parte: 4
parte: 4
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
(صبح شد)
جسیکا و کیمیا راه افتادن تا دمبال دوست عزیزشون بگردن.
ساعت۹:٠٠صبح از خونه در اومدن.
ساعت ۴:٠٠شد.
_کیمیا من واقعا خسته شدم.
باشه بر میگردیم خونه.ولی از ته دل کیمیا دوس نداشت بر گرده خونه و دوست داشت هذچه زود تر میا رو پیدا کنه و یه چک بهش بزنه و بهش بگه
_اشغال چرا رفتیی؟
اونا بر گشتن خونه.
یهو جسیکا که روی تختش خواب بود گفت
شاید چیکیتا بتونه کمکمون کنه.
اون هنوز ایرانههه
-فکر خوبیه جسیکا.
کیمیا زنگ زد به چیکیتا.
_الوو....الو...چیکیتااا
سلام کیمیا
_سلام...
چی شده زنگ زدی؟
_به.. کمکت نیاز داریم.
چه کمکی؟
_ما الان ترکیه هستیم و دمبال میاییم.
_میای که کمکمون کنی اون بشرو پیدا کنیم.
اوکیه.. لکیشن دقیق بفرست بیام.
_نه.. میایم دم فرود گاه دمبالت.
_نهه. باشه برات.... می فرستم.
اوکی ..خدافظ
_خدا فظ
_می بینمت
همچنین...
(روز اومدن چیکیتا به ترکیه)
خسته و کوفته رسید ترکیه.
یه گیز عجیب دید.
میارو دید.
تو اینجا چیکار میکنی؟
_می خاستم بر گردم ایران ؛چطور؟
_نه.. ما باید بریم پیش کیمیا و جسیکا.
چی میگی... اونا ایرانن..
_اشتباه میکنی دمبالم بیا..
(رسیدن دم آپارتمان صورتی جسیکا و کیمیا.
در زدن و لی کسی جواب نداد.
میا زنگ بزن کیمیا.شاید خوابن.
_اوکیی..
_الوو.الو... کیمیا
=بله...
_تو کی هستی ؟ گوشیه کیمیا دوست تو چی میگه؟
=گوش کن ما اونارو گروگان گرفتیم و باید ۵٠دلار بهمون بدی تا آزادشون کنیم.
=اگه دیر بیاید یا فکر دیگه ایی به سرتون بزنه هر دوتاشونو میکشم...
(تلفون قطع شد.)
_واییی...نه...
چی شده؟
_دز..دزدیدنشونــ
کیو؟
_جسیکا و کیمیا.
هاااااااا.....
ادامه دارد......
#ماه.کوچولوم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
(صبح شد)
جسیکا و کیمیا راه افتادن تا دمبال دوست عزیزشون بگردن.
ساعت۹:٠٠صبح از خونه در اومدن.
ساعت ۴:٠٠شد.
_کیمیا من واقعا خسته شدم.
باشه بر میگردیم خونه.ولی از ته دل کیمیا دوس نداشت بر گرده خونه و دوست داشت هذچه زود تر میا رو پیدا کنه و یه چک بهش بزنه و بهش بگه
_اشغال چرا رفتیی؟
اونا بر گشتن خونه.
یهو جسیکا که روی تختش خواب بود گفت
شاید چیکیتا بتونه کمکمون کنه.
اون هنوز ایرانههه
-فکر خوبیه جسیکا.
کیمیا زنگ زد به چیکیتا.
_الوو....الو...چیکیتااا
سلام کیمیا
_سلام...
چی شده زنگ زدی؟
_به.. کمکت نیاز داریم.
چه کمکی؟
_ما الان ترکیه هستیم و دمبال میاییم.
_میای که کمکمون کنی اون بشرو پیدا کنیم.
اوکیه.. لکیشن دقیق بفرست بیام.
_نه.. میایم دم فرود گاه دمبالت.
_نهه. باشه برات.... می فرستم.
اوکی ..خدافظ
_خدا فظ
_می بینمت
همچنین...
(روز اومدن چیکیتا به ترکیه)
خسته و کوفته رسید ترکیه.
یه گیز عجیب دید.
میارو دید.
تو اینجا چیکار میکنی؟
_می خاستم بر گردم ایران ؛چطور؟
_نه.. ما باید بریم پیش کیمیا و جسیکا.
چی میگی... اونا ایرانن..
_اشتباه میکنی دمبالم بیا..
(رسیدن دم آپارتمان صورتی جسیکا و کیمیا.
در زدن و لی کسی جواب نداد.
میا زنگ بزن کیمیا.شاید خوابن.
_اوکیی..
_الوو.الو... کیمیا
=بله...
_تو کی هستی ؟ گوشیه کیمیا دوست تو چی میگه؟
=گوش کن ما اونارو گروگان گرفتیم و باید ۵٠دلار بهمون بدی تا آزادشون کنیم.
=اگه دیر بیاید یا فکر دیگه ایی به سرتون بزنه هر دوتاشونو میکشم...
(تلفون قطع شد.)
_واییی...نه...
چی شده؟
_دز..دزدیدنشونــ
کیو؟
_جسیکا و کیمیا.
هاااااااا.....
ادامه دارد......
#ماه.کوچولوم
۶۱۱
۰۴ دی ۱۴۰۳