Part 11
ویو ات :
بعد از چند اینکه چند ثانیه بهش زل زدم نگاهم رو ازش گرفتم و خیلی سریع بدون هیچ حرف اضافه ای از روی تخت بلند شدم .
قدم هام رو تند کردم و وقتی به در رسیدم ، دستم رو روی دستگیره در قرار دادم و تا خواستم فشاری بهش وارد کنم صدای جونگ کوک مانع حرکتم شد .
_ نمیخوای توضیع بدی اینجا چیکار میکردی ؟
بدون اینکه نگاهش کنم متوجه شدم که روی تخت نشسته و بهم زل زده بود . با صدای آرومی جوری که صدام رو بشنوه لب زدم .
+ بعدا دربارش صحبت میکنیم
بلافاصله دستگیره رو رو به پایین هدایت کردم ، از اتاق خارج شدم و در رو آروم پشت سرم بستم .
ویو کوک :
پتو رو از روی سرش کنار زدم و بهش خیره شدم . وقتی متوجه وضعیت شدم قلبم شروع کرد به تند زدن . هیچ حرکتی نمیتونستم بزنم ، انگار که جادو شده بودم . بعد از چند ثانیه ا.ت از روی تخت بلند شد که بره و من هم بالاخره کنترلم رو دستم گرفتم . از تخت فاصله گرفتم و بهش زل زدم . میخواستم این سوالی که از وقتی بیدار شده بودم افکارم رو بدست گرفته بود ازش بپرسم .
_ نمیخوای توضیح بدی اینجا چیکار میکردی ؟
شب قبل بعد از اینکه مست شدم دیگه هیچی نفهمیدم ، فقط صحنه های مبهمی از آشپزخونه ، اصلا من توی آشپزخونه چیکار میکردم ؟
بعد از شنیدن صدای آروم ا.ت و بسته شدن در خودم رو روی تخت رها کردم و به افکارم اجازه ی پخش شدن دادم .
ویو ات :
به سرعت به سمت شپزخونه رفتم ، در خاکستری رنگ یخچال رو باز کردم و بعد از برداشتن پارچ آب ، درش رو چفت کردم . لیوانی از داخل کابینت سفید رنگ بالای سینک برداشتم ، از توی پارچ مقداری آب داخل لیوان ریختم و با عجله آب رو سر کشیدم . محکم لیوان رو روی اپن کوبیدم و به ویویی که از پنجره دیده میشد خیره شدم . گرچه که از اتفاق چند دقیقه پیش هنوز قلبم تند میزد اما بهش توجهی نکردم . همینطور که غرق افکارم بودم با صدای آشنایی به خودم اومدم .
@ حالت خوبه ؟
بهش نگاهی انداختم ، با دیدن جکسون لبخندی زدم و پاسخ دادم .
+ اوهوم
سرم رو پایین انداختم .
@ به نظر نمیاد روبه راه باشی
وقتی جوابی ندادم فهمید باید بحث رو عوض کنه .
@ خب .... راستش .... ببینم ، ا.ت ، تو دوست پسر داری ؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم زیر لب جوابم رو زمزمه کردم .
+ نه
@ هی ، دختری به خوشگلی و جذابی تو چجوری دوست پسر نداره ؟
با پرروئی بهش نگاه کردم و لبخندی زدم .
+ من خوشگلم ولی متاسفانه خوشگلا استاندارد های بالایی هم دارن
لبخندی زد سرش ، رو پایین انداخت و دوباره نگاهش رو به من داد . خواست حرفی بزنه که صدایی مانعش شد .
* صبح بخیر
صدای ریوجین بود که هنوز هم بین خواب و بیداری بود .
با دیدنش هردو شروع به خندیدن کردیم . با همون صدای خوابآلود لب زد .
* هی بی فانوسا کل شب نتونستم بخوابم مسخرم نکنین
بعد از چند ثانیه بالاخره دست از خندیدن برداشتم و نگاهمون رو بهش دادیم .
+ چرا نتونستی بخوابی حالا
* اه صدای اون انلیکس( واقعا معذرت میخوام 😂😭💔) و گوه این تا اتاق منم میومد
@ صدای چیشون ؟
با حالت شاکی ای نالید .
* دوست پسر و دوست دخترا شبا چیکار میکنن به نظرت
هر سه مون با نگاهی تاسف بار به زمین خیره شدیم و حرفی نزدیم .
بعد از چند دقیقه یک نفر دیگه هم به جمعمون اضافه شد .
^^ سلامممم خوشگل خانومیای خودممم
هممون با حالت پوکری بهش خیره شدیم و سلام کردیم .
^^ باز چتونه ؟
* هیچی بابا
با حرف ریوجین هر کدوممون به یک سمت رفتیم تا سرمون رو مشغول کنیم .
( یک ساعت بعد )
من و یجی در حال آماده کردن صبحانه بودیم و در همین حین با ریوجین که روی اپن نشسته بود صحبت میکردیم . جکسون و جونگ کوک در حال بحث در مورد چیزای مختلف و مردونه بودن و دوتا مرغ عاشق هم تلوزیون میدیدن و دل و قلوه میگرفتن .
همینطور چند دقیقه گذشت که یهو هممون ساکت شدیم .
* راستی ، فلیکس ، بعدا باید بهت چند تا عکس نشون بودم .
لبخندی زدم و جکسون شروع کرد به خندیدن . یجی رو به من که در حال هم زدن صبحانه بودم گفت .
^^ ا.ت ، چتونه شما دوتا ؟
_ توعم داری میخندی ؟
برگشتم به سمت ریوجین و با لبخندی که سعی داشتم بیشتر شدنش رو کنترل کنم لب زدم .
+ ریوجین شی ، تا یک ساعت پیش داشتی با هزار تا فحش صداش میکردی چیشده الان انقدر محترم شدی ؟
* سکوت اختیار کن
جکسون دست از خندیدن کشید و رو به فلیکس شروع به حرف زدن کرد .
@ بهت گفت انلیکس
و دوباره شروع کرد به خندیدن . من ، یجی و جونگ کوک هم زدیم زیر خنده .
فلیکس با اخم برگشت به سمت ریوجین و با صدای دیپی لب زد .
& میتونم بپرسم چرا این لقب رو بهم دادی ؟
ریوجین خیلی حرصی و از ته دل شروع کرد به غر زدن .
بعد از چند اینکه چند ثانیه بهش زل زدم نگاهم رو ازش گرفتم و خیلی سریع بدون هیچ حرف اضافه ای از روی تخت بلند شدم .
قدم هام رو تند کردم و وقتی به در رسیدم ، دستم رو روی دستگیره در قرار دادم و تا خواستم فشاری بهش وارد کنم صدای جونگ کوک مانع حرکتم شد .
_ نمیخوای توضیع بدی اینجا چیکار میکردی ؟
بدون اینکه نگاهش کنم متوجه شدم که روی تخت نشسته و بهم زل زده بود . با صدای آرومی جوری که صدام رو بشنوه لب زدم .
+ بعدا دربارش صحبت میکنیم
بلافاصله دستگیره رو رو به پایین هدایت کردم ، از اتاق خارج شدم و در رو آروم پشت سرم بستم .
ویو کوک :
پتو رو از روی سرش کنار زدم و بهش خیره شدم . وقتی متوجه وضعیت شدم قلبم شروع کرد به تند زدن . هیچ حرکتی نمیتونستم بزنم ، انگار که جادو شده بودم . بعد از چند ثانیه ا.ت از روی تخت بلند شد که بره و من هم بالاخره کنترلم رو دستم گرفتم . از تخت فاصله گرفتم و بهش زل زدم . میخواستم این سوالی که از وقتی بیدار شده بودم افکارم رو بدست گرفته بود ازش بپرسم .
_ نمیخوای توضیح بدی اینجا چیکار میکردی ؟
شب قبل بعد از اینکه مست شدم دیگه هیچی نفهمیدم ، فقط صحنه های مبهمی از آشپزخونه ، اصلا من توی آشپزخونه چیکار میکردم ؟
بعد از شنیدن صدای آروم ا.ت و بسته شدن در خودم رو روی تخت رها کردم و به افکارم اجازه ی پخش شدن دادم .
ویو ات :
به سرعت به سمت شپزخونه رفتم ، در خاکستری رنگ یخچال رو باز کردم و بعد از برداشتن پارچ آب ، درش رو چفت کردم . لیوانی از داخل کابینت سفید رنگ بالای سینک برداشتم ، از توی پارچ مقداری آب داخل لیوان ریختم و با عجله آب رو سر کشیدم . محکم لیوان رو روی اپن کوبیدم و به ویویی که از پنجره دیده میشد خیره شدم . گرچه که از اتفاق چند دقیقه پیش هنوز قلبم تند میزد اما بهش توجهی نکردم . همینطور که غرق افکارم بودم با صدای آشنایی به خودم اومدم .
@ حالت خوبه ؟
بهش نگاهی انداختم ، با دیدن جکسون لبخندی زدم و پاسخ دادم .
+ اوهوم
سرم رو پایین انداختم .
@ به نظر نمیاد روبه راه باشی
وقتی جوابی ندادم فهمید باید بحث رو عوض کنه .
@ خب .... راستش .... ببینم ، ا.ت ، تو دوست پسر داری ؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم زیر لب جوابم رو زمزمه کردم .
+ نه
@ هی ، دختری به خوشگلی و جذابی تو چجوری دوست پسر نداره ؟
با پرروئی بهش نگاه کردم و لبخندی زدم .
+ من خوشگلم ولی متاسفانه خوشگلا استاندارد های بالایی هم دارن
لبخندی زد سرش ، رو پایین انداخت و دوباره نگاهش رو به من داد . خواست حرفی بزنه که صدایی مانعش شد .
* صبح بخیر
صدای ریوجین بود که هنوز هم بین خواب و بیداری بود .
با دیدنش هردو شروع به خندیدن کردیم . با همون صدای خوابآلود لب زد .
* هی بی فانوسا کل شب نتونستم بخوابم مسخرم نکنین
بعد از چند ثانیه بالاخره دست از خندیدن برداشتم و نگاهمون رو بهش دادیم .
+ چرا نتونستی بخوابی حالا
* اه صدای اون انلیکس( واقعا معذرت میخوام 😂😭💔) و گوه این تا اتاق منم میومد
@ صدای چیشون ؟
با حالت شاکی ای نالید .
* دوست پسر و دوست دخترا شبا چیکار میکنن به نظرت
هر سه مون با نگاهی تاسف بار به زمین خیره شدیم و حرفی نزدیم .
بعد از چند دقیقه یک نفر دیگه هم به جمعمون اضافه شد .
^^ سلامممم خوشگل خانومیای خودممم
هممون با حالت پوکری بهش خیره شدیم و سلام کردیم .
^^ باز چتونه ؟
* هیچی بابا
با حرف ریوجین هر کدوممون به یک سمت رفتیم تا سرمون رو مشغول کنیم .
( یک ساعت بعد )
من و یجی در حال آماده کردن صبحانه بودیم و در همین حین با ریوجین که روی اپن نشسته بود صحبت میکردیم . جکسون و جونگ کوک در حال بحث در مورد چیزای مختلف و مردونه بودن و دوتا مرغ عاشق هم تلوزیون میدیدن و دل و قلوه میگرفتن .
همینطور چند دقیقه گذشت که یهو هممون ساکت شدیم .
* راستی ، فلیکس ، بعدا باید بهت چند تا عکس نشون بودم .
لبخندی زدم و جکسون شروع کرد به خندیدن . یجی رو به من که در حال هم زدن صبحانه بودم گفت .
^^ ا.ت ، چتونه شما دوتا ؟
_ توعم داری میخندی ؟
برگشتم به سمت ریوجین و با لبخندی که سعی داشتم بیشتر شدنش رو کنترل کنم لب زدم .
+ ریوجین شی ، تا یک ساعت پیش داشتی با هزار تا فحش صداش میکردی چیشده الان انقدر محترم شدی ؟
* سکوت اختیار کن
جکسون دست از خندیدن کشید و رو به فلیکس شروع به حرف زدن کرد .
@ بهت گفت انلیکس
و دوباره شروع کرد به خندیدن . من ، یجی و جونگ کوک هم زدیم زیر خنده .
فلیکس با اخم برگشت به سمت ریوجین و با صدای دیپی لب زد .
& میتونم بپرسم چرا این لقب رو بهم دادی ؟
ریوجین خیلی حرصی و از ته دل شروع کرد به غر زدن .
۵.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.