فیک تهیونگ پارت ۱۵
از زبان ا/ت
سرم رو به بالا بود نمیتونستم جلوم رو ببینم کمکم کردن بشینم هی با پنبه خونه دماغم رو خشک میکردن هی خون میومد گفتم : بسه دیگه فایده نداره حداقل باید نیم ساعت دراز بکشم تا خون برگرده روبه بالا
میا گفت : آره آره راست میگه ببرینش اتاق استراحت منم میرم به استادشون میگم
با کمک تهیونگ رفتم اتاق استراحت دراز کشیدم تهیونگ هم پیشم نشست گفتم : برو سره کلاست گفت : تا خوب بشی اینجا میمونم گفتم : ولی... گفت : چرا اینطوری شدی گفتم : هیچی گفت : ا/ت به نظرت من خنگم آدم بدونه دلیل خون دماغ نمیشه گفتم : راستش وقتی زیادی اعصبانی میشم اینطوری میشه گفت : کدوم خری اعصبانیت کرد؟ گفتم : با یکی از دخترا بحثم شد همین گفت : کدومشون بود بگو به حسابشون برسم گفتم : نه زیاد حرف نزن باهام نباید زیاد صحبتم کنم وگرنه خونه دماغم بیشتر میشه
( نیم ساعت بعد)
از زبان ا/ت
فکر کنم دیگه خوب شدم بلند شدم پنبه ها رو درآوردم از دماغم انداختم سطل اشغالی گفتم : تهیونگ دیگه برو سره کلاست گفت : من میرم مراقب خودت باش گفتم : باشه
رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم سره کلاس
( بعد از ظهر)
از زبان ا/ت
امروز قراره تهیونگ بیاد یه عالمه خوراکی آماده کردم با چند نوع آبمیوه منتظرش بودم که بالاخره زنگ در زده شد رفتم باز کردم خودش بود بغلش کردم و گفتم : خوش اومدی
گفت : ممنون گفتم : بیا تو
اومد تو گفتم : بیا اینجا بشینیم
نشستیم گفت : شروع کنیم
گفتم : بله استاد
گفت : اگر استاد بودم و شاگردی مثل تو داشتم همیشه رد میکردمت تا دوباره بهت درس بدم گفتم : آخه من اون موقع ناراحت میشدم
گفت : من نمیزاشم ناراحت بشی 😈(( 😂💔))
گفتم : خب دیگه بهتره شروع کنیم
رفتیم سره درس یه چیزی رو ده بار برام توضیح میداد
تقریباً ساعت ۹ بود زنگ در زده شد گفتم : این کیه تهیونگ گفت : منتظر کسی بودی گفتم : نه
رفتم از سوراخ در بیرون رو نگاه کردم یا صاحب الزمان مامانم بود ایندفعه کارم ساخته هست برگشتم سمته تهیونگ گفتم : تهیونگ پاشو زودباش گفت : چیشده گفتم : مامانمه گفت : حالا چیکار کنیم گفتم : برو اتاقم بیرون هم نیا تا نگفتم رفت
نفس عمیق کشیدم و رفتم پشته در
سرم رو به بالا بود نمیتونستم جلوم رو ببینم کمکم کردن بشینم هی با پنبه خونه دماغم رو خشک میکردن هی خون میومد گفتم : بسه دیگه فایده نداره حداقل باید نیم ساعت دراز بکشم تا خون برگرده روبه بالا
میا گفت : آره آره راست میگه ببرینش اتاق استراحت منم میرم به استادشون میگم
با کمک تهیونگ رفتم اتاق استراحت دراز کشیدم تهیونگ هم پیشم نشست گفتم : برو سره کلاست گفت : تا خوب بشی اینجا میمونم گفتم : ولی... گفت : چرا اینطوری شدی گفتم : هیچی گفت : ا/ت به نظرت من خنگم آدم بدونه دلیل خون دماغ نمیشه گفتم : راستش وقتی زیادی اعصبانی میشم اینطوری میشه گفت : کدوم خری اعصبانیت کرد؟ گفتم : با یکی از دخترا بحثم شد همین گفت : کدومشون بود بگو به حسابشون برسم گفتم : نه زیاد حرف نزن باهام نباید زیاد صحبتم کنم وگرنه خونه دماغم بیشتر میشه
( نیم ساعت بعد)
از زبان ا/ت
فکر کنم دیگه خوب شدم بلند شدم پنبه ها رو درآوردم از دماغم انداختم سطل اشغالی گفتم : تهیونگ دیگه برو سره کلاست گفت : من میرم مراقب خودت باش گفتم : باشه
رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم سره کلاس
( بعد از ظهر)
از زبان ا/ت
امروز قراره تهیونگ بیاد یه عالمه خوراکی آماده کردم با چند نوع آبمیوه منتظرش بودم که بالاخره زنگ در زده شد رفتم باز کردم خودش بود بغلش کردم و گفتم : خوش اومدی
گفت : ممنون گفتم : بیا تو
اومد تو گفتم : بیا اینجا بشینیم
نشستیم گفت : شروع کنیم
گفتم : بله استاد
گفت : اگر استاد بودم و شاگردی مثل تو داشتم همیشه رد میکردمت تا دوباره بهت درس بدم گفتم : آخه من اون موقع ناراحت میشدم
گفت : من نمیزاشم ناراحت بشی 😈(( 😂💔))
گفتم : خب دیگه بهتره شروع کنیم
رفتیم سره درس یه چیزی رو ده بار برام توضیح میداد
تقریباً ساعت ۹ بود زنگ در زده شد گفتم : این کیه تهیونگ گفت : منتظر کسی بودی گفتم : نه
رفتم از سوراخ در بیرون رو نگاه کردم یا صاحب الزمان مامانم بود ایندفعه کارم ساخته هست برگشتم سمته تهیونگ گفتم : تهیونگ پاشو زودباش گفت : چیشده گفتم : مامانمه گفت : حالا چیکار کنیم گفتم : برو اتاقم بیرون هم نیا تا نگفتم رفت
نفس عمیق کشیدم و رفتم پشته در
۱۲۹.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.