رمان معشوقه شیطون زیبای من
#پارت نهم
دریا : وایییی منم اسمم دریاست
دختره خر گفتم حالا میخواد چی بگه اینقدر جیغ و داد میکنه
من : بابا همچین جیغ زدی که یه لحظه فکر کردم منو با اصغر قاتل اشتباه گرفتی سگ
دریا : بیا بریم پیتزا ها رو از ماکرو فر دربیاوریم ...رفتیم پیتزا ها رو در آوردیم
دریا : برو این خان داش مارو صدا کن بیاد کوف....نه یعنی بخوره
منم تا رفتن به اتاقش از خنده ریسه میزدم یه لحظه یادم رفت در بزنم همین جور درو باز کردم
من : ارسلا.........
با دیدنش اول هنگ کردم ولی بعد سریع درو بستم آخه نمیدونید تو چه وضعی فقط لباس زیر داشت که اون هم میخواست در بیاره که من در رو بستم یعنی اگه یه دقیقه دیگه دیر رسیده بودم احتمالا با صحنه +23 روبه رو میشدم اوهههه خیلی بد شد نوچ نوچ نوچ خاک دیانا خام یه در بلد نیستی بزنی من که میدونم الان از خجالت سرخ بودم سرم رو انداختم پایین و آروم رفتم پایین رو میز نهار خوری نشستم که دریا گفت :بابا چرا هی سرخ و سیاه نه یعنی سفید میشی تو چی دیدی چی کار کردی هاااااا راستشو بگو
منم هرچی دیدم رو گفتم حالا خدایی چه هیکلی چه سیکس پک هایی داشت واااا هیز نبودم که شدم
دریا داشت از خنده میمرد دیگه آخر هاش نفسش بالا نمیومد
من : میگم دریا میای چند تا داب بگیریم منم به بچه ها معرفیت کنم
دریا : وااااا مگه بلاگری
اینو باش ههههه تازه میگه مگه بلاگری
من : پس چی دارم 3M میشم
دریا : اوههههه پس بریم
رفتیم کلی داب و چالش رفتیم همین که من اینا رو استوری کردم نیکا زنگ زد
من : هان بوفالو
نیکا : یعنی آرزو به دلم موند یه بار زنگ بزنم بهم بگی جانم عزیزم
من : آرزو نه رویا ست چون محاله محال
نیکا : بله میدونم نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار
من : هان نو کیه دیگه
نیکا : همون دریای چشم آبی اه اه «من همیشه محو دریای چشمانت میشوم دریایم »« این جمله رو زیر استوریم نوشتم »
من : حسود تو که میدونی واسه من تکی منم محو اون چشای خوشگل عسلیت میشم اصلا عسل چشات از عسل که مش قربون « مغازه دار توی کوچه ی نیکا اینا » خوش مزه تره
نیکا : مسخره
و قطع کرد آشغاللللللل
منم ولش کردم همین که برگشتم دیدم ارسلان داره پیتزا میخوره دریا هم همین طور
من : نامردا بزارین منم بیام
خلاصه منم رفتم خوردم و از اون جایی که رینگ لایت ام رو نیاورده بودم زنگ زدم به عرفان چون بابا کلید خونه رو داده به عرفان
من : سلام داش بزرگه ما
عری : سلام آجی کوچیکه
من : عرفانی
اینقدر لوس گفتم که خودم هم تعجب کردم
عرفان : چی میخوای
من : رینگ لایت ام رو میخوام نیاوردم سخته استوری گرفتن
عرفان : باشه من میرم میارم خدافظ
و قطع کرد چرا همه اینقدر بیشعورن
ادامه دارد 🍃✨
دریا : وایییی منم اسمم دریاست
دختره خر گفتم حالا میخواد چی بگه اینقدر جیغ و داد میکنه
من : بابا همچین جیغ زدی که یه لحظه فکر کردم منو با اصغر قاتل اشتباه گرفتی سگ
دریا : بیا بریم پیتزا ها رو از ماکرو فر دربیاوریم ...رفتیم پیتزا ها رو در آوردیم
دریا : برو این خان داش مارو صدا کن بیاد کوف....نه یعنی بخوره
منم تا رفتن به اتاقش از خنده ریسه میزدم یه لحظه یادم رفت در بزنم همین جور درو باز کردم
من : ارسلا.........
با دیدنش اول هنگ کردم ولی بعد سریع درو بستم آخه نمیدونید تو چه وضعی فقط لباس زیر داشت که اون هم میخواست در بیاره که من در رو بستم یعنی اگه یه دقیقه دیگه دیر رسیده بودم احتمالا با صحنه +23 روبه رو میشدم اوهههه خیلی بد شد نوچ نوچ نوچ خاک دیانا خام یه در بلد نیستی بزنی من که میدونم الان از خجالت سرخ بودم سرم رو انداختم پایین و آروم رفتم پایین رو میز نهار خوری نشستم که دریا گفت :بابا چرا هی سرخ و سیاه نه یعنی سفید میشی تو چی دیدی چی کار کردی هاااااا راستشو بگو
منم هرچی دیدم رو گفتم حالا خدایی چه هیکلی چه سیکس پک هایی داشت واااا هیز نبودم که شدم
دریا داشت از خنده میمرد دیگه آخر هاش نفسش بالا نمیومد
من : میگم دریا میای چند تا داب بگیریم منم به بچه ها معرفیت کنم
دریا : وااااا مگه بلاگری
اینو باش ههههه تازه میگه مگه بلاگری
من : پس چی دارم 3M میشم
دریا : اوههههه پس بریم
رفتیم کلی داب و چالش رفتیم همین که من اینا رو استوری کردم نیکا زنگ زد
من : هان بوفالو
نیکا : یعنی آرزو به دلم موند یه بار زنگ بزنم بهم بگی جانم عزیزم
من : آرزو نه رویا ست چون محاله محال
نیکا : بله میدونم نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار
من : هان نو کیه دیگه
نیکا : همون دریای چشم آبی اه اه «من همیشه محو دریای چشمانت میشوم دریایم »« این جمله رو زیر استوریم نوشتم »
من : حسود تو که میدونی واسه من تکی منم محو اون چشای خوشگل عسلیت میشم اصلا عسل چشات از عسل که مش قربون « مغازه دار توی کوچه ی نیکا اینا » خوش مزه تره
نیکا : مسخره
و قطع کرد آشغاللللللل
منم ولش کردم همین که برگشتم دیدم ارسلان داره پیتزا میخوره دریا هم همین طور
من : نامردا بزارین منم بیام
خلاصه منم رفتم خوردم و از اون جایی که رینگ لایت ام رو نیاورده بودم زنگ زدم به عرفان چون بابا کلید خونه رو داده به عرفان
من : سلام داش بزرگه ما
عری : سلام آجی کوچیکه
من : عرفانی
اینقدر لوس گفتم که خودم هم تعجب کردم
عرفان : چی میخوای
من : رینگ لایت ام رو میخوام نیاوردم سخته استوری گرفتن
عرفان : باشه من میرم میارم خدافظ
و قطع کرد چرا همه اینقدر بیشعورن
ادامه دارد 🍃✨
۳۲.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.