کافه پروکوپ فصل اول/پارت آخر
از زبان جونگکوک:
با اصرار زیاد جیمین و تهیونگ رفتم با دانشگاه حرف زدم که این ترمو مرخصی بهم بدن چون نمیتونستم بمونم جیمین و تهیونگم تنهام نذاشتن و اونام درخواست مرخصی کردن همه چیو جمع و جور کردیم و بلیطامونم جور بود شاید برای آخرین بار بود از جلوی کافه پروکوپ رد شدم و همه صحنه های قشنگ و حسای خوب توشو توی ذهنم قاب گرفتم و نگه داشتم ولی این شهر دیگه قشنگ نیست دیگه اون شهری نیست که اولین بار دلم میخواست بیام توش زندگی کنم دیگه هیچیش قشنگ نیست به چشمم همه جاش آزار دهنده و روی اعصاب بود یه دفعه دوباره حالم بد شد که تصمیم گرفتم برگردم خونه و آخرین شب در پاریسو تو خونه بگذرونم...
روز بعد :
از زبان تهیونگ:
ما سه تا چمدونامونو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه شاید ترم بعدی برمیگشتیم شایدم هیچوقت برنمیگشتیم و به سه تا دانشجوی انصرافی تبدیل میشدیم دیگه اهمیتی نداشت البته.....
از زبان جیمین: سه تا دل شکسته از شهر عشاق رو دستمون مونده بود که باید میرفتیم و ترمیمشون میکردیم و بزرگ میشدیم جوری که اون سه تا رو تا ابد پشیمون میکردیم از اینکه از ما جدا شدن....
از زبان جونگکوک:
سه تایی چمدون به دست از هواپیما بالا رفتیم و به پشت سرمون نگاهم نکردیم
خداحافظ شهر پاریس ....
خاطرات خوبتو نگه میدارم ولی دیگه برنمیگردم بهت....
با اصرار زیاد جیمین و تهیونگ رفتم با دانشگاه حرف زدم که این ترمو مرخصی بهم بدن چون نمیتونستم بمونم جیمین و تهیونگم تنهام نذاشتن و اونام درخواست مرخصی کردن همه چیو جمع و جور کردیم و بلیطامونم جور بود شاید برای آخرین بار بود از جلوی کافه پروکوپ رد شدم و همه صحنه های قشنگ و حسای خوب توشو توی ذهنم قاب گرفتم و نگه داشتم ولی این شهر دیگه قشنگ نیست دیگه اون شهری نیست که اولین بار دلم میخواست بیام توش زندگی کنم دیگه هیچیش قشنگ نیست به چشمم همه جاش آزار دهنده و روی اعصاب بود یه دفعه دوباره حالم بد شد که تصمیم گرفتم برگردم خونه و آخرین شب در پاریسو تو خونه بگذرونم...
روز بعد :
از زبان تهیونگ:
ما سه تا چمدونامونو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه شاید ترم بعدی برمیگشتیم شایدم هیچوقت برنمیگشتیم و به سه تا دانشجوی انصرافی تبدیل میشدیم دیگه اهمیتی نداشت البته.....
از زبان جیمین: سه تا دل شکسته از شهر عشاق رو دستمون مونده بود که باید میرفتیم و ترمیمشون میکردیم و بزرگ میشدیم جوری که اون سه تا رو تا ابد پشیمون میکردیم از اینکه از ما جدا شدن....
از زبان جونگکوک:
سه تایی چمدون به دست از هواپیما بالا رفتیم و به پشت سرمون نگاهم نکردیم
خداحافظ شهر پاریس ....
خاطرات خوبتو نگه میدارم ولی دیگه برنمیگردم بهت....
۱۱.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.