PART 7
وقتی فقط با دوستات رفته بودی اما..
با سردرد بدی بیدار شدم دوروبرو نگاه کردم اینجا که خونه نیست با یاداوری دیشب سریع رفتم سمت در دستگیره رو کشیدم قفل بود پس برای همین داد زدم
ا/ت: باز کینینننن باز کتیم باز کنیسنننننننننن
یهوی یکی با لگد درو باز کرد انقدر محکم بود که من پرت شدم اونور
پایان ویو ا/تــــــــــــــــــــــــــــــــ:) ♡3>
ا/ت: شما ها کی هستید برای چی منو اوردید اینحا هاننننننن (با داد)
جیمین: هی خانوم کوچولو ساکت تو قراره خیلی بدرد بخوری
ا/ت: میگم ولم کنننننننننننن
جیمین از چونه ا/ت میگیره و میگه
جیمین: خفه میشی یا ساکتت کنم😈
ا/ت بغض میکنه و ساکت میشه اما
ویو ا/ت
خیلی میترسیدم پس مجبور بودم اینکارو انجام بودم..
پایان ویو ا/تـــــــــــــــــــــ♡♡
ویو ME
ا/ت از جای حساس جیمین میزنه و جیمینو با هربدبختی پرت میکنه اونور و با تمام سرعتش میدوعه
ا/ت سریع از پلع های میره پایین و فقط به این فکر میکنه که فرار کنه
ویو ا/ت
با تمام سرعتم دمیدوعیدم دیدم جلو در نگهبان هست
پس مجبور شدم از دیوار بالا برم این تنها راه نجات بود
اییییی پامم ایششش الان وقتش نبود پس بدون درد پام فقط دوعیدم دیدم که چند نفر اوفتادن دنبالم
میدونستم باید کحا برم اخه قبلا دوره جاسوسی رو گذرونده بودم 😏
30مین بعد بلاخره گمشون کردم
اخیییی خدااااا ممنوونممم
سریع رفتم خونه و درو بستم
خواستم برم بالا که دیدم یکی از موهام گرفت
پایان ویو ا/ت........:) °_° ♡
(نکته الان شب شده)
مامان ا/ت: هییییی هرزهه
ا/ت: بله
مامان ا/ت: مگه من نگفتم مهمون داریم هانننمننن مگه نگقتممممم هاننن از قصد نیومدی میدونستم
ا/ت: نه به خدا منو گروگان گرفته بودن
مامان ا/ت: اهان پس شاهزاده سوار بر اسب سفید اومد نحاتت داد نه خفه شو فقط
از لباس ا/ت گرفت و برد اتاق شکنجه
ا/ت: مامانی خواهش میکنم نه نزن
مامان ا/ت یه کمربند بزرگ برداشت و شروع کرد به زدن ا/ت
30مین بعد
مامان ا/ت: حالا میفهمی از این به بعد دیگه به حرف من گوش کنی فهمیدییی (بادااد)
ا/ت: بله
به هرسختی بود خودمو رسوندم اتاقم
هی اتاق قشنگم دلم واست تنگ شده بود(انگار 10سال نبوده)
مثل یه جنازه خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم
8:30 ساعت
دی دی دی زنگ ساعت 🤣
ا/ت: وای خدا ساعت چنده؟..... وای بدبخت شدم دانشگاه امروز اخرین روزه دیرم شدههه الان بدبختم میشم پاشدم لباسامو پوشیدم و یه تاکسی گرقتم بدون اینکه چیزی بخورم رقتم
زمان: ا/ت در دم در دانشکاه
در بسته بود وای خدااا چی کارکنمم
مجبور شدم از دیوار برم بالا وای خدااا پامم
خیلی اروم از پله بالا رفتم رفتم جلو در کلاسم دیدم استاد سرکلاسه ولی حواسش نیست پس اروم(در باز بود) و قایمکی رفتم و نشستم که یهو استاد منو دید
استاد: ا/تتتتتت
ا/ت:(اروم) بله استاد
استاد: به ساعت نگاه کردی الان وقت اومدنهههه فک کردی دانشگاه تموم شده هاااا
ا/ت: ببخشید استاد
استاد: چون این اولین بارت بود میبیخشمت
دی دی دی دی (زنگ تفریح دانشگاه)
یهو سونگ مین اومد روی میزم
سونگ مین: هی دختررر چرا دیروز نیومدی ها
کل داستان رو براشون تعریف میکنه
سونگ وان: ا/ت خواب دیدی خیلی تخیلی هستیا
ا/ت: نه بابا به خدا واقعیه
سونگ مین: اره جون خودت
ا/ت تو ذهنش احتمالا باور نکنن پس ول کن
3ساعت بعد
ا/ت: یسسسسس بلاخره تموم شد
سونگ مین: بنظرت کی جشن میگیرن واسمون
ا/ت: نمیدونم... من برم خونه بای🌚
بچه ها: بای
هنزفریم رو گذاشتم و مثل همیشه داشتم میرقتم خونه
10مین بعد
هنوز تو راه بودم یه حس عجیبی داشتم انگار یکی تعقیبن میکنه که یه لحظه برگشتم احساس کردم چیزی. وارد گردنم شد
و سیاهیی🫠🫤
اسلاید دوم: لباس ا/ت برای دانشگاه🫠🤎
شرطــ.
فالو: 7
لایک: 10
بچه ها فردا عروسی داریم و صبحش فاینال اصلی زیاد دارم و نتونستم چند پارت بزارم جبران میکنم🤎🫠
با سردرد بدی بیدار شدم دوروبرو نگاه کردم اینجا که خونه نیست با یاداوری دیشب سریع رفتم سمت در دستگیره رو کشیدم قفل بود پس برای همین داد زدم
ا/ت: باز کینینننن باز کتیم باز کنیسنننننننننن
یهوی یکی با لگد درو باز کرد انقدر محکم بود که من پرت شدم اونور
پایان ویو ا/تــــــــــــــــــــــــــــــــ:) ♡3>
ا/ت: شما ها کی هستید برای چی منو اوردید اینحا هاننننننن (با داد)
جیمین: هی خانوم کوچولو ساکت تو قراره خیلی بدرد بخوری
ا/ت: میگم ولم کنننننننننننن
جیمین از چونه ا/ت میگیره و میگه
جیمین: خفه میشی یا ساکتت کنم😈
ا/ت بغض میکنه و ساکت میشه اما
ویو ا/ت
خیلی میترسیدم پس مجبور بودم اینکارو انجام بودم..
پایان ویو ا/تـــــــــــــــــــــ♡♡
ویو ME
ا/ت از جای حساس جیمین میزنه و جیمینو با هربدبختی پرت میکنه اونور و با تمام سرعتش میدوعه
ا/ت سریع از پلع های میره پایین و فقط به این فکر میکنه که فرار کنه
ویو ا/ت
با تمام سرعتم دمیدوعیدم دیدم جلو در نگهبان هست
پس مجبور شدم از دیوار بالا برم این تنها راه نجات بود
اییییی پامم ایششش الان وقتش نبود پس بدون درد پام فقط دوعیدم دیدم که چند نفر اوفتادن دنبالم
میدونستم باید کحا برم اخه قبلا دوره جاسوسی رو گذرونده بودم 😏
30مین بعد بلاخره گمشون کردم
اخیییی خدااااا ممنوونممم
سریع رفتم خونه و درو بستم
خواستم برم بالا که دیدم یکی از موهام گرفت
پایان ویو ا/ت........:) °_° ♡
(نکته الان شب شده)
مامان ا/ت: هییییی هرزهه
ا/ت: بله
مامان ا/ت: مگه من نگفتم مهمون داریم هانننمننن مگه نگقتممممم هاننن از قصد نیومدی میدونستم
ا/ت: نه به خدا منو گروگان گرفته بودن
مامان ا/ت: اهان پس شاهزاده سوار بر اسب سفید اومد نحاتت داد نه خفه شو فقط
از لباس ا/ت گرفت و برد اتاق شکنجه
ا/ت: مامانی خواهش میکنم نه نزن
مامان ا/ت یه کمربند بزرگ برداشت و شروع کرد به زدن ا/ت
30مین بعد
مامان ا/ت: حالا میفهمی از این به بعد دیگه به حرف من گوش کنی فهمیدییی (بادااد)
ا/ت: بله
به هرسختی بود خودمو رسوندم اتاقم
هی اتاق قشنگم دلم واست تنگ شده بود(انگار 10سال نبوده)
مثل یه جنازه خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم
8:30 ساعت
دی دی دی زنگ ساعت 🤣
ا/ت: وای خدا ساعت چنده؟..... وای بدبخت شدم دانشگاه امروز اخرین روزه دیرم شدههه الان بدبختم میشم پاشدم لباسامو پوشیدم و یه تاکسی گرقتم بدون اینکه چیزی بخورم رقتم
زمان: ا/ت در دم در دانشکاه
در بسته بود وای خدااا چی کارکنمم
مجبور شدم از دیوار برم بالا وای خدااا پامم
خیلی اروم از پله بالا رفتم رفتم جلو در کلاسم دیدم استاد سرکلاسه ولی حواسش نیست پس اروم(در باز بود) و قایمکی رفتم و نشستم که یهو استاد منو دید
استاد: ا/تتتتتت
ا/ت:(اروم) بله استاد
استاد: به ساعت نگاه کردی الان وقت اومدنهههه فک کردی دانشگاه تموم شده هاااا
ا/ت: ببخشید استاد
استاد: چون این اولین بارت بود میبیخشمت
دی دی دی دی (زنگ تفریح دانشگاه)
یهو سونگ مین اومد روی میزم
سونگ مین: هی دختررر چرا دیروز نیومدی ها
کل داستان رو براشون تعریف میکنه
سونگ وان: ا/ت خواب دیدی خیلی تخیلی هستیا
ا/ت: نه بابا به خدا واقعیه
سونگ مین: اره جون خودت
ا/ت تو ذهنش احتمالا باور نکنن پس ول کن
3ساعت بعد
ا/ت: یسسسسس بلاخره تموم شد
سونگ مین: بنظرت کی جشن میگیرن واسمون
ا/ت: نمیدونم... من برم خونه بای🌚
بچه ها: بای
هنزفریم رو گذاشتم و مثل همیشه داشتم میرقتم خونه
10مین بعد
هنوز تو راه بودم یه حس عجیبی داشتم انگار یکی تعقیبن میکنه که یه لحظه برگشتم احساس کردم چیزی. وارد گردنم شد
و سیاهیی🫠🫤
اسلاید دوم: لباس ا/ت برای دانشگاه🫠🤎
شرطــ.
فالو: 7
لایک: 10
بچه ها فردا عروسی داریم و صبحش فاینال اصلی زیاد دارم و نتونستم چند پارت بزارم جبران میکنم🤎🫠
۱۲.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.