🍷پارت137🍷
"میسو"
چرا این حیاط کوفتی تموم نمیشد؟
پام به یه تیکه سنگ گیر کرد و محکم خوردم زمین با درد صورتمو جمع کردم... اگه من یکم شانس داشتم چی میشد؟
خراش دست و زانو هامو بیخیال شدم و بلند شدم به دویدن ادامه دادم
سگ همچنان دنبالم میکرد و به پارس کردنش ادامه میداد، از دویدن متنفرم، از این سگ متنفرم، از این خونه متنفرم، از همه چی متنفرم دیگه...
با حس درد تو کل سر آن جیغ زدم و از دوییدن دست کشیدم
کسی که موهامو گرفته بود محکم هلم عقب و به پهلوم ضربه زد، دستمو با درد رو پهلوم گذاشتم
با صدای نفرت انگیزش داد زد" فکر کردی داری با این سرعت کجا میری هرزه؟"
خواستم برم که منو بازوهاش گرفت
جیغ زدم" ولم کن عوضی دست از سرم بردار"
خودمو تکون میدادم تا در برم، اما زورشون نداشتم،
منو به خودش کشید،
موهام رو صورتم ریخته بود و جلو دیدمو گرفته بود...
"دستتو از رو دختر من بردار"
با صدای فریادی که شنیدم دست از تقلا برداشتم...
این صدای کوک من بود نه امکان نداره
به سمت صدا برگشتم و دیدمش، بالاخره دیدمش،
حتی نمیخوام به این فکر کنم که چقدر گذشته
چشمام خیس شده بود
استایل مشکی مثل همیشه با کلاه لبه داری که گذاشته بود جذابیتش صدبرابر شده بود
اسلحه دستش بود و سمت کسی که منو نگه داشته بود گرفته بود
"گفتم ولش کن"
عصبانیت تو صداش موج میزد
مرده خندید" پس بالاخره اومدی... "
نتونست جمله رو تموم کنه چون کوک بهش تیر زد و اون رو زمین افتاد
با ترس بهش نگاه کردم و بعدش به خونی که ازش میومد...
به کوک نگاه کردم و سریع دویدم سمتش دستاشو از هم باز کرد و من افتادم تو بغلش،
همزمان صدای گریمم بلند شد
دستاشو محکم دورم قفل کرده بود
" خیلی ب..دی که ولم ک..ردی"
موهامو نوازش کرد و منو از بغلش درآورد ولی دستشو دورم نگه داشت عمیق پیشونیمو بوسید
" متاسفم که تنهات گذاشتم بیب"
سرمو تکون دادم، چشمش به پیشونیم خورد و اخم کرد" اونا اینکارو کردن"
از ته گلوم حرف زدم"اره"
رگ گردنشو دیدم که برجسته شده و صورتش قرمز شده بود "میکشمشون"
دستشو گرفتم"کوک فقط بریم، لطف..."
با دیدن کسی پشتش داد زدم" کوک پشت سرت"
تا برگرده سری کشیدنش عقب خواستم برم سمتش که یکی منو گرفت
"نه، نه ولم کنین"
کوت باهاشون درگیر شد و محکم میزدشون
با حس تیزی رو گلوم از تکون خوردن دست کشیدم،
این حتماً چاقو بود..
حالتش جوری بود که انگار میخواد حمله کنه
مرد چاقو رو فشار داد که سوزش بدی حس کردم" اگه همین الان تسلیم نشی عروسکت میمیره"
خون تو چشمای کوک جمع شده بود، رفت عقب و چاقویی که از جیبش درآورده بود و انداخت پایین...
کسی که پشتش بود با ته اسلحه محکم زد به سر کوک که بیهوش شدو افتاد زمین
"نهههه"...
اینم از این😉🖤
"میسو"
چرا این حیاط کوفتی تموم نمیشد؟
پام به یه تیکه سنگ گیر کرد و محکم خوردم زمین با درد صورتمو جمع کردم... اگه من یکم شانس داشتم چی میشد؟
خراش دست و زانو هامو بیخیال شدم و بلند شدم به دویدن ادامه دادم
سگ همچنان دنبالم میکرد و به پارس کردنش ادامه میداد، از دویدن متنفرم، از این سگ متنفرم، از این خونه متنفرم، از همه چی متنفرم دیگه...
با حس درد تو کل سر آن جیغ زدم و از دوییدن دست کشیدم
کسی که موهامو گرفته بود محکم هلم عقب و به پهلوم ضربه زد، دستمو با درد رو پهلوم گذاشتم
با صدای نفرت انگیزش داد زد" فکر کردی داری با این سرعت کجا میری هرزه؟"
خواستم برم که منو بازوهاش گرفت
جیغ زدم" ولم کن عوضی دست از سرم بردار"
خودمو تکون میدادم تا در برم، اما زورشون نداشتم،
منو به خودش کشید،
موهام رو صورتم ریخته بود و جلو دیدمو گرفته بود...
"دستتو از رو دختر من بردار"
با صدای فریادی که شنیدم دست از تقلا برداشتم...
این صدای کوک من بود نه امکان نداره
به سمت صدا برگشتم و دیدمش، بالاخره دیدمش،
حتی نمیخوام به این فکر کنم که چقدر گذشته
چشمام خیس شده بود
استایل مشکی مثل همیشه با کلاه لبه داری که گذاشته بود جذابیتش صدبرابر شده بود
اسلحه دستش بود و سمت کسی که منو نگه داشته بود گرفته بود
"گفتم ولش کن"
عصبانیت تو صداش موج میزد
مرده خندید" پس بالاخره اومدی... "
نتونست جمله رو تموم کنه چون کوک بهش تیر زد و اون رو زمین افتاد
با ترس بهش نگاه کردم و بعدش به خونی که ازش میومد...
به کوک نگاه کردم و سریع دویدم سمتش دستاشو از هم باز کرد و من افتادم تو بغلش،
همزمان صدای گریمم بلند شد
دستاشو محکم دورم قفل کرده بود
" خیلی ب..دی که ولم ک..ردی"
موهامو نوازش کرد و منو از بغلش درآورد ولی دستشو دورم نگه داشت عمیق پیشونیمو بوسید
" متاسفم که تنهات گذاشتم بیب"
سرمو تکون دادم، چشمش به پیشونیم خورد و اخم کرد" اونا اینکارو کردن"
از ته گلوم حرف زدم"اره"
رگ گردنشو دیدم که برجسته شده و صورتش قرمز شده بود "میکشمشون"
دستشو گرفتم"کوک فقط بریم، لطف..."
با دیدن کسی پشتش داد زدم" کوک پشت سرت"
تا برگرده سری کشیدنش عقب خواستم برم سمتش که یکی منو گرفت
"نه، نه ولم کنین"
کوت باهاشون درگیر شد و محکم میزدشون
با حس تیزی رو گلوم از تکون خوردن دست کشیدم،
این حتماً چاقو بود..
حالتش جوری بود که انگار میخواد حمله کنه
مرد چاقو رو فشار داد که سوزش بدی حس کردم" اگه همین الان تسلیم نشی عروسکت میمیره"
خون تو چشمای کوک جمع شده بود، رفت عقب و چاقویی که از جیبش درآورده بود و انداخت پایین...
کسی که پشتش بود با ته اسلحه محکم زد به سر کوک که بیهوش شدو افتاد زمین
"نهههه"...
اینم از این😉🖤
۴۴.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.