فیک(Why you)پارت(64)
Why you??
ا/ت که نگرانی موجیو رو دید گفت*
ا/ت:موجیو نگران نباش ،کاری نمیکنم که همچین اتفاقاتی بیوفته،بعدشم..
*موجیو نگاه*
ا/ت: تو که منو نازک نارنجی کردی گذاشتی کنار،درسته که دخترم ولی اونقدرام مامانی نیستم.خنده،شوخی*
موجیو:الباببببب !
ا/ت:خنده*
یهو در با شتاب باز شد و هیول با هو افتاد داخل اتاق*
ا/ت:تعجب،نگاه کردن*
موجیو:تعجب و نگاه کردن*
هیول:آخ آخ....بانو...هو لطفا از روم بلند شید آی!
خدمتکار هو:یا مگه من چقدر وزن دارم که داری اینقدر آخ اوخ میکنی!
هیول:فعلا از روی من بلند شید تا بهتون بتونم بگم!
خدمتکار هو:مردک خیار بوته ای!.حرص*
ا/ت داشت با تعجب به اون دوتا نگاه میکرد،با حرکات اونا یاد خاطراتش افتاد.
ویو ا/ت قبل از اومدن به آینده*
ا/ت:تههههههههه!کجایی پیر خرفت!
ا/ت همونجور که داشت توی باغ به اون بزرگی راه میرفت تا شاید تهیونگو پیدا کنه که یهو*
تهیونگ:پخخخخخخخخ.ترسوندن از پشت درخت پریدن *
ا/ت:یااااااااااااااااااااااا. چشماشو بست و یکی خابوند تو گوشه تهیونگ*
تهیونگ:یاااااااااااااآخ پرده گوشم!.درد*
ا/ت:تهههههههههههههههههه!
چند مین بعد*
ا/ت:حالت خوبه؟؟
تهیونگ درحالی که نقشی ماننده تتو اما از نوعه قرمزش ولی با طرح دست روی صورتش به همراه کیسه یخ گفت*
تهیونگ:آره خیلی به لطف تو !
ا/ت:من چیکار کنم نمی خواستی مثله میمون نمی پریدی جلوم!
تهیونگ:آره ولی آدم روبه روشو نگاه میکنه!شاید یه حیوون خطرناک ملون بود اونوقت شاتاراخ با یدونه تو گوشی تورو یه لقمه چپ می کرد !
ا/ت:نه اینکه تو جزوشون نیستی!
تهیونگ:من کجان شبیه حیوونه!
ا/ت:ولی گرگینه که هستی!
تهیونگ:!تعجب*
ا/ت:!تعجب*
ا/ت:اصلا من چرا دارم با تو بحث میکنم منو باش که فکر کردم آقا وقته ناهار رفته یه گورستونی منم از روی سخاوتمندیم غذا آوردم تا پیدات کنم !
تهیونگ:غذا؟
ا/ت:اهوم
تهیونگ:تهیونگ از این حرف ا/ت ذوقی کرد ولی بعدش.....* تهیونگ:اولن به تو چه دومن من اصلا گرسنه نیستم
چشماشو بست و یخو روی قرمزی صورتش فشار داد که...*
تهیونگ:قورررررررررررررررررر.صدای شکم*
تهیونگ:چشماشو فوراََ باز کرد*
ا/ت:نگاه*
تهیونگ:نگاه*
ا/ت:نگاه*
ا/ت:....آم.......میقولی؟؟.خنده ضایع نشون دادن غذا*
۲۰ مین بعد*
تهیونگ مثله انسان هایی که صدها سال بود چیزی نخورده بودن به غذاهایی که ا/ت برایش آورده بودحمله ور شد...بله:/*
ا/ت:خوب شد اینارو آوردم.......وگرنه منو میقورتوندی:|*
تهیونگ:پوکر فیس*آخه توعه اسکلت چی داری که من بخورم ،اگه اینطوری می شد بیشتر وقتمو حدر میدام .
ا/ت که معلوم بود از این حرف ا/ت بهش برخورده بود گفت*
ا/ت:چی!!!!!!!!!بامن ......بامن بودی!!!!!!!!؟؟؟؟؟
تهیدنگ:نه با دختر همسایتون بودم،وگرنه که تو داری از اضافه وزن میترکی!
ا/ت:تههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!
۳۰ مین بعد*
درحالی که نسیم ملایمی درحاله وزش بود و تهیونگ و ا/ت روی چمن ها نشسته بودن ، دیواری دوره اون باغ رو احاطه کرده بود ولی با این حال می شد غروب خورشید به چشم دید،منظره زیبایی رو به نمایش گذاشته بود،سکوت در اونجا حکم فرما بود ،ولی این سکوت تا ابد حکمرانی نمیکرد تا وقتی که *
تهیونگ:ا/ت
ا/ت:هوم
تهیونگ:بعداز اون قضیه برات سوال پیش نیومد؟؟
ا/ت صورتش و درحالی که چهراش پراز سوال های پی در پی بود به سمت تهیونگ گرفت و گفت*
ا/ت:کدوم قضیه؟؟
تهیونگ:اونروز که رفتیم جنگل....... اون قضیه رو میگم
ا/ت:خوب......چرا برام سوال پیش اومده بود ولی فکر کردم فضولی نکنم بهتره تهیونگ سمت ا/ت چرخید و با یک ابروی به سمت بالا رفته گفت*
تهیونگ:نه بابا ....ا/ت و فضولی نکردن؟؟؟؟ ا/ت:یاااا به هرحال... به این چیزی که تو میگی فضولی نمیگن من فقط کنجکاوم!
تهیونگ:نه بابا
ا/ت:آره.خنده*
تهیونگ:خنده*
هلو گایز من برگشتم ......این مدت بدون من خوشگذشت؟:)😂💜
ا/ت که نگرانی موجیو رو دید گفت*
ا/ت:موجیو نگران نباش ،کاری نمیکنم که همچین اتفاقاتی بیوفته،بعدشم..
*موجیو نگاه*
ا/ت: تو که منو نازک نارنجی کردی گذاشتی کنار،درسته که دخترم ولی اونقدرام مامانی نیستم.خنده،شوخی*
موجیو:الباببببب !
ا/ت:خنده*
یهو در با شتاب باز شد و هیول با هو افتاد داخل اتاق*
ا/ت:تعجب،نگاه کردن*
موجیو:تعجب و نگاه کردن*
هیول:آخ آخ....بانو...هو لطفا از روم بلند شید آی!
خدمتکار هو:یا مگه من چقدر وزن دارم که داری اینقدر آخ اوخ میکنی!
هیول:فعلا از روی من بلند شید تا بهتون بتونم بگم!
خدمتکار هو:مردک خیار بوته ای!.حرص*
ا/ت داشت با تعجب به اون دوتا نگاه میکرد،با حرکات اونا یاد خاطراتش افتاد.
ویو ا/ت قبل از اومدن به آینده*
ا/ت:تههههههههه!کجایی پیر خرفت!
ا/ت همونجور که داشت توی باغ به اون بزرگی راه میرفت تا شاید تهیونگو پیدا کنه که یهو*
تهیونگ:پخخخخخخخخ.ترسوندن از پشت درخت پریدن *
ا/ت:یااااااااااااااااااااااا. چشماشو بست و یکی خابوند تو گوشه تهیونگ*
تهیونگ:یاااااااااااااآخ پرده گوشم!.درد*
ا/ت:تهههههههههههههههههه!
چند مین بعد*
ا/ت:حالت خوبه؟؟
تهیونگ درحالی که نقشی ماننده تتو اما از نوعه قرمزش ولی با طرح دست روی صورتش به همراه کیسه یخ گفت*
تهیونگ:آره خیلی به لطف تو !
ا/ت:من چیکار کنم نمی خواستی مثله میمون نمی پریدی جلوم!
تهیونگ:آره ولی آدم روبه روشو نگاه میکنه!شاید یه حیوون خطرناک ملون بود اونوقت شاتاراخ با یدونه تو گوشی تورو یه لقمه چپ می کرد !
ا/ت:نه اینکه تو جزوشون نیستی!
تهیونگ:من کجان شبیه حیوونه!
ا/ت:ولی گرگینه که هستی!
تهیونگ:!تعجب*
ا/ت:!تعجب*
ا/ت:اصلا من چرا دارم با تو بحث میکنم منو باش که فکر کردم آقا وقته ناهار رفته یه گورستونی منم از روی سخاوتمندیم غذا آوردم تا پیدات کنم !
تهیونگ:غذا؟
ا/ت:اهوم
تهیونگ:تهیونگ از این حرف ا/ت ذوقی کرد ولی بعدش.....* تهیونگ:اولن به تو چه دومن من اصلا گرسنه نیستم
چشماشو بست و یخو روی قرمزی صورتش فشار داد که...*
تهیونگ:قورررررررررررررررررر.صدای شکم*
تهیونگ:چشماشو فوراََ باز کرد*
ا/ت:نگاه*
تهیونگ:نگاه*
ا/ت:نگاه*
ا/ت:....آم.......میقولی؟؟.خنده ضایع نشون دادن غذا*
۲۰ مین بعد*
تهیونگ مثله انسان هایی که صدها سال بود چیزی نخورده بودن به غذاهایی که ا/ت برایش آورده بودحمله ور شد...بله:/*
ا/ت:خوب شد اینارو آوردم.......وگرنه منو میقورتوندی:|*
تهیونگ:پوکر فیس*آخه توعه اسکلت چی داری که من بخورم ،اگه اینطوری می شد بیشتر وقتمو حدر میدام .
ا/ت که معلوم بود از این حرف ا/ت بهش برخورده بود گفت*
ا/ت:چی!!!!!!!!!بامن ......بامن بودی!!!!!!!!؟؟؟؟؟
تهیدنگ:نه با دختر همسایتون بودم،وگرنه که تو داری از اضافه وزن میترکی!
ا/ت:تههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!
۳۰ مین بعد*
درحالی که نسیم ملایمی درحاله وزش بود و تهیونگ و ا/ت روی چمن ها نشسته بودن ، دیواری دوره اون باغ رو احاطه کرده بود ولی با این حال می شد غروب خورشید به چشم دید،منظره زیبایی رو به نمایش گذاشته بود،سکوت در اونجا حکم فرما بود ،ولی این سکوت تا ابد حکمرانی نمیکرد تا وقتی که *
تهیونگ:ا/ت
ا/ت:هوم
تهیونگ:بعداز اون قضیه برات سوال پیش نیومد؟؟
ا/ت صورتش و درحالی که چهراش پراز سوال های پی در پی بود به سمت تهیونگ گرفت و گفت*
ا/ت:کدوم قضیه؟؟
تهیونگ:اونروز که رفتیم جنگل....... اون قضیه رو میگم
ا/ت:خوب......چرا برام سوال پیش اومده بود ولی فکر کردم فضولی نکنم بهتره تهیونگ سمت ا/ت چرخید و با یک ابروی به سمت بالا رفته گفت*
تهیونگ:نه بابا ....ا/ت و فضولی نکردن؟؟؟؟ ا/ت:یاااا به هرحال... به این چیزی که تو میگی فضولی نمیگن من فقط کنجکاوم!
تهیونگ:نه بابا
ا/ت:آره.خنده*
تهیونگ:خنده*
هلو گایز من برگشتم ......این مدت بدون من خوشگذشت؟:)😂💜
۸.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.