Seven (part 22)
"حواسم هست."
جئون از اتاق خارج شد و حالا آرکا و ا/ت در اتاق تنها بودند.
ا'ت در بیهوشی سیر میکرد و آرکا که به مراد دلش رسیده بود،
به چهره در خواب ا'ت نگاهی انداخت و در دلش گفت:
'من واقعا... دوستش دارم، خیلی خوشگله.'
بعد به سمت پاهای پیچ خورده و آسیب دیده ا'ت رفت و لمسشون کرد.
"آه."
ا'ت در خواب از درد آهی کشید و خواست تکان بخورد که از درد نتوانست اما کم کم چشم هایش را باز کرد. دیدش تار بود.
آرکا در حال گشتن وسایل مورد نظرش در کیفش بود که با صدای ا'ت برگشت و ...
"تو اینجا چیکار میکنی؟"
خواست پاهایش را رو زمین بگذارد و از تخت پایین بیاید و امان از لجبازیش.
"من اومدم اینجا که بهت کمک کنم تو صدمه دیدی."
صورتش از درد جمع شد.
اما درد داشت امانش را می برید و لجبازی را کنار گذاشت.
پاهایش را با پمادی مخصوص مالش داد که ا'ت از درد بدنش را منقبض کرد.
"میتونم یه چیزی بگم؟"
"اوهوم."
سری تکان و منتظر صحبت آرکا بود.
رول بانداژ را باز کرد و سپس به آهستگی دور پای ا'ت را پوشاند.
ناگهان در باز شد و جئون با سینی غذا و لیوان آب و همراه مسکن وارد اتاق شد.
"اوضاع چطور پیش میره دکتر؟"
"پاهاش ضربه دیده، خداروشکر آسیب جدی ندیده و تونستیم از پسش بر بیایم."
" خیلیم عالی."
ا'ت شرمسار بود از اتفاقی که افتاده بود.
جای تأسف نداشت... قطعا نداشت.
مگر گناه کرده بود؟!
نکرده بود اما نگاه های جئون رنگ خوشی نداشت.
زیر نگاه های جئون بودن برایش حکم مرگ داشت اما اوضاع همیشه
اینطور نمی ماند.
رنگ خوش را خواهد دید؟
شاید در آینده نزدیک.
جئون از اتاق خارج شد و حالا آرکا و ا/ت در اتاق تنها بودند.
ا'ت در بیهوشی سیر میکرد و آرکا که به مراد دلش رسیده بود،
به چهره در خواب ا'ت نگاهی انداخت و در دلش گفت:
'من واقعا... دوستش دارم، خیلی خوشگله.'
بعد به سمت پاهای پیچ خورده و آسیب دیده ا'ت رفت و لمسشون کرد.
"آه."
ا'ت در خواب از درد آهی کشید و خواست تکان بخورد که از درد نتوانست اما کم کم چشم هایش را باز کرد. دیدش تار بود.
آرکا در حال گشتن وسایل مورد نظرش در کیفش بود که با صدای ا'ت برگشت و ...
"تو اینجا چیکار میکنی؟"
خواست پاهایش را رو زمین بگذارد و از تخت پایین بیاید و امان از لجبازیش.
"من اومدم اینجا که بهت کمک کنم تو صدمه دیدی."
صورتش از درد جمع شد.
اما درد داشت امانش را می برید و لجبازی را کنار گذاشت.
پاهایش را با پمادی مخصوص مالش داد که ا'ت از درد بدنش را منقبض کرد.
"میتونم یه چیزی بگم؟"
"اوهوم."
سری تکان و منتظر صحبت آرکا بود.
رول بانداژ را باز کرد و سپس به آهستگی دور پای ا'ت را پوشاند.
ناگهان در باز شد و جئون با سینی غذا و لیوان آب و همراه مسکن وارد اتاق شد.
"اوضاع چطور پیش میره دکتر؟"
"پاهاش ضربه دیده، خداروشکر آسیب جدی ندیده و تونستیم از پسش بر بیایم."
" خیلیم عالی."
ا'ت شرمسار بود از اتفاقی که افتاده بود.
جای تأسف نداشت... قطعا نداشت.
مگر گناه کرده بود؟!
نکرده بود اما نگاه های جئون رنگ خوشی نداشت.
زیر نگاه های جئون بودن برایش حکم مرگ داشت اما اوضاع همیشه
اینطور نمی ماند.
رنگ خوش را خواهد دید؟
شاید در آینده نزدیک.
۱۴.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.