p: 7
میترسیدم از جفتشون ازینکه بخاطر من دعواشون شه نمیخواستم کسی بخاطر من اسیب ببینه
فیلیکس اومدو هیونجینو کنار زد
فیلیکس: اینجا جاش نیس بس کن
هیونجین:انقد خودتو نخود هر اشی نکن داداشی واست بد میشه ها
خودمو بینشو انداختم و گفتم
_خواهش میکنم ازتون اینجا دیگه نکنین این کارارو اینو گفتم و ازشون دور شدم و به سمت اشپزخونه راه افتادم
***
امروز هیونجین کاری باهام نداشت و این هم ترسناک و هم تعجب اور بودش
ترسناک بخاطر اینکه از اون ادم بعید نبود که الان درحال ریختن نقشه ی جدیدی برای اذیت کردنم باشه و تعحب اور به این دلیل که اون حتی ی ثانیه هم توی دانشگاه راحتم نمیزاشت ولی الان تقریبا نصف دانشگاه گذشته بود و اون هیچکاری نکرده بود
فیلیکس با دوتا شیرتوت فرنگی پیشم اومدو کنارم نشست و با لبخند گفت
_شنیدم خیلی دوست داری
یکیشو سمتم گرفت از دستش گرفتمش و همینطور که سرم پایین و مشغول نگاه کردن به شیرتوت فرنگی بودم لبخندی زدم و گفتم
_راستش هیونجین کاری کرده حتی دیگه از شیر توت فرنگیم خاطره خوبی توی ذهنم نیست اون علاقه ی قدیمیو بهش ندارم دیگ
دستی روی سرم کشیدو گفت
_هیونجینو دیگه واقعا نمیشناسم اون پسر تا این حد سنگدل و عوضی نبود کاملا اون هیونجینِ قبلی از بین رفته و جاشو به هیولایی داده که دیگه کسی نمیشناستش
دلم میخواست بیشتر راجب هیونجین بدونم میخواستم بدونم که دلیل این بد شدنش چیه دقیقا، مشتاق بیشتر شناختنش بودم
آنیتا:دلیلی هست که اون اینجوری شده؟
فیلیکس تلخندی کرد و سرشو به نشونه ارع تکون داد
یکم نزدیکش شدم و پرسیدم
_میتونی بهم بگی
فیلیکس: خبب نمیدونم از کجا شروع کنم ولی اگه هیونجین بفهمه من اینارو بهت گفتم جفتمونو زنده نمیزاره ها
آنیتا: نه نه قول میدم به هیچکس نمیگم
با ذوقی که از شنیدن گذشته ی هیونجین داشتم اینو به فیلیکس گفتم
کلمه کیوتو زیر لب زمزمه کرد و ادامه داد
_هیونجین.......
فیلیکس اومدو هیونجینو کنار زد
فیلیکس: اینجا جاش نیس بس کن
هیونجین:انقد خودتو نخود هر اشی نکن داداشی واست بد میشه ها
خودمو بینشو انداختم و گفتم
_خواهش میکنم ازتون اینجا دیگه نکنین این کارارو اینو گفتم و ازشون دور شدم و به سمت اشپزخونه راه افتادم
***
امروز هیونجین کاری باهام نداشت و این هم ترسناک و هم تعجب اور بودش
ترسناک بخاطر اینکه از اون ادم بعید نبود که الان درحال ریختن نقشه ی جدیدی برای اذیت کردنم باشه و تعحب اور به این دلیل که اون حتی ی ثانیه هم توی دانشگاه راحتم نمیزاشت ولی الان تقریبا نصف دانشگاه گذشته بود و اون هیچکاری نکرده بود
فیلیکس با دوتا شیرتوت فرنگی پیشم اومدو کنارم نشست و با لبخند گفت
_شنیدم خیلی دوست داری
یکیشو سمتم گرفت از دستش گرفتمش و همینطور که سرم پایین و مشغول نگاه کردن به شیرتوت فرنگی بودم لبخندی زدم و گفتم
_راستش هیونجین کاری کرده حتی دیگه از شیر توت فرنگیم خاطره خوبی توی ذهنم نیست اون علاقه ی قدیمیو بهش ندارم دیگ
دستی روی سرم کشیدو گفت
_هیونجینو دیگه واقعا نمیشناسم اون پسر تا این حد سنگدل و عوضی نبود کاملا اون هیونجینِ قبلی از بین رفته و جاشو به هیولایی داده که دیگه کسی نمیشناستش
دلم میخواست بیشتر راجب هیونجین بدونم میخواستم بدونم که دلیل این بد شدنش چیه دقیقا، مشتاق بیشتر شناختنش بودم
آنیتا:دلیلی هست که اون اینجوری شده؟
فیلیکس تلخندی کرد و سرشو به نشونه ارع تکون داد
یکم نزدیکش شدم و پرسیدم
_میتونی بهم بگی
فیلیکس: خبب نمیدونم از کجا شروع کنم ولی اگه هیونجین بفهمه من اینارو بهت گفتم جفتمونو زنده نمیزاره ها
آنیتا: نه نه قول میدم به هیچکس نمیگم
با ذوقی که از شنیدن گذشته ی هیونجین داشتم اینو به فیلیکس گفتم
کلمه کیوتو زیر لب زمزمه کرد و ادامه داد
_هیونجین.......
۷.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.