hopemin
تکپارتی هوپمین(درخواستی)
"تا کی باید این احساسات رو تو دلم مخفی کنم؟! چند ساله که دارم باهاشون زندگی میکنم ، پس کی باید به زبون بیارمش؟"
پسرک این هارو به زبون اورد و از اتاقش خارج شد. تمرین تموم شده بود اما چون جین و نامجون هنوز تویه دنس مشکل داشتن ، جیمین و جیهوپ داشتن باهاشون تمرین میکردن.
ویو جیمین
امشب باید بهش بگم....چقدر باید صبر کنم اخه؟ تهش جواب رد بهم میده دیگه. خیلی وقتی تو دلمه و به هیچکس دربارش نگفتم، تقریبا ۵ ساله. اون تویه دنس بی نظیره ، همیشه پر انرژیه و لبخند میزنه حتی زمان هایی که حالش خوب نیست، درسته تو تمرین ترسناک میشه ولی اون فقط میخواد که ما بینظیر باشیم. واقعا نمیتونم کسایی که میگن اون زشته رو درک کنم.
تو این افکار غرق شده بودم که جیهوپ صدام کرد.
جیهوپ: جیمین ، کجایی حواست هست؟
جیمین: اره اره حواسم هست.
جیهوپ: مطمئنی؟ به نظر خسته میای ، میخوای بری؟
جیمین: نه نه خوبم میمونم.
بعد ۲ ساعت
بالاخره تموم شد. باید به فرصت گیر بیارم و بهش بگم. اول باید نامجون و جین برن تا تنها شیم.
نامجون: من میرم دیگه ممنون بابت کمک.
جیهوپ: خواهش میکنم.
جین: بای بای.
جیمین: بای بای.
با جیهوپ رفتیم تا وسایلمون رو جمع کنیم. رو مو کردم طرفش تا بهش بگم که...
جیمین: جیهوپ من باید-
جیهوپ دست اون رو گرفت و به دیوار چسبوندش.
ویو جیهوپ
امشب باید بهش بگم. ۵ ساله تو دلم مونده و سکوت کردم. به سمت اتاق رفتیم تا وسایلمون رو جمع کنیم. حواست چیزی بگه که به دیوار چسبوندمش.
جیمین: جیهوپ...چیکار میکنی؟
جیهوپ: نمیخوام خیلی صحبت کنم فقط میخوام یه چیز بهت بگم ، میشه مال من شی؟
ویو جیمین
یعنی......یعنی اونم منو دوس داره؟ انگار تو دلم عروسی شده بود.
جیمین: اره جیهوپ ، مال تو میشم.
با انگشتای کوچیکش، دستی به بدنش کشید.
جیهوپ: پس خودتم شیطونی کوچولو.
لب هاشو به لب های جیمین کوبید و شروع به بوسیدنش کرد. هردشون جوری هم رو میبوسیدن ، که انگار تشنه هم بودن. بعد چند دقیقه از هم جدا شدن.
جیهوپ: دوست دارم جیمین.
جیهوپ: منم دوست دارم.
"تا کی باید این احساسات رو تو دلم مخفی کنم؟! چند ساله که دارم باهاشون زندگی میکنم ، پس کی باید به زبون بیارمش؟"
پسرک این هارو به زبون اورد و از اتاقش خارج شد. تمرین تموم شده بود اما چون جین و نامجون هنوز تویه دنس مشکل داشتن ، جیمین و جیهوپ داشتن باهاشون تمرین میکردن.
ویو جیمین
امشب باید بهش بگم....چقدر باید صبر کنم اخه؟ تهش جواب رد بهم میده دیگه. خیلی وقتی تو دلمه و به هیچکس دربارش نگفتم، تقریبا ۵ ساله. اون تویه دنس بی نظیره ، همیشه پر انرژیه و لبخند میزنه حتی زمان هایی که حالش خوب نیست، درسته تو تمرین ترسناک میشه ولی اون فقط میخواد که ما بینظیر باشیم. واقعا نمیتونم کسایی که میگن اون زشته رو درک کنم.
تو این افکار غرق شده بودم که جیهوپ صدام کرد.
جیهوپ: جیمین ، کجایی حواست هست؟
جیمین: اره اره حواسم هست.
جیهوپ: مطمئنی؟ به نظر خسته میای ، میخوای بری؟
جیمین: نه نه خوبم میمونم.
بعد ۲ ساعت
بالاخره تموم شد. باید به فرصت گیر بیارم و بهش بگم. اول باید نامجون و جین برن تا تنها شیم.
نامجون: من میرم دیگه ممنون بابت کمک.
جیهوپ: خواهش میکنم.
جین: بای بای.
جیمین: بای بای.
با جیهوپ رفتیم تا وسایلمون رو جمع کنیم. رو مو کردم طرفش تا بهش بگم که...
جیمین: جیهوپ من باید-
جیهوپ دست اون رو گرفت و به دیوار چسبوندش.
ویو جیهوپ
امشب باید بهش بگم. ۵ ساله تو دلم مونده و سکوت کردم. به سمت اتاق رفتیم تا وسایلمون رو جمع کنیم. حواست چیزی بگه که به دیوار چسبوندمش.
جیمین: جیهوپ...چیکار میکنی؟
جیهوپ: نمیخوام خیلی صحبت کنم فقط میخوام یه چیز بهت بگم ، میشه مال من شی؟
ویو جیمین
یعنی......یعنی اونم منو دوس داره؟ انگار تو دلم عروسی شده بود.
جیمین: اره جیهوپ ، مال تو میشم.
با انگشتای کوچیکش، دستی به بدنش کشید.
جیهوپ: پس خودتم شیطونی کوچولو.
لب هاشو به لب های جیمین کوبید و شروع به بوسیدنش کرد. هردشون جوری هم رو میبوسیدن ، که انگار تشنه هم بودن. بعد چند دقیقه از هم جدا شدن.
جیهوپ: دوست دارم جیمین.
جیهوپ: منم دوست دارم.
۹.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.