زندگی سخت (پارت5)
همه بهم با تاسف نگاه میکردند ومیخندیدند
خیلی عصبانی شده بودم با عصبانیت بلند شدم و رفتم توی حیاط دبدیم ماریا تهیونگ وجونگ کوک وجینا وایسادن توی حیاط رفتم پیششون داشتن ویدیو ها منا میدیدند ومیخندیدن بغض گلوما چنگ میزد بدجوری رفتم پیششون با گوشی ماریا را گرفتم وگفتم:خسته نشدید از این کاراتون؟
تمام حرفاما با بغض میگفتم قشنگ لرز توی صدام مشخص بود
تا کی میخواید ادامه بدید؟تا کی میخواید یکی را به خاطر بدبدختیش ونداریش مسخره کنید؟من مثل شما پدری نداری که بهم پول بده من مثل شما خونه ای ندارم توی برم غذا بخورم چرا به جای اینکه کمک کنید عذاب میدید اصلا بویی از انسانیت بردید؟همه اینا را با داد ولرز توی صدام میگفتم
که دیدم جینا گفت:تو یک گدایی وکار ما اذیت کردن شماس
گفتم:هبچ حقی ندارید هیچ حقی ندارید منا اذیت کنید شاید زورم بهتون نرسه ولی یکروز کاری میکنم به پام بیفتید
جونگ کوک:دیدیم دخترا دارن عکسا وفیلما ا٫ت را میبینند یک حس عجیبی داشتم تنها کاری که نمیتونسنم بکنم این بود که توی این کارشون همراهیشون کنم فقط نگاه میکردم که دیدم ا٫ت داره میاد پیشمون
وقتی اومد بغض داشت وتا میتونست به دخترا حرف زد
دلم براش سوخت ولی من کسی نبودم دلم برای کسی بسوزه فقط نگاه میکردم حتی نمیتوسنتم مثل قبل سرش داد بزنم
واقعا دختر بی چاره ای بود خیلی فقیر بود
دیدیم بعد حرفاش بغضش ترکید وگریه کرد قبلا اینطور نبود هر طور بود جلوی خودشا میگرفت خیلی اذیتش میکردیم همه ی بچه ها اذیتش میکردند تازگیا دیگه تحمل نداشت زود گریش میگرفت دیدم داره به سمت ساختمون مدرسه میدوئه
یک نیرویی منا سمتش کشوند ناخودآگاه سمتش دویدم
جینا:کجا میری جونگ کوک؟
جونگ کوک:جواب جینا را ندادم دیدیم وارد ساختمون شد
دوییدم ودستشا گرفتم از پشت برگشت سمتم چشماش قرمز شده بود
ناخودآگاه عصبانی شدم
داد زدم:گمشید بیرون
همتوننن😡
همه رفتند بیرون فقط من وا٫ت بودیم
وقتی این حالشا دیدیم خیلی ناراحت شدم نمیدونستم باید چیکار کنم بهش گفتم خوبی ؟
که گفت:اره عالیم بهتر از این نمیشد شما فقط بلدیدد ابروی منا ببرید هیچ کار دیگه ای ندارید
گفتم:لطفا اروم باش
ا٫ت:هع مثلا سعی میکنی همدردی کنی؟ تو هم یکعوضی مثل اونایی چه فرقی داری با اوناااا؟
با داد میگفت اینارا
خیلی از دستمون ناراحت بود
هیچی نگفتم
دستشا گرفتم وبردم سمت دستشویی ها
بردمش داخل
گفت چیکار میکنی اینجا دستشویی زنونس ورود تو ممنوعه
بی توجه بهش کشوندمش داخل
شیر اب را باز کردم واب ریختم توی دستم وصورتشا شستم
ا٫ت:چت شده چیکار میکنی؟
..
واقعا حمایت نمیکنید نطر نمبدید اگه اینطوریه من دیگه ننویسم خوب یکم بهم انگیزه بدید بچه ها
خیلی عصبانی شده بودم با عصبانیت بلند شدم و رفتم توی حیاط دبدیم ماریا تهیونگ وجونگ کوک وجینا وایسادن توی حیاط رفتم پیششون داشتن ویدیو ها منا میدیدند ومیخندیدن بغض گلوما چنگ میزد بدجوری رفتم پیششون با گوشی ماریا را گرفتم وگفتم:خسته نشدید از این کاراتون؟
تمام حرفاما با بغض میگفتم قشنگ لرز توی صدام مشخص بود
تا کی میخواید ادامه بدید؟تا کی میخواید یکی را به خاطر بدبدختیش ونداریش مسخره کنید؟من مثل شما پدری نداری که بهم پول بده من مثل شما خونه ای ندارم توی برم غذا بخورم چرا به جای اینکه کمک کنید عذاب میدید اصلا بویی از انسانیت بردید؟همه اینا را با داد ولرز توی صدام میگفتم
که دیدم جینا گفت:تو یک گدایی وکار ما اذیت کردن شماس
گفتم:هبچ حقی ندارید هیچ حقی ندارید منا اذیت کنید شاید زورم بهتون نرسه ولی یکروز کاری میکنم به پام بیفتید
جونگ کوک:دیدیم دخترا دارن عکسا وفیلما ا٫ت را میبینند یک حس عجیبی داشتم تنها کاری که نمیتونسنم بکنم این بود که توی این کارشون همراهیشون کنم فقط نگاه میکردم که دیدم ا٫ت داره میاد پیشمون
وقتی اومد بغض داشت وتا میتونست به دخترا حرف زد
دلم براش سوخت ولی من کسی نبودم دلم برای کسی بسوزه فقط نگاه میکردم حتی نمیتوسنتم مثل قبل سرش داد بزنم
واقعا دختر بی چاره ای بود خیلی فقیر بود
دیدیم بعد حرفاش بغضش ترکید وگریه کرد قبلا اینطور نبود هر طور بود جلوی خودشا میگرفت خیلی اذیتش میکردیم همه ی بچه ها اذیتش میکردند تازگیا دیگه تحمل نداشت زود گریش میگرفت دیدم داره به سمت ساختمون مدرسه میدوئه
یک نیرویی منا سمتش کشوند ناخودآگاه سمتش دویدم
جینا:کجا میری جونگ کوک؟
جونگ کوک:جواب جینا را ندادم دیدیم وارد ساختمون شد
دوییدم ودستشا گرفتم از پشت برگشت سمتم چشماش قرمز شده بود
ناخودآگاه عصبانی شدم
داد زدم:گمشید بیرون
همتوننن😡
همه رفتند بیرون فقط من وا٫ت بودیم
وقتی این حالشا دیدیم خیلی ناراحت شدم نمیدونستم باید چیکار کنم بهش گفتم خوبی ؟
که گفت:اره عالیم بهتر از این نمیشد شما فقط بلدیدد ابروی منا ببرید هیچ کار دیگه ای ندارید
گفتم:لطفا اروم باش
ا٫ت:هع مثلا سعی میکنی همدردی کنی؟ تو هم یکعوضی مثل اونایی چه فرقی داری با اوناااا؟
با داد میگفت اینارا
خیلی از دستمون ناراحت بود
هیچی نگفتم
دستشا گرفتم وبردم سمت دستشویی ها
بردمش داخل
گفت چیکار میکنی اینجا دستشویی زنونس ورود تو ممنوعه
بی توجه بهش کشوندمش داخل
شیر اب را باز کردم واب ریختم توی دستم وصورتشا شستم
ا٫ت:چت شده چیکار میکنی؟
..
واقعا حمایت نمیکنید نطر نمبدید اگه اینطوریه من دیگه ننویسم خوب یکم بهم انگیزه بدید بچه ها
۷.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.