مافیای سختگیر part 44
ا.ت ویو
حوصلم سر رفته بود رفتم پایین و نشستم پای تلوزیون که بعد از چند مین تصمیم گرفتم که خودم برای کوک غذا درست کنم و رفتم داخل اشپز خونه و به خدمتکار ها گفتم که میتونن برن و اونا هم بعد از چند دقیقه وسایلشون را برداشتند و رفتن ... خب الان تو خونه تنها بودم .. رفتم سمت کمد و یه قابلمه برداشتم و شروع کردم به پختن غذا... همینطوری داشتم غذا درست میکردم که یهو یکی زد پشتم و سیاهی مطلق....
کوک ویو
ساعت نه شب بود از شرکت زدم بیرون و سوار ماشین شدم و داخل راه به ا.ت زنگ زدم اما جواب نداد . با خودم گفتم حتما چون خسته شده خوابه .. بعد از چند دقیقه رسیدم و در را زدم که هیچ کس نیومد دوباره زدم اما نه انگار که انگار مجبور شدم با کلید برم و کلید را انداخت توی در و در را باز کردم و رفتم داخل... عجیب بود خدمتکار ها نبودن و منم ا.ت را چند بار صدا زدم اما هیشکی جواب نداد
کوک : ا.تتتتت .... بالاییییی ( داد )
کوک : کجایییی عزیزم ( بلند )
کوک : ( رفت داخل اتاق اما ا.ت نبود اومد پایین و دستبند ا.ت را جلوی در اشپز خونه دید و سریع رفت داخل آشپزخانه)
کوک : ا..تتتت اینجاییی (و یه برگه را روی میز دید و با خوندم اون خشکش زد )
کوک : لعنتی... ا.ت را دزدیدن ... ( عصبی و رفت داخل سالن و با عجله به مایکل زنگ زد )
کوک : الوو .. مایکل
مایکل: بله قربان.. اتفاقی افتاده
کوک : زود باش بیا اینجا ا.ت را دزدیدن ( عصبی)
مایکل: چشم دو دقیقه دیگه اونجام
کوک : زود باش.. خداحافظ ( عصبی )
کوک ویو
اگه بلایی سر ا.ت بیارن چی ... اون موقع من چیکار کنم ... اگه یک تاره مو از سر ا.ت کم بشه .. هیچ وقت خودم را نمیبخشم ... لعنتی ..
ا.ت ویو
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم و دیدم دست و پاهام به یه صندلی بسته شده و انگار داخل یه اتاق بودم و چراغ بالا ی سرمن روشن بود و دور و برم تاریک بود جوری که چیزی را نمیدیدم که یهو یکی لب زد
.... : خب خب خب ... حالا با این خانم کوچولو ..چیکار کنیم ..هانن
ا.ت : عوضی ولم کن .. تو کی هستی
.... : من سونگمینم .. دشمن بزرگ جونگ کوک نمیشناسی ... خیلی دلم میخواد ببینم که کوک هنوزم داره دنبالت میگرده یا نه
ا.ت : لعنتی با کوووک چیکار کردی .. هان باهاش چیکار کردی عوضی ( گریه )
سونگ می : اما خداییی خیلی دل و جرئت داری که با یه مافیا زیر یه سقف زندگی میکنی
ا.ت : .. چیی .. مافیا ... دروغ نگو عوضی کوک همچین کاری نمیکنه
سونگ می: متاسفم اما میبینی که کرده میخوای بهت نشون بدم ( زنگ زد به کوک )
ا.ت : .... ( بعد از چند مین برداشتم)
سونگ می : الوو جونگ کوک
کوک : عوضی کثافت .. میدونستم کار توعه ... ا.ت کجاست..
سونگ می : نگران نباش حالش خوبه .. اما این دیگه به تو بستگی داره که میتونی مافیای قدرتمندی باشی و من را پیدا کنی یا نه
کوک : من را دسته کم گرفتی ... هان من اون قدر قدرتمندم که میتونم با خاک یکسانت کنم .. عوضی ( سرد و عصبی )
سونگ می : ( نیشخند ) میبینیم
کوک : میبینم و فقط میخوام یه تاره مو از سر ا.ت کم بشه اون موقع زنده زنده خاکت میکنم
سونگ می : باشه ..باشه ( قطع کرد)
سونگ می : حالا دیدی خانم کوچولو .. اون یه مافیاست و این را از تو مخفی میکرده .. خدا میدونه چند نفر را کشته ... اووو یعنی تو با یه قاتل زندگی میکنی ..
ا.ت : خفههه شووو ( داد و گریه و عصبی )
ا.ت : عوضی اشغال ... ( عصبی )
سونگ می : نه نه نه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی و این برات گرون تموم میشه .. پس دهنت را ببند
ا.ت : ... ( گریه و سونگ می از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
باورم نمیشد این همه ماه کوک بهم دروغ میگفت و این همه وقت من پیشه یه مافیا بودم ...
کوک ویو
مایکل اومد و بهش گفتم که حدس میزنم که کار سونگ میه و اونم گفت تحقیق میکنه و بعد از چند دقیقه دیدم یکی داره بهم زنگ میزنه به گوشیم که نگاه کردم سونگ می بود عوضی ... برداشتم و با هم بحث کردیم و از این مطمئن شدم که ا.ت را سونگ می دزده ...
پارت ۴۴ تموم شد ⭐❤️🥰😘🙃
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️🙃🪽✨❤️
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍🤍✨🫠
شرط:
لایک : ۳۵
کامنت : ۲۰
حوصلم سر رفته بود رفتم پایین و نشستم پای تلوزیون که بعد از چند مین تصمیم گرفتم که خودم برای کوک غذا درست کنم و رفتم داخل اشپز خونه و به خدمتکار ها گفتم که میتونن برن و اونا هم بعد از چند دقیقه وسایلشون را برداشتند و رفتن ... خب الان تو خونه تنها بودم .. رفتم سمت کمد و یه قابلمه برداشتم و شروع کردم به پختن غذا... همینطوری داشتم غذا درست میکردم که یهو یکی زد پشتم و سیاهی مطلق....
کوک ویو
ساعت نه شب بود از شرکت زدم بیرون و سوار ماشین شدم و داخل راه به ا.ت زنگ زدم اما جواب نداد . با خودم گفتم حتما چون خسته شده خوابه .. بعد از چند دقیقه رسیدم و در را زدم که هیچ کس نیومد دوباره زدم اما نه انگار که انگار مجبور شدم با کلید برم و کلید را انداخت توی در و در را باز کردم و رفتم داخل... عجیب بود خدمتکار ها نبودن و منم ا.ت را چند بار صدا زدم اما هیشکی جواب نداد
کوک : ا.تتتتت .... بالاییییی ( داد )
کوک : کجایییی عزیزم ( بلند )
کوک : ( رفت داخل اتاق اما ا.ت نبود اومد پایین و دستبند ا.ت را جلوی در اشپز خونه دید و سریع رفت داخل آشپزخانه)
کوک : ا..تتتت اینجاییی (و یه برگه را روی میز دید و با خوندم اون خشکش زد )
کوک : لعنتی... ا.ت را دزدیدن ... ( عصبی و رفت داخل سالن و با عجله به مایکل زنگ زد )
کوک : الوو .. مایکل
مایکل: بله قربان.. اتفاقی افتاده
کوک : زود باش بیا اینجا ا.ت را دزدیدن ( عصبی)
مایکل: چشم دو دقیقه دیگه اونجام
کوک : زود باش.. خداحافظ ( عصبی )
کوک ویو
اگه بلایی سر ا.ت بیارن چی ... اون موقع من چیکار کنم ... اگه یک تاره مو از سر ا.ت کم بشه .. هیچ وقت خودم را نمیبخشم ... لعنتی ..
ا.ت ویو
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم و دیدم دست و پاهام به یه صندلی بسته شده و انگار داخل یه اتاق بودم و چراغ بالا ی سرمن روشن بود و دور و برم تاریک بود جوری که چیزی را نمیدیدم که یهو یکی لب زد
.... : خب خب خب ... حالا با این خانم کوچولو ..چیکار کنیم ..هانن
ا.ت : عوضی ولم کن .. تو کی هستی
.... : من سونگمینم .. دشمن بزرگ جونگ کوک نمیشناسی ... خیلی دلم میخواد ببینم که کوک هنوزم داره دنبالت میگرده یا نه
ا.ت : لعنتی با کوووک چیکار کردی .. هان باهاش چیکار کردی عوضی ( گریه )
سونگ می : اما خداییی خیلی دل و جرئت داری که با یه مافیا زیر یه سقف زندگی میکنی
ا.ت : .. چیی .. مافیا ... دروغ نگو عوضی کوک همچین کاری نمیکنه
سونگ می: متاسفم اما میبینی که کرده میخوای بهت نشون بدم ( زنگ زد به کوک )
ا.ت : .... ( بعد از چند مین برداشتم)
سونگ می : الوو جونگ کوک
کوک : عوضی کثافت .. میدونستم کار توعه ... ا.ت کجاست..
سونگ می : نگران نباش حالش خوبه .. اما این دیگه به تو بستگی داره که میتونی مافیای قدرتمندی باشی و من را پیدا کنی یا نه
کوک : من را دسته کم گرفتی ... هان من اون قدر قدرتمندم که میتونم با خاک یکسانت کنم .. عوضی ( سرد و عصبی )
سونگ می : ( نیشخند ) میبینیم
کوک : میبینم و فقط میخوام یه تاره مو از سر ا.ت کم بشه اون موقع زنده زنده خاکت میکنم
سونگ می : باشه ..باشه ( قطع کرد)
سونگ می : حالا دیدی خانم کوچولو .. اون یه مافیاست و این را از تو مخفی میکرده .. خدا میدونه چند نفر را کشته ... اووو یعنی تو با یه قاتل زندگی میکنی ..
ا.ت : خفههه شووو ( داد و گریه و عصبی )
ا.ت : عوضی اشغال ... ( عصبی )
سونگ می : نه نه نه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی و این برات گرون تموم میشه .. پس دهنت را ببند
ا.ت : ... ( گریه و سونگ می از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
باورم نمیشد این همه ماه کوک بهم دروغ میگفت و این همه وقت من پیشه یه مافیا بودم ...
کوک ویو
مایکل اومد و بهش گفتم که حدس میزنم که کار سونگ میه و اونم گفت تحقیق میکنه و بعد از چند دقیقه دیدم یکی داره بهم زنگ میزنه به گوشیم که نگاه کردم سونگ می بود عوضی ... برداشتم و با هم بحث کردیم و از این مطمئن شدم که ا.ت را سونگ می دزده ...
پارت ۴۴ تموم شد ⭐❤️🥰😘🙃
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️🙃🪽✨❤️
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍🤍✨🫠
شرط:
لایک : ۳۵
کامنت : ۲۰
۳۲.۳k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.