ارباب سختگیر!
part ⅕
دستاشو محکمتر دورم حلقه کرد و به خواب عمیقی رفت و منم همینطور!
تقریبا ساعت ۱۰ بود که با صدای شکستن چیزی از خواب بیدار شدم.
ترسیده از جام بلند شدم که با جای خالیه کوک مواجه شدم!
سریع به سمت پایین حرکت کردم که کوکو که درحال جمع کردن خورده شیشه ها بود دیدم و سریع رفتم سمتش!
و دستمو روی موهاش گذاشتم.
ات:خوشحالم که خوبی!
خدمتکارا کجان؟
چرا خودت داری صبحونه درست میکنی.
درحالی که داشت خورده شیشه هارو به سمت سطل آشغال کوچیکی که کنار آشپزخونه میبرد خنده ای کرد و گفت:
آروم دختر آروم!
چقد سوال داری اول صبحی!
و نگاهشو بهم داد!
امروز میخاستم فقط خودمو خودت باشیم، برای همین فرستادمشون برن!
و میخاستم برای اولین بار دستپختمو تست کنی!
ادامه دارد.....
دستاشو محکمتر دورم حلقه کرد و به خواب عمیقی رفت و منم همینطور!
تقریبا ساعت ۱۰ بود که با صدای شکستن چیزی از خواب بیدار شدم.
ترسیده از جام بلند شدم که با جای خالیه کوک مواجه شدم!
سریع به سمت پایین حرکت کردم که کوکو که درحال جمع کردن خورده شیشه ها بود دیدم و سریع رفتم سمتش!
و دستمو روی موهاش گذاشتم.
ات:خوشحالم که خوبی!
خدمتکارا کجان؟
چرا خودت داری صبحونه درست میکنی.
درحالی که داشت خورده شیشه هارو به سمت سطل آشغال کوچیکی که کنار آشپزخونه میبرد خنده ای کرد و گفت:
آروم دختر آروم!
چقد سوال داری اول صبحی!
و نگاهشو بهم داد!
امروز میخاستم فقط خودمو خودت باشیم، برای همین فرستادمشون برن!
و میخاستم برای اولین بار دستپختمو تست کنی!
ادامه دارد.....
۱۹.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.