↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟹𝟶
ته یان با ظرفی قهوه به سمت بقیه اومد
ته یان:خب،الان میخواین چیکار کنین؟
جیمین تک نگاهی به ته یان انداخت گفت
جیمین:کاری از ما برنمیاد...
خواست چیزی بگه که تهیونگ گفت
تهیونگ:ولی از لونا چرا.
که نگاه همه افتاد بهش،جونگکوک با عصبانیت گفت
کوک:کاری به دخترم نداری تهیونگ!
و بعداز گفتن این به سمت اتاقش رفت و در رو محکم بست
حالا مونده بودن اون سه تا،جیمین نگاهی به ته یان کرد و گفت
جیمین:رمز گوشیشو بلدی؟
ته یان که متوجه نقشه جیمین شد با عجله به سمت گوشی که مال کوک بود رفت
یادش رفته بود همراه خودش ببره و این باعث شد کار جیمین و بقیه راحت تر بشه
رمز رو زد و وارد تماس ها شد،با دیدن شماره آخرین تماسش که مال خودش بود تعجب کرد
ته یان:این که مال منه؟
جیمین بلندشد و یکی زد به سر ته یان و
گفت
جیمین:احمق شماره ی پایینیش مال ا.ته،چون بعداز ا.ت به تو زنگ زد
ته یان که تازه متوجه موضوع شد،خنده ضایعی کرد
خواستن چیزی به تهیونگ بگن که با خرپوفش مواجه شدن
بیخیال تهیونگ شدن و جیمین به سمت گوشی خودش رفت
شماره ا.ت رو گرفت و بهش زنگ زد
بعداز ۳بوق جواب داد
ا.ت:بله؟
جیمین:ا.ت،میتونن ببینمت؟
ا.ت با شنیدن صدای جیمین شوکه شد
بعداز چند ثانیه جواب داد
ا.ت:ج.یمین؟ خودتی؟
جیمین:آره آره خودمم فقط به آدرسی که میگم بیا،لطفا
ا.ت که راهی نداشت باشه ای از روی زور گفت
//⁴عصر//به وقت لندن//
توی کافه نشسته بود و منتظر ا.ت بود
که یهو ا.ت رو با یه دختر بچه ای دید
توی دلش قربون صدقه ی اون کوچولو رو میرفت
درسته لونا ناز و گوگولی بود،ولی الان جیمین وقتی نداشت
پس بعداز نشستن ا.ت گفت
جیمین:سلام،خوشحالم که دوباره میبینمت
ا.ت لبخند تلخی زد و گفت
ا.ت:سلام،منم همینطور
جیمین نمیخواست زیاد طولش بده پس گفت
جیمین:نمیخوام طولش بدم،پس بریم برای موضوع اصلی
و ادامه داد
ادامه در کامنت
شرطا:
لایک ۲۰
کامنت ۱۲
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟹𝟶
ته یان با ظرفی قهوه به سمت بقیه اومد
ته یان:خب،الان میخواین چیکار کنین؟
جیمین تک نگاهی به ته یان انداخت گفت
جیمین:کاری از ما برنمیاد...
خواست چیزی بگه که تهیونگ گفت
تهیونگ:ولی از لونا چرا.
که نگاه همه افتاد بهش،جونگکوک با عصبانیت گفت
کوک:کاری به دخترم نداری تهیونگ!
و بعداز گفتن این به سمت اتاقش رفت و در رو محکم بست
حالا مونده بودن اون سه تا،جیمین نگاهی به ته یان کرد و گفت
جیمین:رمز گوشیشو بلدی؟
ته یان که متوجه نقشه جیمین شد با عجله به سمت گوشی که مال کوک بود رفت
یادش رفته بود همراه خودش ببره و این باعث شد کار جیمین و بقیه راحت تر بشه
رمز رو زد و وارد تماس ها شد،با دیدن شماره آخرین تماسش که مال خودش بود تعجب کرد
ته یان:این که مال منه؟
جیمین بلندشد و یکی زد به سر ته یان و
گفت
جیمین:احمق شماره ی پایینیش مال ا.ته،چون بعداز ا.ت به تو زنگ زد
ته یان که تازه متوجه موضوع شد،خنده ضایعی کرد
خواستن چیزی به تهیونگ بگن که با خرپوفش مواجه شدن
بیخیال تهیونگ شدن و جیمین به سمت گوشی خودش رفت
شماره ا.ت رو گرفت و بهش زنگ زد
بعداز ۳بوق جواب داد
ا.ت:بله؟
جیمین:ا.ت،میتونن ببینمت؟
ا.ت با شنیدن صدای جیمین شوکه شد
بعداز چند ثانیه جواب داد
ا.ت:ج.یمین؟ خودتی؟
جیمین:آره آره خودمم فقط به آدرسی که میگم بیا،لطفا
ا.ت که راهی نداشت باشه ای از روی زور گفت
//⁴عصر//به وقت لندن//
توی کافه نشسته بود و منتظر ا.ت بود
که یهو ا.ت رو با یه دختر بچه ای دید
توی دلش قربون صدقه ی اون کوچولو رو میرفت
درسته لونا ناز و گوگولی بود،ولی الان جیمین وقتی نداشت
پس بعداز نشستن ا.ت گفت
جیمین:سلام،خوشحالم که دوباره میبینمت
ا.ت لبخند تلخی زد و گفت
ا.ت:سلام،منم همینطور
جیمین نمیخواست زیاد طولش بده پس گفت
جیمین:نمیخوام طولش بدم،پس بریم برای موضوع اصلی
و ادامه داد
ادامه در کامنت
شرطا:
لایک ۲۰
کامنت ۱۲
۳۳.۰k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.