نوشیدن خون قرمز
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 11)
4 سال بعد:
ات ویو
الان ایزوئل 4 سالشه و خیلی شبیه خودمه..... ( عکسشو میزارم)..... یه دختر کیوت، مهربون، احساسی، شیطون، کسی که به پدرش وابسته تره، شکمو، عاشق اسباب بازی،یه دختر خوشگل، و.......)
( تو بازار)
ایزوئل: مامان توروخدا این خرس رو برام بگیر توروخدااااا......
ات: مامان جان تو توی اتاقت صد تا از اینا داری دیگه جا نداره اتاقت بسه دیگه....
ایزوئل: توروخدا..... توروخدا مامانی....
ات: ای خدا..... کدومو میخوای؟
ایزوئل: این قهوه ای رو....
ات: خیلی بزرگه اینننن.....
ایزوئل: ( قیافشو مظلوم کرد)....
ات: باشه فقط اونجوری نگاهم نکن.....
( عکس خرس رو میزارم).....
ات: اقا ببخشید این خرس رو چطوری میشه گرفت؟!....
مرده: خیلی ساده فقط به اون هدف شلیک کن تا خرس براتون بیوفته پایین فقط 3 بار فرصت دارین....
ات: ممنون.... ( تفنگ رو گرفت)....
ایزوئل: مامانی تو میتونی....
ات: ( اولین بار رو نتونست بزنه..... دومین بار هم نتونست....
ایزوئل: وای مامانییی.....
( ات دوباره نشونه گرفت که بزنه که یهو....)
ایزوئل: باباییییی......( پرید بغل تهیونگ)
تهیونگ: سلام عشق بابا..... ( لپ ایزوئل بوس کرد و گذاشتش زمین....)
ات: سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: ناراحتی اومدم؟....
ات: نه اخه یهو اومدی.....
تهیونگ: ( میخنده)... باشه حق میدم.... چیشده دارید چیکار میکنید....
ایزوئل: بابایی من اون خرسه رو میخوام که اقاعه گفت باید بهش شلیک کنیم تا بیوفته پایین و 3 تا شانس داریم که مامانی 2 تاشو سوزوند....
تهیونگ: اونو که خیلی راحت میشه زد..... ( تفنگ رو از ات گرفت و شلیک کرد و خرس افتاد پایین....)
ایزوئل: افرین باباییییی......
( تهیونگ خرس رو برداشت و داد به ایزوئل)....
ایزوئل: قربون خرسم برممم چقد تو کیوتی اخه بریم خونه دوستای جدید پیدا میکنی.... ( محکم خرس رو بغل کرده بود)
تهیونگ و ات : ( میخندن)...
ات: اخه چرا انقد عاشق خرس هایی..... حالا بده من بیارم برات بزرگه.....
ایزوئل: باشه مامانی فقط مراقبش باش....
ات: چشم....
تهیونگ: خرید هاتون تموم شد؟!....
ات: اره اتفاقا داشتیم بر میگشتیم که دوباره این شیطون خرس دید....
ایزوئل: ( میخنده)..... خب دوس دارم دیگه مامانی....
ات: منم عاشق توعم جیگرم.... ( ایزوئل بلندش کرد و لپاشو بوس کرد)....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 11)
4 سال بعد:
ات ویو
الان ایزوئل 4 سالشه و خیلی شبیه خودمه..... ( عکسشو میزارم)..... یه دختر کیوت، مهربون، احساسی، شیطون، کسی که به پدرش وابسته تره، شکمو، عاشق اسباب بازی،یه دختر خوشگل، و.......)
( تو بازار)
ایزوئل: مامان توروخدا این خرس رو برام بگیر توروخدااااا......
ات: مامان جان تو توی اتاقت صد تا از اینا داری دیگه جا نداره اتاقت بسه دیگه....
ایزوئل: توروخدا..... توروخدا مامانی....
ات: ای خدا..... کدومو میخوای؟
ایزوئل: این قهوه ای رو....
ات: خیلی بزرگه اینننن.....
ایزوئل: ( قیافشو مظلوم کرد)....
ات: باشه فقط اونجوری نگاهم نکن.....
( عکس خرس رو میزارم).....
ات: اقا ببخشید این خرس رو چطوری میشه گرفت؟!....
مرده: خیلی ساده فقط به اون هدف شلیک کن تا خرس براتون بیوفته پایین فقط 3 بار فرصت دارین....
ات: ممنون.... ( تفنگ رو گرفت)....
ایزوئل: مامانی تو میتونی....
ات: ( اولین بار رو نتونست بزنه..... دومین بار هم نتونست....
ایزوئل: وای مامانییی.....
( ات دوباره نشونه گرفت که بزنه که یهو....)
ایزوئل: باباییییی......( پرید بغل تهیونگ)
تهیونگ: سلام عشق بابا..... ( لپ ایزوئل بوس کرد و گذاشتش زمین....)
ات: سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: ناراحتی اومدم؟....
ات: نه اخه یهو اومدی.....
تهیونگ: ( میخنده)... باشه حق میدم.... چیشده دارید چیکار میکنید....
ایزوئل: بابایی من اون خرسه رو میخوام که اقاعه گفت باید بهش شلیک کنیم تا بیوفته پایین و 3 تا شانس داریم که مامانی 2 تاشو سوزوند....
تهیونگ: اونو که خیلی راحت میشه زد..... ( تفنگ رو از ات گرفت و شلیک کرد و خرس افتاد پایین....)
ایزوئل: افرین باباییییی......
( تهیونگ خرس رو برداشت و داد به ایزوئل)....
ایزوئل: قربون خرسم برممم چقد تو کیوتی اخه بریم خونه دوستای جدید پیدا میکنی.... ( محکم خرس رو بغل کرده بود)
تهیونگ و ات : ( میخندن)...
ات: اخه چرا انقد عاشق خرس هایی..... حالا بده من بیارم برات بزرگه.....
ایزوئل: باشه مامانی فقط مراقبش باش....
ات: چشم....
تهیونگ: خرید هاتون تموم شد؟!....
ات: اره اتفاقا داشتیم بر میگشتیم که دوباره این شیطون خرس دید....
ایزوئل: ( میخنده)..... خب دوس دارم دیگه مامانی....
ات: منم عاشق توعم جیگرم.... ( ایزوئل بلندش کرد و لپاشو بوس کرد)....
ادامه اش تو کامنتا....
۹.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.