سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت 15
شب شده بود هوا خیلی سرد بود باد شدیدی می وزید هر آدمی اگر آن شب را در بیرون میگذراند مطمئنن یخ میزد آنائل آن شب سرد را در گوشه همان زندان گذراند
صبح شده بود باد شدیدی میوزید
پادشاه ایتالیا نامه ای برای پدر آنائل پادشاه لندن فرستادن که اگر دختر اش را زنده میخواهد باید بیاید و جلوی پادشاه ایتالیا زانو بزند و عرض خواهی کند که پدر اش را کشته اند
پادشاه ایتالیا با وزیر و سیاستمداران ایتالیا و شاهزاده جلسه ای در سالون اصلی گرفته بودم وزیر که دایی شاهزاده بود روبه پادشاه کرد و گفت
وزیر : اگر پادشاه لندن قبول نکند چی
پادشاه : اگر جونه دختر اش برایش مهم نباشید همچین کاری خواهد کرد
آرژان با عجله آمد و به پادشاه تعظیم کرد
آرژان : پادشاه از لندن نامه ای برای شما آمده است
وزیر : من میخوانم اش
پادشاه : نمیخواهد خودم میخوانم اش
آرژان نامه را به پادشاه داد و با تعظیم کردن از سالون اصلی خارج شد
پادشاه نامه را باز کرد و با صدای بلند خواند
متن نامه
پادشاه لندن :
( حاضرم دخترم را بکشید اما من نیایم آنجا دخترم را بکشید اون دیگر برده شما )
همه متعجب شده بودن مگر میشود کسی فرزنده خود اش را دوست نداشته باشد
همه داشتن درمورد اش حرف میزدن بجز شاهزاده او هیچی نمی گفت سکوت کرده بود
وزیر : حال باید او را بکشیم
پادشاه : آره دیگر او خواست دختر اش را بکشیم
پادشاه روبه وزیر کرد گفت
پادشاه : این کار را به تو می سپارم اون دختر را بکشید
وزیر : به روی چشم
پادشاه بلند شد همه کی بلند شدن و تعظیم کردن پادشاه از سالون اصلی خارج شد همه سیاستمداران و وزیر از آنجا رفتن شاهزاده همان جا نشسته بود در فروع رفته بود
آرژان وارده سالون اصلی شد و آمد پیشه شاهزاده تعظیمی کرد و گفت
آرژان : میخواهند او را بکشند
جونکوک : آره تصمیم شان همین هست
ارژان : شما انگار به این کار راضی نیستید
جونکوک : نمیدانم با اینکه اون دختره دشمن مان هست اما بازم دلم راضی نیست
ارژان : میخواهید کاری بکنید
شاهزاده کمی در فکر فروع رفت از صندلی اش بلند شد و
گفت
جونکوک : فکر های دارم ارژان برویم
شاهزاده از سالون اصلی خارج شد ....
پارت 15
شب شده بود هوا خیلی سرد بود باد شدیدی می وزید هر آدمی اگر آن شب را در بیرون میگذراند مطمئنن یخ میزد آنائل آن شب سرد را در گوشه همان زندان گذراند
صبح شده بود باد شدیدی میوزید
پادشاه ایتالیا نامه ای برای پدر آنائل پادشاه لندن فرستادن که اگر دختر اش را زنده میخواهد باید بیاید و جلوی پادشاه ایتالیا زانو بزند و عرض خواهی کند که پدر اش را کشته اند
پادشاه ایتالیا با وزیر و سیاستمداران ایتالیا و شاهزاده جلسه ای در سالون اصلی گرفته بودم وزیر که دایی شاهزاده بود روبه پادشاه کرد و گفت
وزیر : اگر پادشاه لندن قبول نکند چی
پادشاه : اگر جونه دختر اش برایش مهم نباشید همچین کاری خواهد کرد
آرژان با عجله آمد و به پادشاه تعظیم کرد
آرژان : پادشاه از لندن نامه ای برای شما آمده است
وزیر : من میخوانم اش
پادشاه : نمیخواهد خودم میخوانم اش
آرژان نامه را به پادشاه داد و با تعظیم کردن از سالون اصلی خارج شد
پادشاه نامه را باز کرد و با صدای بلند خواند
متن نامه
پادشاه لندن :
( حاضرم دخترم را بکشید اما من نیایم آنجا دخترم را بکشید اون دیگر برده شما )
همه متعجب شده بودن مگر میشود کسی فرزنده خود اش را دوست نداشته باشد
همه داشتن درمورد اش حرف میزدن بجز شاهزاده او هیچی نمی گفت سکوت کرده بود
وزیر : حال باید او را بکشیم
پادشاه : آره دیگر او خواست دختر اش را بکشیم
پادشاه روبه وزیر کرد گفت
پادشاه : این کار را به تو می سپارم اون دختر را بکشید
وزیر : به روی چشم
پادشاه بلند شد همه کی بلند شدن و تعظیم کردن پادشاه از سالون اصلی خارج شد همه سیاستمداران و وزیر از آنجا رفتن شاهزاده همان جا نشسته بود در فروع رفته بود
آرژان وارده سالون اصلی شد و آمد پیشه شاهزاده تعظیمی کرد و گفت
آرژان : میخواهند او را بکشند
جونکوک : آره تصمیم شان همین هست
ارژان : شما انگار به این کار راضی نیستید
جونکوک : نمیدانم با اینکه اون دختره دشمن مان هست اما بازم دلم راضی نیست
ارژان : میخواهید کاری بکنید
شاهزاده کمی در فکر فروع رفت از صندلی اش بلند شد و
گفت
جونکوک : فکر های دارم ارژان برویم
شاهزاده از سالون اصلی خارج شد ....
۱.۸k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.