به وقت عاشقی ♡... P=82
(جیمین و ته درگوشی)
تهیونگ=وای بسه دیگه اینبار من جای کوک غش میکنم!
جیمین=میگم نکنه اون آقای پارک هم بابای من بوده...
تهیونگ=(خنده قایمکی) دهنت داداش
......
کوک=ببینین آقای کیم... این اصلا شوخی جالبی نیست...
کیم=کوک.... من... من پدر واقعیتم...
کوک=(به منم یه پوشه دادن... با بهت به عکس تو دستم زل زدم... یه طرف عکس مامانم... و طرف دیگه... کیم!
درست مثل مال ا. ت... برگه بعدی آزمایش DNA من و کیم بود و جوابش مثبت بود!)
کوک=ای...این یعنی چی!حتما شوخیتون گرفته! (عصبی)
کیم=پ... پسرم توضیح میدم...
کوک=به من نگو پسرم! (داد)
ا. ت=ک.. کوک عزیزم لطفا ارو...
کوک=تو... تو مامانم و ول کردی! من نزدیک بود بمیرم! مادرم بخاطر تو مرد و من زیر دست یه روانی بزرگ شدم!
(یدفعه کوک تیشرتش و درآورد و کیم از دیدن چیزی که چند روز قبل جئون براش تعریف کرده بود شوکه بود و با بهت به بدن کوک نگاه میکرد)
کیم=(اشک)ک..کوک من...
کوک=نگاه کن! میبینی! اینا همش تقصیر توعه! وقتی بابای دوستام تو مدرسه بچه هاشون و بغل میکردن و با هم میرفتن خونه من هر روز با یه ون سیاه با ترس برمیگشتم خونه! نه از ترس اینکه امروزم کتک میخورم یا نه! از ترس اینکه نمیدونستم امروز میمیرم یا فردا! نمیدونستم که میتونم فردا هم آسمون و ببینم یا نه! اونوقت تو با چارتا عکس و یه آزمایش بعد اینهمه سال اومدی میگی بابامی! (داد)
(کوک با عصبانیت تیشرتش و برداشت و از عمارت رفت بیرون و کیم خشکش زده بود! لی سعی میکرد کیم و دلداری بده و ا. ت رفت دنبال کوک...
تهیونگ=وای بسه دیگه اینبار من جای کوک غش میکنم!
جیمین=میگم نکنه اون آقای پارک هم بابای من بوده...
تهیونگ=(خنده قایمکی) دهنت داداش
......
کوک=ببینین آقای کیم... این اصلا شوخی جالبی نیست...
کیم=کوک.... من... من پدر واقعیتم...
کوک=(به منم یه پوشه دادن... با بهت به عکس تو دستم زل زدم... یه طرف عکس مامانم... و طرف دیگه... کیم!
درست مثل مال ا. ت... برگه بعدی آزمایش DNA من و کیم بود و جوابش مثبت بود!)
کوک=ای...این یعنی چی!حتما شوخیتون گرفته! (عصبی)
کیم=پ... پسرم توضیح میدم...
کوک=به من نگو پسرم! (داد)
ا. ت=ک.. کوک عزیزم لطفا ارو...
کوک=تو... تو مامانم و ول کردی! من نزدیک بود بمیرم! مادرم بخاطر تو مرد و من زیر دست یه روانی بزرگ شدم!
(یدفعه کوک تیشرتش و درآورد و کیم از دیدن چیزی که چند روز قبل جئون براش تعریف کرده بود شوکه بود و با بهت به بدن کوک نگاه میکرد)
کیم=(اشک)ک..کوک من...
کوک=نگاه کن! میبینی! اینا همش تقصیر توعه! وقتی بابای دوستام تو مدرسه بچه هاشون و بغل میکردن و با هم میرفتن خونه من هر روز با یه ون سیاه با ترس برمیگشتم خونه! نه از ترس اینکه امروزم کتک میخورم یا نه! از ترس اینکه نمیدونستم امروز میمیرم یا فردا! نمیدونستم که میتونم فردا هم آسمون و ببینم یا نه! اونوقت تو با چارتا عکس و یه آزمایش بعد اینهمه سال اومدی میگی بابامی! (داد)
(کوک با عصبانیت تیشرتش و برداشت و از عمارت رفت بیرون و کیم خشکش زده بود! لی سعی میکرد کیم و دلداری بده و ا. ت رفت دنبال کوک...
۸.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.