فیک moon river 💙🌧پارت³²
اونقدر خسته بودم که تا چشمام رو بستم خوابم برد....
یوری « یئون اونقدر خسته بود که خیلی زود خوابش برد.. پزشک مخصوص امپراطور اومد و معاینه اش...خیلی ضعیف شده بود..هم ناراحت بودم....هم خوشحال...خوشحال بودم چون تا صبح میتونستم کنار دختر یکی یه دونه ام باشم و ناراحت بودم چون وضعیت جسمانیش خوب نبود.....به چهره مظلومش نگاه کردم و پتو رو بیشتر روش کشیدم....با تردید دستم رو به سمت صورتش دراز کردم و موهاشو نوازش کردم....
کوک « بعد از فهمیدم یئون در چه حاله و خیالم راحت شد تصمیم گرفتم از وزیر مین و وزیر جانگ بپرسم در نبودم چیا عوض شده و الان باید چیکار کنم.....وزیر مین امپراطور یوجین هنوز توی قصره؟
یونگی « بله سرورم
جیهوپ « عالیجناب فردا صبح قرار بود ملکه جای شما برای بستن عهده نامه به دیدار امپراطور شیلا برن....الان خودتون تشریف میبرین؟
کوک « ملکه دیگه نباید به دیدن امپراطور شیلا بره
جیهوپ « جان؟
کوک «( نگاه مرموز به یونگی و جیهوپ) تمام اتفاقات اخیر رو گفتین جز رفتار مشکوک یوجین نسبت به ملکه....
یونگی « آه...سرورم من خودم حلش میکنم
کوک « لازم نیست....در جلسه فردا همه چیز رو براش روشن میکنم تا دیگه فکر احمقانه به سرش نزنه...
جیهوپ « بله
یئون « با شنیدن صدای پرنده ها چشمام رو آروم باز کردم و با چهره غرق در خواب مادرم مواجح شدم...خیلی آروم خوابیده بود و مشخص بود تمام شب رو بالای سر من بوده....اروم جوری که از خواب بیدار نشه بلند شدم و لباس هامو عوض کردم.....همون موقع سولی با سینی ای که به نظر توش دارو بود وارد اتاق شد و با دیدن من نزدیک بود سینی رو بندازه که پریدم و سینی رو از دستش گرفتم....
سولی « م...ملکه ی مننننن
یئون « هیس اروم مادرم خوابیده
سولی « ای خدا شما با این کاراتون آخرش منو میکشید...چرا مراقب خودتون نیستید...باید استراحت کنید...
یئون « حالم خوبه... باید برم اداره تحقیقات....
سولی « خب پس اول داروتون رو بخورین بعد برین
یئون « میدونستم اگه نخورم سولی بیخیال نمیشه پس اون داروی زهرمار رو تا آخر خوردم و قبل رفتن دست مادرم رو بوسیدم....از اقامتگاهم خارج شدم و به سمت اداره تحقیقات رفتم....
یوجین « وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم قصر گوگوریو در شب آشوب بوده.....اول بهوش اومدن کوک و آزادی افرادش و بعدش جنگ بین ملکه و ملکه مادر ( مادر کوک).....ماجرای جالبی رو از دست دادم....متاسفانه خود کوک برای بستن قرارداد میومد....لباسم رو مرتب کردم و از اقامتگاهم به سمت محلی که برای بستن قرارداد تعیین شده بود رفتم....
یوجین « انگار نه انگار دیشب غوغایی با پا شده....خیلی ریلکسن...مارو....برو راجب اون دختر که رقیب پرنسس مین بوده تحقیق کن....شاید به کارمون بیاد....
مارو « چشم سرورم..
یوری « یئون اونقدر خسته بود که خیلی زود خوابش برد.. پزشک مخصوص امپراطور اومد و معاینه اش...خیلی ضعیف شده بود..هم ناراحت بودم....هم خوشحال...خوشحال بودم چون تا صبح میتونستم کنار دختر یکی یه دونه ام باشم و ناراحت بودم چون وضعیت جسمانیش خوب نبود.....به چهره مظلومش نگاه کردم و پتو رو بیشتر روش کشیدم....با تردید دستم رو به سمت صورتش دراز کردم و موهاشو نوازش کردم....
کوک « بعد از فهمیدم یئون در چه حاله و خیالم راحت شد تصمیم گرفتم از وزیر مین و وزیر جانگ بپرسم در نبودم چیا عوض شده و الان باید چیکار کنم.....وزیر مین امپراطور یوجین هنوز توی قصره؟
یونگی « بله سرورم
جیهوپ « عالیجناب فردا صبح قرار بود ملکه جای شما برای بستن عهده نامه به دیدار امپراطور شیلا برن....الان خودتون تشریف میبرین؟
کوک « ملکه دیگه نباید به دیدن امپراطور شیلا بره
جیهوپ « جان؟
کوک «( نگاه مرموز به یونگی و جیهوپ) تمام اتفاقات اخیر رو گفتین جز رفتار مشکوک یوجین نسبت به ملکه....
یونگی « آه...سرورم من خودم حلش میکنم
کوک « لازم نیست....در جلسه فردا همه چیز رو براش روشن میکنم تا دیگه فکر احمقانه به سرش نزنه...
جیهوپ « بله
یئون « با شنیدن صدای پرنده ها چشمام رو آروم باز کردم و با چهره غرق در خواب مادرم مواجح شدم...خیلی آروم خوابیده بود و مشخص بود تمام شب رو بالای سر من بوده....اروم جوری که از خواب بیدار نشه بلند شدم و لباس هامو عوض کردم.....همون موقع سولی با سینی ای که به نظر توش دارو بود وارد اتاق شد و با دیدن من نزدیک بود سینی رو بندازه که پریدم و سینی رو از دستش گرفتم....
سولی « م...ملکه ی مننننن
یئون « هیس اروم مادرم خوابیده
سولی « ای خدا شما با این کاراتون آخرش منو میکشید...چرا مراقب خودتون نیستید...باید استراحت کنید...
یئون « حالم خوبه... باید برم اداره تحقیقات....
سولی « خب پس اول داروتون رو بخورین بعد برین
یئون « میدونستم اگه نخورم سولی بیخیال نمیشه پس اون داروی زهرمار رو تا آخر خوردم و قبل رفتن دست مادرم رو بوسیدم....از اقامتگاهم خارج شدم و به سمت اداره تحقیقات رفتم....
یوجین « وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم قصر گوگوریو در شب آشوب بوده.....اول بهوش اومدن کوک و آزادی افرادش و بعدش جنگ بین ملکه و ملکه مادر ( مادر کوک).....ماجرای جالبی رو از دست دادم....متاسفانه خود کوک برای بستن قرارداد میومد....لباسم رو مرتب کردم و از اقامتگاهم به سمت محلی که برای بستن قرارداد تعیین شده بود رفتم....
یوجین « انگار نه انگار دیشب غوغایی با پا شده....خیلی ریلکسن...مارو....برو راجب اون دختر که رقیب پرنسس مین بوده تحقیق کن....شاید به کارمون بیاد....
مارو « چشم سرورم..
۷۳.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.