گس لایتر/ ادامه پارت ۳۱۲
لباس قرمز نیم تنه ای که پوشیده بود و کلا تا روی رونش رو گرفته بود به قدری متفاوتش کرده بود که از پشت سر نتونست بشناستش...
جاذبه ی زیادی به سمتش میبردش...
رفت و کنارش نشست....
و بایول هنوز توجهی نمیکرد اما قطعا متوجه نگاه خیره ی جونگکوک شده بود که حتی پلک نمیزد...
جونگکوک: خیلی متفاوت و زیبا شدی... نتونستم بشناسمت...
به بقیه نگاه میکرد که در حال رقص و نوشیدن بودن...
بایول: اغراق نکن
جونگکوک: چرا وقتی حرف میزنی نگام نمیکنی؟
بایول: همینطوری... دارم بقیه رو میکنم....
کنارش موند و تمام مدت بهش خیره بود...
به وضوح حس میشد که خشم و بیزاری ای که همیشه به دعوا منجر میشد دیگه بینشون وجود نداشت... همین آرامش نسبی میتونست شروع خوبی باشه...
از نگاهای جونگکوک دلش ضعف میرفت اما هنوز صدای ضعیفی ته دلش اجازه نمیداد که به سمتش بره...
ولی بدش نمیومد که کمی جونگکوک رو احساساتی کنه...
دلش برای اون مرد عاشقی که جلوش گریه کرد تنگ شده بود... هنوزم مطمئن نبود از اینکه اون روز درست دیده یا نه...
شلوغی جمع و موزیک بلند مانعی بود برای نزدیک شدنشون به هم! ... قلباشون عمیقا خواهان هم بودن ولی سعی میکردن بروزش ندن...
بایول از جا بلند شد و مطمئن بود که جونگکوک خودجوش دنبالش میره...
به سمت سرویس بهداشتی رفت... تظاهر کرد که برای تمدید آرایشش رفته... برای همین جلوی آینه ی دستشویی ایستاد و لوازم آرایششو درآورد...
طولی نکشید که جونگکوک هم وارد شد...
اومد و پشت سرش ایستاد....
بایول: چرا دنبالم اومدی؟...
از پشت سر روش خم شد و دم گوشش لب زد...
-چون دلم تنگ شده...
در جوابش چیزی نگفت و جونگکوک این فرصت رو پیدا کرد که بهش نزدیکتر بشه... سرشو از دم گوشش کنار کشید و آروم توی گردنش فرو برد...
چشماشو بست و تنش رو عمیقا بو کرد...
چن ثانیه گذشت... به آرومی بوسه ی کوتاهی روی گردنش زد...
همینقدر برای دیوونه کردنش کافی بود... به محض اینکه دست جونگکوک رو روی کمرش حس کرد به سمتش چرخید و با دستی که روی سینش گذاشت آروم پسش زد...
بایول: نبودنم زیاد طول کشید... الان یون ها میاد دنبالم میگرده...
و با برداشتن کیفش با عجله از جونگکوک دور شد....
جاذبه ی زیادی به سمتش میبردش...
رفت و کنارش نشست....
و بایول هنوز توجهی نمیکرد اما قطعا متوجه نگاه خیره ی جونگکوک شده بود که حتی پلک نمیزد...
جونگکوک: خیلی متفاوت و زیبا شدی... نتونستم بشناسمت...
به بقیه نگاه میکرد که در حال رقص و نوشیدن بودن...
بایول: اغراق نکن
جونگکوک: چرا وقتی حرف میزنی نگام نمیکنی؟
بایول: همینطوری... دارم بقیه رو میکنم....
کنارش موند و تمام مدت بهش خیره بود...
به وضوح حس میشد که خشم و بیزاری ای که همیشه به دعوا منجر میشد دیگه بینشون وجود نداشت... همین آرامش نسبی میتونست شروع خوبی باشه...
از نگاهای جونگکوک دلش ضعف میرفت اما هنوز صدای ضعیفی ته دلش اجازه نمیداد که به سمتش بره...
ولی بدش نمیومد که کمی جونگکوک رو احساساتی کنه...
دلش برای اون مرد عاشقی که جلوش گریه کرد تنگ شده بود... هنوزم مطمئن نبود از اینکه اون روز درست دیده یا نه...
شلوغی جمع و موزیک بلند مانعی بود برای نزدیک شدنشون به هم! ... قلباشون عمیقا خواهان هم بودن ولی سعی میکردن بروزش ندن...
بایول از جا بلند شد و مطمئن بود که جونگکوک خودجوش دنبالش میره...
به سمت سرویس بهداشتی رفت... تظاهر کرد که برای تمدید آرایشش رفته... برای همین جلوی آینه ی دستشویی ایستاد و لوازم آرایششو درآورد...
طولی نکشید که جونگکوک هم وارد شد...
اومد و پشت سرش ایستاد....
بایول: چرا دنبالم اومدی؟...
از پشت سر روش خم شد و دم گوشش لب زد...
-چون دلم تنگ شده...
در جوابش چیزی نگفت و جونگکوک این فرصت رو پیدا کرد که بهش نزدیکتر بشه... سرشو از دم گوشش کنار کشید و آروم توی گردنش فرو برد...
چشماشو بست و تنش رو عمیقا بو کرد...
چن ثانیه گذشت... به آرومی بوسه ی کوتاهی روی گردنش زد...
همینقدر برای دیوونه کردنش کافی بود... به محض اینکه دست جونگکوک رو روی کمرش حس کرد به سمتش چرخید و با دستی که روی سینش گذاشت آروم پسش زد...
بایول: نبودنم زیاد طول کشید... الان یون ها میاد دنبالم میگرده...
و با برداشتن کیفش با عجله از جونگکوک دور شد....
۳۳.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.