ماه ابی
ماه ابی
پارت۶
ویو لنو:
+ببخشید فک کردم داری حرفاتو از خودت در میاری
نامی:پس تو ازون دسته ادمایی هستی که دیر اعتماد میکنن به بقیه
+هوم چون به هرکی اعتماد کردم شکوندم کاری کرد از درون داغون بشم
نامی:عا مث گذشته من،چن سالته؟
+امسان میرم۱۷
نامی:گود من میرم۲۱
+عالیبه اصن
نامی:جرز مثلا،برگردیم؟
نگاهم از ماه برداشتم ببینم ارتفاع چقدره چون زیاد بود سرم داشت گیج میرفتم ولی به رو خودم نیاوردم
نامی:کجایی میگم برگردیم؟
+ها چی اره
نامی:خوبی؟
+اره خوبم
داشتم بلند میشدم که چشام سیاهی رفت و افتادم
ویو نامجون:
اول متوجه نشدم داره میوفته ولی وقتی دیدم داره میوفته اومدم با دستم بگیرمش نشد خودم از لبه صخره پرت کردم پایین چون ارتفاع خیلی زیاد بدو یکم بد به لنو رسیدم تلاش کردم بالام و باز کنم نمیشد چون کنترلمو از دست داده بودم که یه دفعه یکی نجاتمون داد و توی یه چشم بهم زدن دوباره گذاشتمون رو صخره
نامی:ازتون ممنونم
-هی هی اون لنوعهه
نامی:شما؟
-من دوستشم دوست صمیمیش اسمم کوکه
نامی:همونی که به تجبار ازدواج کرد
-از کج میدونی
نامی:خودش گفت،گفت میخاد زنتو بکشه تا تورو برگردونه پیش خودش
-وقتی لنو بخاد یه کاریو بکنه میکنی ولی چرا بیهوش شده؟
نامی:نمیدونم فق کنم سرش گیج رفت و به خاطره ارتفاع بیهوش شد
-چه ربطی داشت بدش به من
براید استایل بغلش کرد و بردیمش سمت خونه خودم
نامی:بزارش رو تخت
نیم ساعت بد:
+نامیی
سرش تو دستش گرفته بود به خودش اومد
+کوکککک(داد و ذوق)
-لنووو
هم دیگرو بغل کرد انگار حسودیم شد
نامی:باشه ولی منم اینجا ادمم
+توام بیا
نامی:واقا؟
+اره
بلند شدم رفتم سمتش و بغلش کردم بدنش خیلی سرد بود
-لنو میخام یچی بهت بگم
+هوم؟
فک کردم میخاد بهش بگه دوستش داره یجورایی عصبی بهش نگا کردم
-راستش وینی قدرتت و بالات ازت گرفته الان تو عمارتشه
+هرزهه انتقام بالام و قدرتامو ازش میگیرم
به خودم اومدم
نامی:اها منم کمکت میکنم انتقام بگیری
لبخند ملیحی زد بهم
+میشه امشب اینجا بخابی کوکک؟
-میکشتم
+چیز خورده
-خب باشه
+اخجوننننن
دوستشو گرفت و بردش تو اتاقش عصبی شده بودم اما خودم کنترل کردم
ویو کوک:
اون موقعه از عمارت وینی فرار کردم که دیدم دونفر از ضخره دارن میوفتن کمکشون کردم یکیش یه پسر و اون یکی دختر دختره لنو برد که بیهوش شده بود و وقتی بهوش اومد منو برد تو اتاقش و قرار شد باهم بخابیم
صب:
+کوک،کوک،کوک
-هاا
+بلن شو
-بزار بخابم تازه یروزه که دارم راحت میخام
+خب پس بخاب
ویو لنو:
داشتم میرفتم پیش نامی که دیدم با یه زن داره دعوا میکنه
نامی:ببین زنیکه که نمیدونم کدوم خری هسی لنو و دوستش کوک پیش من میمونن
وینی:عه پس شوهر من باید پیش تو بمونه
نامی:اون بچس فقط۱۶سالشه تو چطور به خودت اجازه میدی با یه بچه۱۶ساله ازدواج کنی
وینی:سن فق یه عدده
نامی:تو تو فقط به خاطره این پسره به من خیانت کردی؟اما چرا رفتی باهاش ازدواجم کردی تازه این..این من بودم که دوست داشتم این من بودم که..
وینی:بسه اقای کیم
نامی:از کی تاحالا شدم اقای کیم مگه قبلا عشقت نبودم ها؟
وینی:من کوک و دست داشتم نه تورو
نامی:من چیم کمتر از اون
وینی:قیافت
نامی:مگه من چمه خیلیم خوشگلم هرچی میخای دربارم بگو اما اینو تو گوشت فرو کن که من هنوزم دوست دارم حالا از خونم گمشو بیرون
وینی:اقا پس ادم وقتی کسیو که دوست داره از خونش میندازه بیرون
نامی:میگم برو گمشو بیرونن(داد)
که کوک اومت داشت چشماشو میمالوند کم کم داشت میرفت پیش نامی و وینی بازوشو گرفتم و کشوندمش سمت خودمو اومت داد بزنه که دستم گرفتم جلو دهنش و انگشت اشارم گذاشتم جلو لبم
+هیسس وینی و نامجون دارن دعوا میکنن
-وینی اینجا چیکار میکنه؟
+نمیدونم ولی مثه اینکه نامی و وینی قبلا باهم قرار میزاشتن
-واقا
داشتن میومدن سمتمون که سریع فرار کردیم تو اتاق و درو هم قفل کردیم
همه چیو براش تعریف کردم
-عجببب پس نامی وینیو دوست داره
+اره
که صدا در اومد
وینی:بیبب
-زهر مار(زیر لب)
وینی:خابیدی بلن شو باید بریم خونه
کوک جواب نمیداد که درو بادیگاردش شکست
وینی:چرا هرچی حرف میزنم جواب نمیدی مگه لالی؟
-دوست ندارم نمیدم
ادامش پارت بد -
پارت۶
ویو لنو:
+ببخشید فک کردم داری حرفاتو از خودت در میاری
نامی:پس تو ازون دسته ادمایی هستی که دیر اعتماد میکنن به بقیه
+هوم چون به هرکی اعتماد کردم شکوندم کاری کرد از درون داغون بشم
نامی:عا مث گذشته من،چن سالته؟
+امسان میرم۱۷
نامی:گود من میرم۲۱
+عالیبه اصن
نامی:جرز مثلا،برگردیم؟
نگاهم از ماه برداشتم ببینم ارتفاع چقدره چون زیاد بود سرم داشت گیج میرفتم ولی به رو خودم نیاوردم
نامی:کجایی میگم برگردیم؟
+ها چی اره
نامی:خوبی؟
+اره خوبم
داشتم بلند میشدم که چشام سیاهی رفت و افتادم
ویو نامجون:
اول متوجه نشدم داره میوفته ولی وقتی دیدم داره میوفته اومدم با دستم بگیرمش نشد خودم از لبه صخره پرت کردم پایین چون ارتفاع خیلی زیاد بدو یکم بد به لنو رسیدم تلاش کردم بالام و باز کنم نمیشد چون کنترلمو از دست داده بودم که یه دفعه یکی نجاتمون داد و توی یه چشم بهم زدن دوباره گذاشتمون رو صخره
نامی:ازتون ممنونم
-هی هی اون لنوعهه
نامی:شما؟
-من دوستشم دوست صمیمیش اسمم کوکه
نامی:همونی که به تجبار ازدواج کرد
-از کج میدونی
نامی:خودش گفت،گفت میخاد زنتو بکشه تا تورو برگردونه پیش خودش
-وقتی لنو بخاد یه کاریو بکنه میکنی ولی چرا بیهوش شده؟
نامی:نمیدونم فق کنم سرش گیج رفت و به خاطره ارتفاع بیهوش شد
-چه ربطی داشت بدش به من
براید استایل بغلش کرد و بردیمش سمت خونه خودم
نامی:بزارش رو تخت
نیم ساعت بد:
+نامیی
سرش تو دستش گرفته بود به خودش اومد
+کوکککک(داد و ذوق)
-لنووو
هم دیگرو بغل کرد انگار حسودیم شد
نامی:باشه ولی منم اینجا ادمم
+توام بیا
نامی:واقا؟
+اره
بلند شدم رفتم سمتش و بغلش کردم بدنش خیلی سرد بود
-لنو میخام یچی بهت بگم
+هوم؟
فک کردم میخاد بهش بگه دوستش داره یجورایی عصبی بهش نگا کردم
-راستش وینی قدرتت و بالات ازت گرفته الان تو عمارتشه
+هرزهه انتقام بالام و قدرتامو ازش میگیرم
به خودم اومدم
نامی:اها منم کمکت میکنم انتقام بگیری
لبخند ملیحی زد بهم
+میشه امشب اینجا بخابی کوکک؟
-میکشتم
+چیز خورده
-خب باشه
+اخجوننننن
دوستشو گرفت و بردش تو اتاقش عصبی شده بودم اما خودم کنترل کردم
ویو کوک:
اون موقعه از عمارت وینی فرار کردم که دیدم دونفر از ضخره دارن میوفتن کمکشون کردم یکیش یه پسر و اون یکی دختر دختره لنو برد که بیهوش شده بود و وقتی بهوش اومد منو برد تو اتاقش و قرار شد باهم بخابیم
صب:
+کوک،کوک،کوک
-هاا
+بلن شو
-بزار بخابم تازه یروزه که دارم راحت میخام
+خب پس بخاب
ویو لنو:
داشتم میرفتم پیش نامی که دیدم با یه زن داره دعوا میکنه
نامی:ببین زنیکه که نمیدونم کدوم خری هسی لنو و دوستش کوک پیش من میمونن
وینی:عه پس شوهر من باید پیش تو بمونه
نامی:اون بچس فقط۱۶سالشه تو چطور به خودت اجازه میدی با یه بچه۱۶ساله ازدواج کنی
وینی:سن فق یه عدده
نامی:تو تو فقط به خاطره این پسره به من خیانت کردی؟اما چرا رفتی باهاش ازدواجم کردی تازه این..این من بودم که دوست داشتم این من بودم که..
وینی:بسه اقای کیم
نامی:از کی تاحالا شدم اقای کیم مگه قبلا عشقت نبودم ها؟
وینی:من کوک و دست داشتم نه تورو
نامی:من چیم کمتر از اون
وینی:قیافت
نامی:مگه من چمه خیلیم خوشگلم هرچی میخای دربارم بگو اما اینو تو گوشت فرو کن که من هنوزم دوست دارم حالا از خونم گمشو بیرون
وینی:اقا پس ادم وقتی کسیو که دوست داره از خونش میندازه بیرون
نامی:میگم برو گمشو بیرونن(داد)
که کوک اومت داشت چشماشو میمالوند کم کم داشت میرفت پیش نامی و وینی بازوشو گرفتم و کشوندمش سمت خودمو اومت داد بزنه که دستم گرفتم جلو دهنش و انگشت اشارم گذاشتم جلو لبم
+هیسس وینی و نامجون دارن دعوا میکنن
-وینی اینجا چیکار میکنه؟
+نمیدونم ولی مثه اینکه نامی و وینی قبلا باهم قرار میزاشتن
-واقا
داشتن میومدن سمتمون که سریع فرار کردیم تو اتاق و درو هم قفل کردیم
همه چیو براش تعریف کردم
-عجببب پس نامی وینیو دوست داره
+اره
که صدا در اومد
وینی:بیبب
-زهر مار(زیر لب)
وینی:خابیدی بلن شو باید بریم خونه
کوک جواب نمیداد که درو بادیگاردش شکست
وینی:چرا هرچی حرف میزنم جواب نمیدی مگه لالی؟
-دوست ندارم نمیدم
ادامش پارت بد -
۳۱.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.