Mr.Sebastian(part,1)
توی آکادمی نشسته بودم و متوجه شدم معلم جدیدی به نام سباستین میکاییلز اینجا اومده.
کلاس بعدی ما با او بود.
آماده شدم و به سمت کلاس حرکت کردم .توی راه صدای دختر هارو میشنیدم که میگفتن "او خیلی جذابه.قدش بلنده.تازه سینگل هم هست"
بی توجه وارد کلاس شدم و توی کلاس نشستم و منتظر موندیم.
در کلاس باز شد و یه مرد قد بلند با موهای بلند مشکی و چشمای قرمز وارد کلاس شد.پیراهن سفید و شلوار مردانه مشکی ای پوشیده بود و کروات مشکی ای به رنگ کت توی دستش داشت . کتش رو از صندلیش آویزان کرد و روی صندلی نشست و با صدای آرام اما قابل شنیدن لباش رو تکان داد
+نامم سباستین میکاییلز هست.معلم تاریخ جدیدتون.نمیخوام اولین جلسه رو درس بدم. پس اگر سوالی دارید بپرسید
یکی از دانش آموز ها شروع کرد به سوال های عجیب مثل 'چند سالته:۳۵.متولد چه ماهی هستی:آبان.دوست دختر داری:خیر.حیوان مورد علاقه ات:گربه.رنگ مورد علاقه ات:مشکی'
تمام سوالات رو با حوصله جواب میداد.
یکی از دختر ها سوال های خیلی خیلی خصوصی و خاک بر سری میپرسید(حقیقتا نمیدونم چطور بگم )حتی به اون سوالات هم جواب میداد.
من شروع کردم به نقاشی کشیدن و آنقدر محو نقاشی بودم که متوجه قدم های او نشدم.
بالای سرم ایستاده بود
+چی میکِشی؟(صدای آروم و جذاب پدسگی)
_نقاشی
+اوه چقدر جالب.چشمام کوره نمیتونم ببینم.
جوابش رو ندادم و صدای'نچ'او را شنیدم و او رفت .
کمی بعد کلاس تموم شد.
کل هفته و ماه ها اینجوری گذشت. ما دوتا مثل لجباز ها به هم تیکه میانداختیم و چیز میگفتیم. هیچکدوم کوتاه نمی آمدیم.
یکی از روزها که سر کلاس رفتیم و بعد از کلاس من چون وسایلم رو میخواستم جمع کنم آخرین نفر از کلاس خارج شدم و وقتی به سمت در رفتم دیدم که سباستین سرش رو گرفت و زانوهاش خالی کرد و با زانو روی زمین افتاد.به سمتش دویدم و با نگرانی گفتم
_حالت خوبه؟
+من...
_تو؟
یهو دستاش رو محکم به هم کوبید و صدای بسیاری ایجاد کرد
+پخ.نگرانم شدی نه؟
از زمین بلند شد و زانو هاشو تکاند
_چی؟نه البته که نه
+اها.پس اون کی بود که با تمام سرعتش بهسمتم دوید و منو گرفت؟
_چون افتادی.هرکسی بود اینکارو میکردم.راستش از اینکه به تو کمک کردم ناراحتم
+داری انکار میکنی
_چیو.من چیزی رو انکار نمیکنم
+اها.تو راست میگی(با طعنه)
وسایلم رو برداشتم و ازاونجا رفتم .
هنوز در تی سال به هم تیکه مینداخیتم و همو مسخره میکردیم
کلاس بعدی ما با او بود.
آماده شدم و به سمت کلاس حرکت کردم .توی راه صدای دختر هارو میشنیدم که میگفتن "او خیلی جذابه.قدش بلنده.تازه سینگل هم هست"
بی توجه وارد کلاس شدم و توی کلاس نشستم و منتظر موندیم.
در کلاس باز شد و یه مرد قد بلند با موهای بلند مشکی و چشمای قرمز وارد کلاس شد.پیراهن سفید و شلوار مردانه مشکی ای پوشیده بود و کروات مشکی ای به رنگ کت توی دستش داشت . کتش رو از صندلیش آویزان کرد و روی صندلی نشست و با صدای آرام اما قابل شنیدن لباش رو تکان داد
+نامم سباستین میکاییلز هست.معلم تاریخ جدیدتون.نمیخوام اولین جلسه رو درس بدم. پس اگر سوالی دارید بپرسید
یکی از دانش آموز ها شروع کرد به سوال های عجیب مثل 'چند سالته:۳۵.متولد چه ماهی هستی:آبان.دوست دختر داری:خیر.حیوان مورد علاقه ات:گربه.رنگ مورد علاقه ات:مشکی'
تمام سوالات رو با حوصله جواب میداد.
یکی از دختر ها سوال های خیلی خیلی خصوصی و خاک بر سری میپرسید(حقیقتا نمیدونم چطور بگم )حتی به اون سوالات هم جواب میداد.
من شروع کردم به نقاشی کشیدن و آنقدر محو نقاشی بودم که متوجه قدم های او نشدم.
بالای سرم ایستاده بود
+چی میکِشی؟(صدای آروم و جذاب پدسگی)
_نقاشی
+اوه چقدر جالب.چشمام کوره نمیتونم ببینم.
جوابش رو ندادم و صدای'نچ'او را شنیدم و او رفت .
کمی بعد کلاس تموم شد.
کل هفته و ماه ها اینجوری گذشت. ما دوتا مثل لجباز ها به هم تیکه میانداختیم و چیز میگفتیم. هیچکدوم کوتاه نمی آمدیم.
یکی از روزها که سر کلاس رفتیم و بعد از کلاس من چون وسایلم رو میخواستم جمع کنم آخرین نفر از کلاس خارج شدم و وقتی به سمت در رفتم دیدم که سباستین سرش رو گرفت و زانوهاش خالی کرد و با زانو روی زمین افتاد.به سمتش دویدم و با نگرانی گفتم
_حالت خوبه؟
+من...
_تو؟
یهو دستاش رو محکم به هم کوبید و صدای بسیاری ایجاد کرد
+پخ.نگرانم شدی نه؟
از زمین بلند شد و زانو هاشو تکاند
_چی؟نه البته که نه
+اها.پس اون کی بود که با تمام سرعتش بهسمتم دوید و منو گرفت؟
_چون افتادی.هرکسی بود اینکارو میکردم.راستش از اینکه به تو کمک کردم ناراحتم
+داری انکار میکنی
_چیو.من چیزی رو انکار نمیکنم
+اها.تو راست میگی(با طعنه)
وسایلم رو برداشتم و ازاونجا رفتم .
هنوز در تی سال به هم تیکه مینداخیتم و همو مسخره میکردیم
۹۲۴
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.