ترس از گذشته 7
از زبان نویسنده
یوکی به سانزو گفت که نگران نباشه و رفت جلو انقد جلو بود که تفنگ روی سر یوکی قرار گرفته بود
یوکی: کیساکی چرا اینکارو میکنی؟ خودتم میدونی ازت متنفرم و نمیخوام ریختتو ببینم!
کیساکی: چون میخواستم.................. یکی دیگه از اعضای خوانوادت رو به اون دنیا بفرستم!(نیشخند)
یوکی چشماش گرد شد و یه قدم رفت عقب همه ی خاطراتش یادش اومد ولی خودشو کنترل کرد که گریه نکنه و سرش رو پایین اورد
دو تا دستش رو روی سرش گذاشت تا خودش رو کنترل کنه ولی...یهو چهرش ترسناک شد یه دفعه کیساکی یه قدم رفت عقب یوکی یه لگد خابوند تو صورت کیساکی که کیساکی 4 گلوله خالی کرد تو سینه ی یوکی سانزو دیگه طاقت نیاورد انقد کیساکی رو زد که خون بالا اورد بعد یوکی رو براید استایل بغل کرد و بردش به بیمارستان و به یوکینه زنگ زد و گفت بیاد
وقتی یوکینه به بیمارستان رسید دید خواهر نازنینش تیر خورده و روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود دستگاه تنفسی ای که به دهنش وصل بود صنحه رو برای یوکینه دردناک میکرد سریع رفت پیش یوکی و سرش رو روی شونه یه یوکی قرار داد و گفت
یوکینه: یوکی... چرا؟.... چرا با خودت اینکارو کردی؟.... به من میگفتی مخفیانه میتونستیم بریم اوراکو رو هم نجات بدیم(نقطه چین ها گریه)
سانزو هم رفت که یوکینه رو دلداری بده ولی خودش داشت از درون جون میداد که یهوو.. .
بیییییییییقققققققققققققققققققق(مثلا یوکی مرد)
همه یه پرستار ها اومدن داخل و به سانزو و یوکینه گفتن برن بیرون ولی اونا از پشت شیشه نگاه میکردن
دکتر: باید بهش شک وارد کنیم
پرستار ها: چشم
و به یوکی سه تا شک وارد کردن و............... بعله یوکی دوباره ضربان قلب یوکی زد
سانزو و یوکینه جوری بدن که انگار دنیا رو بهشون دادن
فکر نکنین اوراکو رو فراموش کردن اونم نجات دادن اونم گریه کرد
دکتر رفت سمت سمت یوکینه و بهش گفت
دکتر: شما برادر خانم ایچیرو هستید؟
یوکینه: بله خودم هستم حال خواهرم چطوره؟
دکتر: تونستیم نجاتشون بدیم ولی متاسفانه رفتن تو کما و احتمالا یک هفته ی دیگه بهوش میان ولی اگه خیلی نگرانید میتونید همنجا پیش ایشون بمونید
سانزو: باشه ممنون
یوکینه و سانزو از شدت خوشحالی همدیگه رو بغل کردن
فلش بک یک هفته بعد
یوکی از کما در اومده بود و این دفعه یوکینه بهش اجازه نمیداد بدون کسی جایی بره
یوکی: نی سان بسه دیگه خوب شدم
یوکینه: نخیر باید همینجا بمونی
یوکی: پس خودت باهام بیا
یوکینه: امکان ندار......باشه میام
یوکی: ایول
بله میخواستن کنسرت بزارن
یوکی به همه ی اعضای تومان زنگ زد گفت بیان کنسرت و گفت که بلیط هارو مجانی بهتون میدم و بعله همه اومدن
آهنگی که خوند اینه Diet Mountain Dew(لباسی که برای کنسرت پوشیده بود بالا)
فلش بک به بعد از کنسرت
یوکی: هوووففف خسته شدم(لبخند چشم بسته)
یوکینه ای که فقط نگاش میکرد: درد
یوکی: خودت درد
یوکینه: دیگه برات پاستیل نمیخرم
یوکی: نهههههههههههه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تامام
یوکی به سانزو گفت که نگران نباشه و رفت جلو انقد جلو بود که تفنگ روی سر یوکی قرار گرفته بود
یوکی: کیساکی چرا اینکارو میکنی؟ خودتم میدونی ازت متنفرم و نمیخوام ریختتو ببینم!
کیساکی: چون میخواستم.................. یکی دیگه از اعضای خوانوادت رو به اون دنیا بفرستم!(نیشخند)
یوکی چشماش گرد شد و یه قدم رفت عقب همه ی خاطراتش یادش اومد ولی خودشو کنترل کرد که گریه نکنه و سرش رو پایین اورد
دو تا دستش رو روی سرش گذاشت تا خودش رو کنترل کنه ولی...یهو چهرش ترسناک شد یه دفعه کیساکی یه قدم رفت عقب یوکی یه لگد خابوند تو صورت کیساکی که کیساکی 4 گلوله خالی کرد تو سینه ی یوکی سانزو دیگه طاقت نیاورد انقد کیساکی رو زد که خون بالا اورد بعد یوکی رو براید استایل بغل کرد و بردش به بیمارستان و به یوکینه زنگ زد و گفت بیاد
وقتی یوکینه به بیمارستان رسید دید خواهر نازنینش تیر خورده و روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود دستگاه تنفسی ای که به دهنش وصل بود صنحه رو برای یوکینه دردناک میکرد سریع رفت پیش یوکی و سرش رو روی شونه یه یوکی قرار داد و گفت
یوکینه: یوکی... چرا؟.... چرا با خودت اینکارو کردی؟.... به من میگفتی مخفیانه میتونستیم بریم اوراکو رو هم نجات بدیم(نقطه چین ها گریه)
سانزو هم رفت که یوکینه رو دلداری بده ولی خودش داشت از درون جون میداد که یهوو.. .
بیییییییییقققققققققققققققققققق(مثلا یوکی مرد)
همه یه پرستار ها اومدن داخل و به سانزو و یوکینه گفتن برن بیرون ولی اونا از پشت شیشه نگاه میکردن
دکتر: باید بهش شک وارد کنیم
پرستار ها: چشم
و به یوکی سه تا شک وارد کردن و............... بعله یوکی دوباره ضربان قلب یوکی زد
سانزو و یوکینه جوری بدن که انگار دنیا رو بهشون دادن
فکر نکنین اوراکو رو فراموش کردن اونم نجات دادن اونم گریه کرد
دکتر رفت سمت سمت یوکینه و بهش گفت
دکتر: شما برادر خانم ایچیرو هستید؟
یوکینه: بله خودم هستم حال خواهرم چطوره؟
دکتر: تونستیم نجاتشون بدیم ولی متاسفانه رفتن تو کما و احتمالا یک هفته ی دیگه بهوش میان ولی اگه خیلی نگرانید میتونید همنجا پیش ایشون بمونید
سانزو: باشه ممنون
یوکینه و سانزو از شدت خوشحالی همدیگه رو بغل کردن
فلش بک یک هفته بعد
یوکی از کما در اومده بود و این دفعه یوکینه بهش اجازه نمیداد بدون کسی جایی بره
یوکی: نی سان بسه دیگه خوب شدم
یوکینه: نخیر باید همینجا بمونی
یوکی: پس خودت باهام بیا
یوکینه: امکان ندار......باشه میام
یوکی: ایول
بله میخواستن کنسرت بزارن
یوکی به همه ی اعضای تومان زنگ زد گفت بیان کنسرت و گفت که بلیط هارو مجانی بهتون میدم و بعله همه اومدن
آهنگی که خوند اینه Diet Mountain Dew(لباسی که برای کنسرت پوشیده بود بالا)
فلش بک به بعد از کنسرت
یوکی: هوووففف خسته شدم(لبخند چشم بسته)
یوکینه ای که فقط نگاش میکرد: درد
یوکی: خودت درد
یوکینه: دیگه برات پاستیل نمیخرم
یوکی: نهههههههههههه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تامام
۱.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.