مافیا جذااااب مغرور p:20
رفتن که تهیونگ که داشت نگاه میکرد گفتم بلند شو بریم ببینم کجا میرن اولش مخالفت کرد ولی وقتی منو دید جدیم گفت باشه
ته : ولی یه شرط داره
کوک : هرچی باشه قبول بریم
ته : اوک
کوک: و رفتیم دنبالشون که دیدم رفتن داخل یه خونه که معلوم بود مال ا.ت اینا نیست و فهمیدم مال پسره هست بعد چن مین ا.ت از خونه دراومد و رفت تعقیبش کردیم که دیدم رفت خونه خودشون که ته گفت اگه فردا دانشگاه نداشت حتما می موند
( فلش بک فردا صبح ساعت ۶ )
ا.ت ویو :
صبح با صدای الارم گوشی بیدار شدم یکم خسته بود ولی رفتم یه دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و رفتم لباس پوشیدم و میکاپ کوچولو کردم و رفتم پایین صبحونه خوردم دیدم ساعت ۷:۴۵ دقیقه است و رفتم کفشمو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم دانشگاه( چقد رفتم 😂 خب فک کنید ساعت ۸ دانشگاه ست )
کوک ویو :
دیشب اصن نخوابیدم و تا الان دارم مشروب میخورم همه ش این سوال میاد تو ذهنم چرا باید عاشق کسی بشم که منو دوست نداره که ته اومد داخل و از کار من تعجب کرد و در بست که زدم زیر گریه *زیادم بلند نه فقط اشک میرخته
کوک : ته تو بگو چرا باید عاشق کسی بشم که منو دوست نداره
ته : کوک آروم باشه
کوک : نمیخوام من ا.ت و میخوام
ته : باشه تو بخواب من ا.ت رو واست میارم
کوک : هه منو گول نزن تا وقتی که ا.ت نیاد من همه ش مشروب می خورم
ته : ولی ا.ت الان دانشگاه
کوک : خب منم تا اون موقع مشروب میخورم
ته ویو :
وقتی دیدم که اونجوری شده رفتم یه گوشی و یونا زنگ زدم ماجرا رو براش تعریف کردم که گفت راننده بفرست چون استاد گفت چون روز اوله اگه کار مهمی دارید می تونید برید بعد منو خبر کن تا ا.تو بیارم گفتم باشه و یه راننده فرستادم تا ا.ت و یونا رو بیاره وقتی راننده رسید بهم پیام داد و منم به یونا پیام دادم که اومده و...
خب دو پارت گذاشتم بازم ببخشید که این سه روز نبودم در عوضش تا پارت ۳۰ رو نوشتم
راستی من سن ها رو تغیر دادم کوک : ۲۵ ا.ت : ۲۵ یونا: ۲۵ رزی :۲۵ ته : ۲۶
شرطا : ۱۵ تا لایک با ۵۵ تایی شیم 🤗
ته : ولی یه شرط داره
کوک : هرچی باشه قبول بریم
ته : اوک
کوک: و رفتیم دنبالشون که دیدم رفتن داخل یه خونه که معلوم بود مال ا.ت اینا نیست و فهمیدم مال پسره هست بعد چن مین ا.ت از خونه دراومد و رفت تعقیبش کردیم که دیدم رفت خونه خودشون که ته گفت اگه فردا دانشگاه نداشت حتما می موند
( فلش بک فردا صبح ساعت ۶ )
ا.ت ویو :
صبح با صدای الارم گوشی بیدار شدم یکم خسته بود ولی رفتم یه دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و رفتم لباس پوشیدم و میکاپ کوچولو کردم و رفتم پایین صبحونه خوردم دیدم ساعت ۷:۴۵ دقیقه است و رفتم کفشمو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم دانشگاه( چقد رفتم 😂 خب فک کنید ساعت ۸ دانشگاه ست )
کوک ویو :
دیشب اصن نخوابیدم و تا الان دارم مشروب میخورم همه ش این سوال میاد تو ذهنم چرا باید عاشق کسی بشم که منو دوست نداره که ته اومد داخل و از کار من تعجب کرد و در بست که زدم زیر گریه *زیادم بلند نه فقط اشک میرخته
کوک : ته تو بگو چرا باید عاشق کسی بشم که منو دوست نداره
ته : کوک آروم باشه
کوک : نمیخوام من ا.ت و میخوام
ته : باشه تو بخواب من ا.ت رو واست میارم
کوک : هه منو گول نزن تا وقتی که ا.ت نیاد من همه ش مشروب می خورم
ته : ولی ا.ت الان دانشگاه
کوک : خب منم تا اون موقع مشروب میخورم
ته ویو :
وقتی دیدم که اونجوری شده رفتم یه گوشی و یونا زنگ زدم ماجرا رو براش تعریف کردم که گفت راننده بفرست چون استاد گفت چون روز اوله اگه کار مهمی دارید می تونید برید بعد منو خبر کن تا ا.تو بیارم گفتم باشه و یه راننده فرستادم تا ا.ت و یونا رو بیاره وقتی راننده رسید بهم پیام داد و منم به یونا پیام دادم که اومده و...
خب دو پارت گذاشتم بازم ببخشید که این سه روز نبودم در عوضش تا پارت ۳۰ رو نوشتم
راستی من سن ها رو تغیر دادم کوک : ۲۵ ا.ت : ۲۵ یونا: ۲۵ رزی :۲۵ ته : ۲۶
شرطا : ۱۵ تا لایک با ۵۵ تایی شیم 🤗
۱۰.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.