🤍 سیاه و سفید 🖤
🤍 سیاه و سفید 🖤
part 8
~ فصل دوم ~
ویو ا.ت :
بغض کرده بودم اما خودمو کنترل کردم .
احساس کردم واقعا کسی کنارمه برگشتم که با دیدن نیمه ی وجود خودم دیگه بغضم شکست ...
اشکام بی اختیار میریخت ...
چقد بچم تغییر کرده ... لاغر تر شده بود قیافه ی به شدت سردی مثل باباش داشت ...
ته یون : تو پرستار منی درسته ؟ ( سرد )
+ ا..آره !
ته یون : باشه برو برام بیسکوئیت با شیر بیار .
+ راه افتاد سمت اتاقش اما ایستاد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت :
ته یون : درضمن اشکات نریزه تو شیر و بیسکوئیتم ! ( سرد )
+ باشه ! ( لبخند )
رفت و منم اشکامو پاک کردم اما بازم اشکام میریخت ...
رفتم شیر و بیسکوئیت رو براش بردم و با لذت به خوردنش نگاه میکردم هنوزم کیوت غذا میخورد ...
ته یون : به جای نگاه کردن به من برو اتاقم رو مرتب کن !
+ ب..باشه ...
رفتم و مشغول مرتب کردن اتاقش شدم ...
part 8
~ فصل دوم ~
ویو ا.ت :
بغض کرده بودم اما خودمو کنترل کردم .
احساس کردم واقعا کسی کنارمه برگشتم که با دیدن نیمه ی وجود خودم دیگه بغضم شکست ...
اشکام بی اختیار میریخت ...
چقد بچم تغییر کرده ... لاغر تر شده بود قیافه ی به شدت سردی مثل باباش داشت ...
ته یون : تو پرستار منی درسته ؟ ( سرد )
+ ا..آره !
ته یون : باشه برو برام بیسکوئیت با شیر بیار .
+ راه افتاد سمت اتاقش اما ایستاد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت :
ته یون : درضمن اشکات نریزه تو شیر و بیسکوئیتم ! ( سرد )
+ باشه ! ( لبخند )
رفت و منم اشکامو پاک کردم اما بازم اشکام میریخت ...
رفتم شیر و بیسکوئیت رو براش بردم و با لذت به خوردنش نگاه میکردم هنوزم کیوت غذا میخورد ...
ته یون : به جای نگاه کردن به من برو اتاقم رو مرتب کن !
+ ب..باشه ...
رفتم و مشغول مرتب کردن اتاقش شدم ...
۲۶۴
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.