مدرسه ی من
مدرسه ی من
پارت ۱۲
ویو ات دوتا دشت رو شونم حس کردم فهمیدم یونگی گفت برم بیرون تا لباس بپوش من رو به سمت در هدایت کرد رفتم بیرون اصلا یادم رفت چکارش داشتم
رفتم پایین پیش عمو چان و زن عمو لارا داشتن نگا فیلم میکردم منم نشسنم نگا کردم
ویو یونگی آماده شدم تا برم بار
وقتی آماده شدم به همراه تهیونگ رفتم بار
توی بار
رسیدیم نشستیم روی میزی و شمارش دادیم من ویسکی تهیونگ ودکا
نیم ساعت بعد دیگه بهتره برم خونه الان کاملا مست دم بعد کلی دختر اینجا هست( دیگه خودتون میدونید چرا)
رفتم خوبه در رو با کلید باز کردم عمو چان و زن عمو لارا داشتن نگا فیلم میکردم اونروز ترو مگا کردم ات بود اونم داشت نگا میکرد
منم رفتم نشستم نگا کردم
چند مین بعد
فیلم رسید به جاهای خاک برسری
عمو چان:وای دارم تحریک میشم
لارا نیازت دارم
بارا:منم همینطور بهتره برسم انجامش بدیم
ات:چکاری(ات هنوز از این ماجرا ها خبر نداره چون بچه که بوده گم شده و کسی نبوده که بهش توضیح بده)
عمو:یعنی نمیدونی
ات:نه
منم چون تحریک شده بودم از این فرست استفاده کردم
یونگی:میخوای بهت نشون بدم چه کاری
ات:ارههمو:عه یونگی اون هنوز
سن کمی داره
ات:چه ربطی به سن داره میخام بفهمم چیه
عمو:باشع
یونگی:ات...دنبالم بیا
ات:باشه
رفتیم بالا توی اتاق من
عمو:مثل اینکه واقعا رفتن
زن عمو :آره...
رفتیم بالا گفتم بشین رو تخت اونم نشست
رفتم اونور لباسم رو در اواردم که ات جلوی چشماش رو گرف
یونگی:دستاتو بردار.....گفتم دستاتو بردار
خودم رفتم دستاشو ب داشتم و هولش دادم افتاد منم روش خیمه زدم
ات:چیکار میکنی یعنی اونا این کارو میکردم میوفتادن رو هم
ات انگار هنوز متوجه نشده پس بدون هیچ حرفی رفتم سمت لباسش دکمه هاشو آرو باز کردم ات هم همینطوری بهم زل زده بود شلوار ات رو در لواردم فقط لباس زیر تنش بود شلوار خودم هم در اواردم نشستم روی تخت ات هم گذاشتن روی پام و دستمو دراز کردم تا سوتینشو باز کنم .....همه لباس های زیر اون و خودمه در اواردم تعجب کرده بود و هیچی نمیگفت......
پارت ۱۲
ویو ات دوتا دشت رو شونم حس کردم فهمیدم یونگی گفت برم بیرون تا لباس بپوش من رو به سمت در هدایت کرد رفتم بیرون اصلا یادم رفت چکارش داشتم
رفتم پایین پیش عمو چان و زن عمو لارا داشتن نگا فیلم میکردم منم نشسنم نگا کردم
ویو یونگی آماده شدم تا برم بار
وقتی آماده شدم به همراه تهیونگ رفتم بار
توی بار
رسیدیم نشستیم روی میزی و شمارش دادیم من ویسکی تهیونگ ودکا
نیم ساعت بعد دیگه بهتره برم خونه الان کاملا مست دم بعد کلی دختر اینجا هست( دیگه خودتون میدونید چرا)
رفتم خوبه در رو با کلید باز کردم عمو چان و زن عمو لارا داشتن نگا فیلم میکردم اونروز ترو مگا کردم ات بود اونم داشت نگا میکرد
منم رفتم نشستم نگا کردم
چند مین بعد
فیلم رسید به جاهای خاک برسری
عمو چان:وای دارم تحریک میشم
لارا نیازت دارم
بارا:منم همینطور بهتره برسم انجامش بدیم
ات:چکاری(ات هنوز از این ماجرا ها خبر نداره چون بچه که بوده گم شده و کسی نبوده که بهش توضیح بده)
عمو:یعنی نمیدونی
ات:نه
منم چون تحریک شده بودم از این فرست استفاده کردم
یونگی:میخوای بهت نشون بدم چه کاری
ات:ارههمو:عه یونگی اون هنوز
سن کمی داره
ات:چه ربطی به سن داره میخام بفهمم چیه
عمو:باشع
یونگی:ات...دنبالم بیا
ات:باشه
رفتیم بالا توی اتاق من
عمو:مثل اینکه واقعا رفتن
زن عمو :آره...
رفتیم بالا گفتم بشین رو تخت اونم نشست
رفتم اونور لباسم رو در اواردم که ات جلوی چشماش رو گرف
یونگی:دستاتو بردار.....گفتم دستاتو بردار
خودم رفتم دستاشو ب داشتم و هولش دادم افتاد منم روش خیمه زدم
ات:چیکار میکنی یعنی اونا این کارو میکردم میوفتادن رو هم
ات انگار هنوز متوجه نشده پس بدون هیچ حرفی رفتم سمت لباسش دکمه هاشو آرو باز کردم ات هم همینطوری بهم زل زده بود شلوار ات رو در لواردم فقط لباس زیر تنش بود شلوار خودم هم در اواردم نشستم روی تخت ات هم گذاشتن روی پام و دستمو دراز کردم تا سوتینشو باز کنم .....همه لباس های زیر اون و خودمه در اواردم تعجب کرده بود و هیچی نمیگفت......
۳.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.