خیانت
خیانت
Part:11
تهیونگ ویو:
آروم از اون دختر تشکر کوتاهی کردم و رفتم..
وقتی از خونه بیرون زدم به سایان زنگ زدم..
۱ بار رد تماس داد بازم زنگ زدم انقدر زنگ زدم که بالاخره خودش برداشت.....
سایان:چی میخوای؟
تهیونگ:سایان شی(گریه)
سایان:چته؟
تهیونگ:کمکم کن
سایان:چرا باید به تو کمک کنم؟
تهیونگ:یااا لطفا
سایان:مستر کیم تو اشتباه بزرگی کردی برای کمک کردن هم خودت باید کارت رو جبران کنی من به تو هیچ کمکی نمیکنم....
اینو گفت و گوشی رو قطع کرد....
حقم داشت مقصر خودم بودم......
من خیانت کردم و زندگیم رو نابود کردم....
حق با کوک بود داشتم اشتباه میکردم
و خودم خبر نداشتم.......
باید پیداش کنم.........یونا شی پیدات میکنم
کاشکی منو ببخشی.........
سمت خونه راه افتادم وقتی رسیدم.....و درو باز کردم وارد اتاق مشترکمون شدم....
همه لباساش وسایلش اینجا بودن.....ولی خودش نیست بغض گلوم رو گرفت.....
من ارزش بودنت رو نمیدونستم و الان پشیمونم.........سر تخت پلاس شدم و خوابم برد......صبح با صدا زدن های بی وقفه رفتم پایین با دیدن مامانم سریع سمتش رفتم...
تهیونگ:اوماااا تو اینجا چیکار میکنی؟......
مادر تهیونگ:یونا کجاست؟.....
تهیونگ:اوما.....
مادر تهیونگ:همه چیز رو میدونم پس بهتره ساکت شی
تهیونگ:اوماا لطفا تو اینطور نکن کی بهت گفت
مادر تهیونگ:از کوک شنیدم..........
تهیونگ:مامان خواهش میک.....
ادامه حرفش با سیلی که خورد نصفه موند
مادر تهیونگ:بهت گفته بودم اگه کسی و دوست نداری یا دیگه ازش دل کندی بجای اینکه اینجوری خوردش کنی بهش بگو تو الان اینکارو کردی
تهیونگ:ولی
مادر تهیونگ:الانم میری و یونا رو میاری
تهیونگ:ولی نمیدونم کجاست
مادر تهیونگ:یعتی چی نمیدونی(داد)
تهیونگ:نیستش .......از کره رفته(بغض)
یونا ویو:
چطور بود؟
Part:11
تهیونگ ویو:
آروم از اون دختر تشکر کوتاهی کردم و رفتم..
وقتی از خونه بیرون زدم به سایان زنگ زدم..
۱ بار رد تماس داد بازم زنگ زدم انقدر زنگ زدم که بالاخره خودش برداشت.....
سایان:چی میخوای؟
تهیونگ:سایان شی(گریه)
سایان:چته؟
تهیونگ:کمکم کن
سایان:چرا باید به تو کمک کنم؟
تهیونگ:یااا لطفا
سایان:مستر کیم تو اشتباه بزرگی کردی برای کمک کردن هم خودت باید کارت رو جبران کنی من به تو هیچ کمکی نمیکنم....
اینو گفت و گوشی رو قطع کرد....
حقم داشت مقصر خودم بودم......
من خیانت کردم و زندگیم رو نابود کردم....
حق با کوک بود داشتم اشتباه میکردم
و خودم خبر نداشتم.......
باید پیداش کنم.........یونا شی پیدات میکنم
کاشکی منو ببخشی.........
سمت خونه راه افتادم وقتی رسیدم.....و درو باز کردم وارد اتاق مشترکمون شدم....
همه لباساش وسایلش اینجا بودن.....ولی خودش نیست بغض گلوم رو گرفت.....
من ارزش بودنت رو نمیدونستم و الان پشیمونم.........سر تخت پلاس شدم و خوابم برد......صبح با صدا زدن های بی وقفه رفتم پایین با دیدن مامانم سریع سمتش رفتم...
تهیونگ:اوماااا تو اینجا چیکار میکنی؟......
مادر تهیونگ:یونا کجاست؟.....
تهیونگ:اوما.....
مادر تهیونگ:همه چیز رو میدونم پس بهتره ساکت شی
تهیونگ:اوماا لطفا تو اینطور نکن کی بهت گفت
مادر تهیونگ:از کوک شنیدم..........
تهیونگ:مامان خواهش میک.....
ادامه حرفش با سیلی که خورد نصفه موند
مادر تهیونگ:بهت گفته بودم اگه کسی و دوست نداری یا دیگه ازش دل کندی بجای اینکه اینجوری خوردش کنی بهش بگو تو الان اینکارو کردی
تهیونگ:ولی
مادر تهیونگ:الانم میری و یونا رو میاری
تهیونگ:ولی نمیدونم کجاست
مادر تهیونگ:یعتی چی نمیدونی(داد)
تهیونگ:نیستش .......از کره رفته(بغض)
یونا ویو:
چطور بود؟
۴.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.