پارت ۴۶
از زبان جونکوک:
بعد چند ماه حافظم کامل برگشت همه جا دنبال یونا میگشتم ولی پیداش نکردم من چه غلطی کردم با دستای خودم ازخونه بیرونش کردم اون از اون روز لعنتی که تو پارک اونکارو کردم اینم از الان که معلوم نیس دختر بیچاره کجا رفته دلم براش تنگ شده راستی اون گفت که حامله بود هه برای همین بود که من از خونه بیرونش کردم خاک بر سرت کوک تو زن و بچتو از خودت دور کردی کجا برم چیکار کنم که دوباره برگرده تو چهار دیواری اتاق خودمو زندونی کرده بودم و فقط یه گوشه کز کرده بودم و نشسته بودم و دور ورم سیگار و الکل این شده بود زندگی کوفتی من بعد یونا، یه بار از دستش دادم ولی به دستش آوردم به هر مکافاتی که شده بود ولی دیگه قرار نیس برگرده من بیبیمو میخوام با بچمو هر جا باشی پیدات میکنم اره....
از زبان یونا:
موقع زایمان:
_جسی
×جانم عزیزم
_اگه اتفاقی برای من افتاد مواظب بچم باش خب
×ذهنتو ببند دختره*
_باشه بابا چرا فحش میدی عنتر(خنده)
×چرت پرت نگو احمق تو هیچیت نمیشه بچتم سالم به دنیا میاد نگران نباش
_خب دیگه دردم داره شروع میشه فک کنم داره میاد
×اره الان دکترو صدا میزنم ببرنت اتاق عمل
_فقط زود اییییی
دکتر اومد و بیهوشم کردن و دیگه هیچی نفهمیدم.....
سه سال بعد:
از زبان یونا:
دخترم به دنیا اومد و الان سه سالشه اسمشو شایلین گذاشتم یه دختر کوچولو و بانمک که هم شبیه خودم بود هم شبیه جونکوک هییی یعنی کوک الان چیکار میکنه حافظش برگشت از این که منو از دست داد ناراحته هوووف بیخیال دیگه فک کردن به گذشته فایده ای نداره با پولایی که بابا مامان برام میفرستادن و من پسنداز کردم و الان یه شرکت بزرگ زدم و کار میکنم از زندگیم هم راضیم ولی اگه کوک بود خیلی بهتر بود....
از زبان جونکوک:
+عوضیاااا پس شما کدوم قبرستونی بودین که باید جلوی چشتون هم محموله های مارو بدزدن بد بختااا(اربده)
(علامت نگهبانا¢)
¢ا...ارباب خب ...اون موقع که ....محموله ها رو دزدین شیفت ما نبود....من نمیدونم چرا پس نگهبانایی که شیفتشون بود سر پست نبودن منو ببخشی.....
داشت حرف میزد که جونکوک سریع اصلحشو ازجیبش درآورد و یه گلوله حرومش کرد
+بیاین تن لش این حرومزاده رو جمع کنید تا بقیتون رو هم نکشتم(داد)
نگهبانا مث سگ ترسیده بودن از عمارت زدم بیرون و رفتم باشگاه تا یکم آروم بشم هر وقت عصبی میشدم تمام عصبانیتم رو سر اون کیسه بکس بد بخت خالی میکردم چنان بهش ضربه میزدم که پاره میشد هر دفعه کل کره رو دنبال یونا گشتم ولی پیداش نکردم بعد اینکه رفت اخلاقم مث سگ شد حتی حوصله خانوادم رو هم ندارم فقط یونا رو میخوام اگه بچمو نگاه داشته باشه الان باید سه سالش باشه دختره یا پسر اسمش چیه اصلا کاش پیدا کنم یونا رو(بغض)
بعد چند ماه حافظم کامل برگشت همه جا دنبال یونا میگشتم ولی پیداش نکردم من چه غلطی کردم با دستای خودم ازخونه بیرونش کردم اون از اون روز لعنتی که تو پارک اونکارو کردم اینم از الان که معلوم نیس دختر بیچاره کجا رفته دلم براش تنگ شده راستی اون گفت که حامله بود هه برای همین بود که من از خونه بیرونش کردم خاک بر سرت کوک تو زن و بچتو از خودت دور کردی کجا برم چیکار کنم که دوباره برگرده تو چهار دیواری اتاق خودمو زندونی کرده بودم و فقط یه گوشه کز کرده بودم و نشسته بودم و دور ورم سیگار و الکل این شده بود زندگی کوفتی من بعد یونا، یه بار از دستش دادم ولی به دستش آوردم به هر مکافاتی که شده بود ولی دیگه قرار نیس برگرده من بیبیمو میخوام با بچمو هر جا باشی پیدات میکنم اره....
از زبان یونا:
موقع زایمان:
_جسی
×جانم عزیزم
_اگه اتفاقی برای من افتاد مواظب بچم باش خب
×ذهنتو ببند دختره*
_باشه بابا چرا فحش میدی عنتر(خنده)
×چرت پرت نگو احمق تو هیچیت نمیشه بچتم سالم به دنیا میاد نگران نباش
_خب دیگه دردم داره شروع میشه فک کنم داره میاد
×اره الان دکترو صدا میزنم ببرنت اتاق عمل
_فقط زود اییییی
دکتر اومد و بیهوشم کردن و دیگه هیچی نفهمیدم.....
سه سال بعد:
از زبان یونا:
دخترم به دنیا اومد و الان سه سالشه اسمشو شایلین گذاشتم یه دختر کوچولو و بانمک که هم شبیه خودم بود هم شبیه جونکوک هییی یعنی کوک الان چیکار میکنه حافظش برگشت از این که منو از دست داد ناراحته هوووف بیخیال دیگه فک کردن به گذشته فایده ای نداره با پولایی که بابا مامان برام میفرستادن و من پسنداز کردم و الان یه شرکت بزرگ زدم و کار میکنم از زندگیم هم راضیم ولی اگه کوک بود خیلی بهتر بود....
از زبان جونکوک:
+عوضیاااا پس شما کدوم قبرستونی بودین که باید جلوی چشتون هم محموله های مارو بدزدن بد بختااا(اربده)
(علامت نگهبانا¢)
¢ا...ارباب خب ...اون موقع که ....محموله ها رو دزدین شیفت ما نبود....من نمیدونم چرا پس نگهبانایی که شیفتشون بود سر پست نبودن منو ببخشی.....
داشت حرف میزد که جونکوک سریع اصلحشو ازجیبش درآورد و یه گلوله حرومش کرد
+بیاین تن لش این حرومزاده رو جمع کنید تا بقیتون رو هم نکشتم(داد)
نگهبانا مث سگ ترسیده بودن از عمارت زدم بیرون و رفتم باشگاه تا یکم آروم بشم هر وقت عصبی میشدم تمام عصبانیتم رو سر اون کیسه بکس بد بخت خالی میکردم چنان بهش ضربه میزدم که پاره میشد هر دفعه کل کره رو دنبال یونا گشتم ولی پیداش نکردم بعد اینکه رفت اخلاقم مث سگ شد حتی حوصله خانوادم رو هم ندارم فقط یونا رو میخوام اگه بچمو نگاه داشته باشه الان باید سه سالش باشه دختره یا پسر اسمش چیه اصلا کاش پیدا کنم یونا رو(بغض)
۷۶.۹k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.