پارت۵۰(دردعشق)
از زبان ا/ت
شام رو آوردن توی اتاق و خوردیم
یوریم هم بعد از کلی بازی کردن با تهیان خسته شده بود و خوابوندمش
داشتم فکر می کردم حالا که تهیونگ رو با یه زن و بچه پیدا کردم دیگه چه امیدی یا چه هدفی برای ادامه زندگیم دارم؟ اگه یوریم نبود حتما بهش پایان میدادم ولی این دختر که گناهی نکرده
همینطور تو فکرم غرق بودم که با صدای تهیان به خودم اومدم که می گفت: ا/ت حالت خوبه
میخواستم بگم آره ولی نه حالم خوب نبود سنگینی عجیبی روی قلبم بود
از طرفی نا امید و تنها حتی میسون هم تنها گذاشتم بخاطر اینکه یوریم رو به دنیا بیارم برای اینکه تحویل پدرش بدم ولی پدرش چی؟اون چیکار کرد؟
گفتم: نه حالم خوب نیست دستشویی کجاست ؟
متوجه بغض سنگینم شده بود بلند شد و گفت: طبقه بالا سمت چپ میخوای همراهت بیام؟ سرمو به نشونه نه تکون دادم که گفت: پس زود بیا که نگران نشم((جنلتتتتمنننن))
باشه ای گفتم و رفتم بیرون از اتاق
حس می کردم یکی پشت سرمه ولی اهمیت ندادم
از پله ها بالا رفتم یه راهروی سمت چپ بود که دستشویی هم اونجا بود تا خواستم برم داخل دستم توسط شخصی کشیده شد و چسبوندم به دیوار تا به خودم اومدم و نگاهی کردم تهیونگ جلوم بود
با چشمای غمگینم بهش زل زده بودم که هر لحظه ممکن بود بارش کنن
سرش رو برد توی گردنم و نفسای گرمش رو خالی کرد
دیگه تموم شد ..صبرم تموم شد و اشک ریختم
با صدای بمش گفت: کجا بودی تو؟ دنیا رو دنبالت گشتم
پوزخندی زدم و با صدای لرزونم گفتم: منم ولی انگار اشتباه کردم
لباشو روی گردنم گذاشت و شروع کرد به مارک کردن
لبامو گاز می گرفتم بخاطر درد
جداشد ازم و گفت: اون بچه کیه؟
سریع گفتم: به تو ربطی نداره
خواستم برم که بازوم رو محکم گرفت ((بازوی های بدبخت ا/ت))
اینبار نگاهش جدی و عصبی شد و گفت: بجای گریه کردن بگو با کدوم عوضی ازدواج کردی که بچه هم داری
پوزخندی زدم و همون طور با گریه گفتم: با عوضی ای به اسم کیم تهیونگ که حتی نمیدونستم خودش هم زن و بچه داره
گفت: ا/ت چی داری میگی ؟
بلند گفتم: چی دارم میگم؟ من کلی ادمو بخاطرت رد کردم که فقط بهت بگم یوریم دختره که برگردم ببینم یه زن و بچه همسن یوریم داری؟
بیچاره تازه فهمیده بود چی به چیه گفت: ا/ت بزار توضیح بدم
گفتم: توضیح؟ خودم هرچیزی نیاز بود رو دیدم ..
ادامه دادم: فکر نمی کردم انقدر پست باشی پس اونهمه حرف از عشق میزدی در حد یه شب دو شب بود مگه نه؟
دیگه عصبی شده بود و گفت: ا/ت تمومش کن
پوزخندی زدم و گفتم: خیلی وقته تموم شد ... کیم تهیونگ دیگه نسبتی با من نداره
بازم خواستم برم که دوباره بازومو گرفت اما این بار بلافاصله لب هاشو گذاشت روی لبام ((بیا سانسور نکردم))
با ولع میبوسید حس میکردم الان لبم کنده میشه
چشمای خیسم رو بستم و باهاش همکاری کردم دلم براش تنگ شده بود
مشت هامو روی سینش گذاشته بودم که کم کم بوسه رو ملایم کرد و ازم جدا شد
سرم که پایین بود رو با گذاشتن دستش زیر چونم بالا آورد و گفت: تو حتی نمیدونی چقدر دوریت دیونم کرده باز این حرفا رو می زنی
شام رو آوردن توی اتاق و خوردیم
یوریم هم بعد از کلی بازی کردن با تهیان خسته شده بود و خوابوندمش
داشتم فکر می کردم حالا که تهیونگ رو با یه زن و بچه پیدا کردم دیگه چه امیدی یا چه هدفی برای ادامه زندگیم دارم؟ اگه یوریم نبود حتما بهش پایان میدادم ولی این دختر که گناهی نکرده
همینطور تو فکرم غرق بودم که با صدای تهیان به خودم اومدم که می گفت: ا/ت حالت خوبه
میخواستم بگم آره ولی نه حالم خوب نبود سنگینی عجیبی روی قلبم بود
از طرفی نا امید و تنها حتی میسون هم تنها گذاشتم بخاطر اینکه یوریم رو به دنیا بیارم برای اینکه تحویل پدرش بدم ولی پدرش چی؟اون چیکار کرد؟
گفتم: نه حالم خوب نیست دستشویی کجاست ؟
متوجه بغض سنگینم شده بود بلند شد و گفت: طبقه بالا سمت چپ میخوای همراهت بیام؟ سرمو به نشونه نه تکون دادم که گفت: پس زود بیا که نگران نشم((جنلتتتتمنننن))
باشه ای گفتم و رفتم بیرون از اتاق
حس می کردم یکی پشت سرمه ولی اهمیت ندادم
از پله ها بالا رفتم یه راهروی سمت چپ بود که دستشویی هم اونجا بود تا خواستم برم داخل دستم توسط شخصی کشیده شد و چسبوندم به دیوار تا به خودم اومدم و نگاهی کردم تهیونگ جلوم بود
با چشمای غمگینم بهش زل زده بودم که هر لحظه ممکن بود بارش کنن
سرش رو برد توی گردنم و نفسای گرمش رو خالی کرد
دیگه تموم شد ..صبرم تموم شد و اشک ریختم
با صدای بمش گفت: کجا بودی تو؟ دنیا رو دنبالت گشتم
پوزخندی زدم و با صدای لرزونم گفتم: منم ولی انگار اشتباه کردم
لباشو روی گردنم گذاشت و شروع کرد به مارک کردن
لبامو گاز می گرفتم بخاطر درد
جداشد ازم و گفت: اون بچه کیه؟
سریع گفتم: به تو ربطی نداره
خواستم برم که بازوم رو محکم گرفت ((بازوی های بدبخت ا/ت))
اینبار نگاهش جدی و عصبی شد و گفت: بجای گریه کردن بگو با کدوم عوضی ازدواج کردی که بچه هم داری
پوزخندی زدم و همون طور با گریه گفتم: با عوضی ای به اسم کیم تهیونگ که حتی نمیدونستم خودش هم زن و بچه داره
گفت: ا/ت چی داری میگی ؟
بلند گفتم: چی دارم میگم؟ من کلی ادمو بخاطرت رد کردم که فقط بهت بگم یوریم دختره که برگردم ببینم یه زن و بچه همسن یوریم داری؟
بیچاره تازه فهمیده بود چی به چیه گفت: ا/ت بزار توضیح بدم
گفتم: توضیح؟ خودم هرچیزی نیاز بود رو دیدم ..
ادامه دادم: فکر نمی کردم انقدر پست باشی پس اونهمه حرف از عشق میزدی در حد یه شب دو شب بود مگه نه؟
دیگه عصبی شده بود و گفت: ا/ت تمومش کن
پوزخندی زدم و گفتم: خیلی وقته تموم شد ... کیم تهیونگ دیگه نسبتی با من نداره
بازم خواستم برم که دوباره بازومو گرفت اما این بار بلافاصله لب هاشو گذاشت روی لبام ((بیا سانسور نکردم))
با ولع میبوسید حس میکردم الان لبم کنده میشه
چشمای خیسم رو بستم و باهاش همکاری کردم دلم براش تنگ شده بود
مشت هامو روی سینش گذاشته بودم که کم کم بوسه رو ملایم کرد و ازم جدا شد
سرم که پایین بود رو با گذاشتن دستش زیر چونم بالا آورد و گفت: تو حتی نمیدونی چقدر دوریت دیونم کرده باز این حرفا رو می زنی
۲۱.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.