کالج آتامان و سوسعم (پارت10)

دروک: باشه برو الان میام
سوسن: خیلخب من صبحونه میخورم تو بیدار نشدی من میرم
دروک: نه بابا چه غلطا؟
سوسن: زهرمار بلند شو دیگه
دروک: باشه میام دیگه تنها نری مدرسه ها
سوسن: چقدرم که من بچم بعد درو بستم و اومدم بیرون نشستم سر میز که دروک اومد
سوسن: چه عجب جناب آتاکول
هلین: سلام آقا دروک
دروک: علیک
سوسن: هلین جون شما میتونی بری چیزی خواستیم صدات میکنیم
هلین: بله چشم

آسیه: بلند شدم عمر رو بیدار کردم صرحونه خوردیم بعد دوتای یونی فرم پوشیدیم رفتیم پیش آیبیکه و اگولجان اوناهم سریع اومدن بیرون و رفتیم به سمت مدرسه

(فلش بک به مدرسه)
دید نویسنده: دروک سوسن رسیدن همون موقع آسیه آیبیکه و اگولجان و عمر هم رسیدن
دروک: اول صبحی باید با چهارتا دیوونه روبرو شیم
آسیه: عمر اهمیت نده بیا بریم
سوسن: دروک اینکارا چیه بس کن
دروک: انگار توهم کم از دیوونه نداری
سوسن:(موهای دروکو میکشه و میگه به کی گفتی دیوونه هااا؟
دروک: آی آی ول کن موهامو ببخشید معذرت میخوامممم
سوسن: موهاشو ول کردم و هولش دادم و به سمت کلاس رفتم که دوباره دروک اومد دستشو انداخت دور گردنم و رفتیم تو کلاس
دروک: سلام برابچ
برک: چطوری رفیق
تولگا: خوش اومدی دروک جون
دروک: عا خوش باشی
سوسن: سلام دخترا
آسیه: سلام سوزی
هاریکا: سوزی اومدی