تکپارتی جیمینـــ
تکپارتی جیمینـــ
روی تراس شیشهای ایستاد...آخرین سیگار باقی مونده ی تو ی بسته رو برداشت و بین لباش گذاشت و با فندک روشنش کرد.
باد میوزید و برگای درختا رو تکون میداد...دود سیگارش رو بیرون فرستاد.
نه ناراحت بود نه افسرده بود نه شکست عشقی خورده بود...فقط سِر شده بود...نسب به همچی!...احساستش خیلی وقت بود که مرده بودن. زمانی که امیدش،زندگیش رو توی وون روز نحس از دست داد...دخترکش ر بخاطر یه بی حواسی کوچیک توی رانندگی از دست داد...دیگه هیچ امیدی برا ادامهی زندگی نداشت...با خودش میگفت چرا هنوز نفس میکشه چرا هنوز زندس؟
خیلی خسته شده بود...خیلی زیاد!
از این زندگی، از این شهر، از این مردم...!
همچیش خاکستری و سیاه بود...موهاش، دود سیگارش،زندگیش...و حالا دنیاش خالی از رنگ بود...
دلش برای بغلای گرم دختر کوچولوش تنگ شده بود...برای بوی شکلات موهاش...
خسته بود..بقدری که حواسش نبود بعد اخرین پُک سیگار رو پرت کنه پایین نه خودشو...!
خب خب...امیدوارم لذت برده باشید...روحش شاد و یادش گرامی باد🗿🤲🏻
روی تراس شیشهای ایستاد...آخرین سیگار باقی مونده ی تو ی بسته رو برداشت و بین لباش گذاشت و با فندک روشنش کرد.
باد میوزید و برگای درختا رو تکون میداد...دود سیگارش رو بیرون فرستاد.
نه ناراحت بود نه افسرده بود نه شکست عشقی خورده بود...فقط سِر شده بود...نسب به همچی!...احساستش خیلی وقت بود که مرده بودن. زمانی که امیدش،زندگیش رو توی وون روز نحس از دست داد...دخترکش ر بخاطر یه بی حواسی کوچیک توی رانندگی از دست داد...دیگه هیچ امیدی برا ادامهی زندگی نداشت...با خودش میگفت چرا هنوز نفس میکشه چرا هنوز زندس؟
خیلی خسته شده بود...خیلی زیاد!
از این زندگی، از این شهر، از این مردم...!
همچیش خاکستری و سیاه بود...موهاش، دود سیگارش،زندگیش...و حالا دنیاش خالی از رنگ بود...
دلش برای بغلای گرم دختر کوچولوش تنگ شده بود...برای بوی شکلات موهاش...
خسته بود..بقدری که حواسش نبود بعد اخرین پُک سیگار رو پرت کنه پایین نه خودشو...!
خب خب...امیدوارم لذت برده باشید...روحش شاد و یادش گرامی باد🗿🤲🏻
۲۰.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.