UNRECOGNIZABIE PART ②
~-----------------------------------------------------------------------~
«راوی»
بعد از بحث های مسخره شون بلخره تصمیم گرفتن بس کنن و به همون کارهای کم شون برسن، مثله چک کردن دوربینا، مرتب کردن دفترشون و...
بعد از انجام این کارایی که جیمین و جونگ کوک بهشون میگفتن «بی خود و وقت گیر» ساعت ¹² شب بلخره همه رفتن خونه خودشون، البته قرار بود که امشب با اعضا برن بار و نوشیدنی بخورن ولی مثله اینکه همشون برای این کار زیادی خسته بودن.
~-----------------------------------------------------------------------~
«جیمین ویو»
مثله همیشه سوار ماشینم شده بودم و تو راه خونه بودم، ولی این دفعه همش با خودم حرف میزدم، اینکه بازم میتونیم با اعضا دور هم جمع بشیم و بخندیم یا دیگه نمیشه؟... یا اینکه... چرا از ایستگاه پلیس خسته شده بودم؟... ولی بلخره فکرای مزاحم رو کنار گذاشتم و با دقت رانندگی کردم.
وقتی رسیدم خونه و درو باز کردم با صورت یه فرشته ی کیوت و عصبانی رو به رو شدم!
همون که جیمین بهش گفت فرشته: امشب یک ساعت دیر تر اومدی، میدونی چقدر نگران شدم؟!
~-----------------------------------------------------------------------~
شما بعد دیدن این پارت: همین؟! چقدر کم!... وایسا ببینم، ایشون کی باشن؟! فرشته ی جیمین؟! جان؟!
~-----------------------------------------------------------------------~
«مدوسا صحبت میکنه»
ببخشید که کم بود🥲 دیشب پارتو نوشتم ولی دستم خورد همش پاک شد🫡 منم عصابم رید ازش دیگه ننوشتم🫤 و اینم بگم که شاید تا ساعت ⁵ نیام ویس چون داریم میریم مسافرت و تو ماشین زیاد نمیتونم گوشی دستم بگیرم🥸
«راوی»
بعد از بحث های مسخره شون بلخره تصمیم گرفتن بس کنن و به همون کارهای کم شون برسن، مثله چک کردن دوربینا، مرتب کردن دفترشون و...
بعد از انجام این کارایی که جیمین و جونگ کوک بهشون میگفتن «بی خود و وقت گیر» ساعت ¹² شب بلخره همه رفتن خونه خودشون، البته قرار بود که امشب با اعضا برن بار و نوشیدنی بخورن ولی مثله اینکه همشون برای این کار زیادی خسته بودن.
~-----------------------------------------------------------------------~
«جیمین ویو»
مثله همیشه سوار ماشینم شده بودم و تو راه خونه بودم، ولی این دفعه همش با خودم حرف میزدم، اینکه بازم میتونیم با اعضا دور هم جمع بشیم و بخندیم یا دیگه نمیشه؟... یا اینکه... چرا از ایستگاه پلیس خسته شده بودم؟... ولی بلخره فکرای مزاحم رو کنار گذاشتم و با دقت رانندگی کردم.
وقتی رسیدم خونه و درو باز کردم با صورت یه فرشته ی کیوت و عصبانی رو به رو شدم!
همون که جیمین بهش گفت فرشته: امشب یک ساعت دیر تر اومدی، میدونی چقدر نگران شدم؟!
~-----------------------------------------------------------------------~
شما بعد دیدن این پارت: همین؟! چقدر کم!... وایسا ببینم، ایشون کی باشن؟! فرشته ی جیمین؟! جان؟!
~-----------------------------------------------------------------------~
«مدوسا صحبت میکنه»
ببخشید که کم بود🥲 دیشب پارتو نوشتم ولی دستم خورد همش پاک شد🫡 منم عصابم رید ازش دیگه ننوشتم🫤 و اینم بگم که شاید تا ساعت ⁵ نیام ویس چون داریم میریم مسافرت و تو ماشین زیاد نمیتونم گوشی دستم بگیرم🥸
۶.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.