هوای بارونی
هوای بارونی
پارت3
از دید اکوتاگاوا:
سرخ شده بودم و سرم پایین بود
نمیدونستم بهش چی بگم
از روی تخت پاشد
ولی هنوز داشت گریه میکرد
ترسیده بود.... عادی هم بود که بترسه
برای همین آروم دستام رو دورش حلقه کردم و بغلش کردم
از دید آتسوشی:
بغلم کرد!
یهو یه حس خاصی نسبت بهش پیدا کردم
بوی نعنا میداد🌿
من سرخ شده بودم☺
تا اینکه صدای موری سان با اون دختر چندشش اومد
از دید اکوتاگاوا:
موری سان با چاقو داشت میومد:اکوتاگاوا سان، آمادس سرشو ببریم؟
به آتسوشی نگاه کردم
به در خیره شده بود و مثل بید میلرزید
تند تند بهش گفتم:آژانس گفت بیاریمت اینجا تا جات امن باشه ولی موری سان طمع سرت و جایزه رو داشت، من نمیدونستم که الان میاد😰
یکی از دستام پشت کمرش گذاشتم که فک کرد میخوام منحرف بازی در بیارم،گفت:ا.. الان وقت اینکارا نیست!
منم درنگ نکردم و سریع اون دستمو پشت پاهاش گذاشتم و بلندش کردم بردمش سمت در اضطراری
خب، پناه گاه ما در بالا ترین طبقه بود و رو پشت بوم یه ساختمان 7 طبقه بودیم
بارون خیسمون کرده بود
رفتم لبه پرتگاه که آتسوشی سرشو برگردون و گفت:دیوونه بازی در نیار! 😖
میدونستم فوبیا ارتفاع داره پس از اونجا دور شدم
ساعت تقریبا5:30صبح بود و هوا در بارون خیلی زیبا بود🌧🌅
پارت4 یکم دیگه🍡🧁
پارت3
از دید اکوتاگاوا:
سرخ شده بودم و سرم پایین بود
نمیدونستم بهش چی بگم
از روی تخت پاشد
ولی هنوز داشت گریه میکرد
ترسیده بود.... عادی هم بود که بترسه
برای همین آروم دستام رو دورش حلقه کردم و بغلش کردم
از دید آتسوشی:
بغلم کرد!
یهو یه حس خاصی نسبت بهش پیدا کردم
بوی نعنا میداد🌿
من سرخ شده بودم☺
تا اینکه صدای موری سان با اون دختر چندشش اومد
از دید اکوتاگاوا:
موری سان با چاقو داشت میومد:اکوتاگاوا سان، آمادس سرشو ببریم؟
به آتسوشی نگاه کردم
به در خیره شده بود و مثل بید میلرزید
تند تند بهش گفتم:آژانس گفت بیاریمت اینجا تا جات امن باشه ولی موری سان طمع سرت و جایزه رو داشت، من نمیدونستم که الان میاد😰
یکی از دستام پشت کمرش گذاشتم که فک کرد میخوام منحرف بازی در بیارم،گفت:ا.. الان وقت اینکارا نیست!
منم درنگ نکردم و سریع اون دستمو پشت پاهاش گذاشتم و بلندش کردم بردمش سمت در اضطراری
خب، پناه گاه ما در بالا ترین طبقه بود و رو پشت بوم یه ساختمان 7 طبقه بودیم
بارون خیسمون کرده بود
رفتم لبه پرتگاه که آتسوشی سرشو برگردون و گفت:دیوونه بازی در نیار! 😖
میدونستم فوبیا ارتفاع داره پس از اونجا دور شدم
ساعت تقریبا5:30صبح بود و هوا در بارون خیلی زیبا بود🌧🌅
پارت4 یکم دیگه🍡🧁
۱.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.