ازدواج اجباری: پارت3
فردا صبح:
یونا ویو:
اصلا دوست نداشتم نداشتم از تختم جدا شم با هزار بدبختی از تخت بلند شدم و رفتم صورتم رو شستم یه دوش گرفتم یه میکاپ ساده انجام دادم و یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم(اسلاید دوم)
رفتم پایین و منتظر بودم تا تهیونگ بیاد. زنگ خونه به صدا در اومد رفتم دم در و تهیونگ دیدم که یه کت و شلوار مشکی و یه دسته گل دم در وایساده
تهیونگ: سلام مادام. خیلی خوشگل شدی البته خوشگل بودی بیشتر خوشگل شدی
یونا: سلام ممنون
منو راهنمایی کرد و قبل از من بدو بدو رفت و در ماشین رو واسم باز کرد و بعد خودش هم سوار ماشین شد. دسته گل رو بهم داد و گفت
تهیونگ: خب مادام زیبا کجا بریم
یونا: میشه به من نگی مادام بگو یونا
تهیونگ: چشم مادام ببخشید یونا
یونا: بنظرم بریم پاساژ...
حرکت کرد. از دیروز خیلی بهتر شده بود دیروز خیلی خشگ بود و امروز نه
یونا: میتونم یه سوال بپرسم
تهیونگ: الان یه دونه پرسیدی(جمله معروف داداشم🤣) شوخی کردم بپرس
یونا: میشه دوباره برم مدرسه
تهیونگ: نه😊
یونا: چراااا
تهیونگ: میتونی بری ولی نه اونجا میری یه مدرسه خیلی بهتر
یونا: ولی تنها دوستم اونجاست
تهیونگ: خب اونم بیاد اینجا
یونا: نمیتونه لطفا
تهیونگ: بیب من خیلی دوست دارم و هرچی بگی میگم چشم ولی نمیتونب بری مدرسه متاسفم
یونا: باشه
وارد پاساژ شدیم. تهیونگ گفت
تهیونگ: نگران پولش نباش هرچی خواستی فقط بخر باشه
یونا.: باشه اوپا
ذوق رو قشنگ میشد تو چشماش دید رفتیم اولین مغازه و یه لباس چشمم رو گرفت....
ببخشید نتونستم زیاد اپ کنم اخه بیرون بودم امروز تا پارت 5ادامه میدم. هر روز 5پارت میزارم
یونا ویو:
اصلا دوست نداشتم نداشتم از تختم جدا شم با هزار بدبختی از تخت بلند شدم و رفتم صورتم رو شستم یه دوش گرفتم یه میکاپ ساده انجام دادم و یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم(اسلاید دوم)
رفتم پایین و منتظر بودم تا تهیونگ بیاد. زنگ خونه به صدا در اومد رفتم دم در و تهیونگ دیدم که یه کت و شلوار مشکی و یه دسته گل دم در وایساده
تهیونگ: سلام مادام. خیلی خوشگل شدی البته خوشگل بودی بیشتر خوشگل شدی
یونا: سلام ممنون
منو راهنمایی کرد و قبل از من بدو بدو رفت و در ماشین رو واسم باز کرد و بعد خودش هم سوار ماشین شد. دسته گل رو بهم داد و گفت
تهیونگ: خب مادام زیبا کجا بریم
یونا: میشه به من نگی مادام بگو یونا
تهیونگ: چشم مادام ببخشید یونا
یونا: بنظرم بریم پاساژ...
حرکت کرد. از دیروز خیلی بهتر شده بود دیروز خیلی خشگ بود و امروز نه
یونا: میتونم یه سوال بپرسم
تهیونگ: الان یه دونه پرسیدی(جمله معروف داداشم🤣) شوخی کردم بپرس
یونا: میشه دوباره برم مدرسه
تهیونگ: نه😊
یونا: چراااا
تهیونگ: میتونی بری ولی نه اونجا میری یه مدرسه خیلی بهتر
یونا: ولی تنها دوستم اونجاست
تهیونگ: خب اونم بیاد اینجا
یونا: نمیتونه لطفا
تهیونگ: بیب من خیلی دوست دارم و هرچی بگی میگم چشم ولی نمیتونب بری مدرسه متاسفم
یونا: باشه
وارد پاساژ شدیم. تهیونگ گفت
تهیونگ: نگران پولش نباش هرچی خواستی فقط بخر باشه
یونا.: باشه اوپا
ذوق رو قشنگ میشد تو چشماش دید رفتیم اولین مغازه و یه لباس چشمم رو گرفت....
ببخشید نتونستم زیاد اپ کنم اخه بیرون بودم امروز تا پارت 5ادامه میدم. هر روز 5پارت میزارم
۱۳.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.