part: 19
محکم اومد بغلم کرد
هانا: عاااا
کوک: او ببخشید کارت خیلی خوب بود خیلی وقت بود نباخته بودم بیا بازم انجامش بدیم
هانا: اوم حتما
وقتی کوک بغلم کرد یه حس اشنایی داشتم اما نمیتونستم بفهمم چیه راستش این بچه ها حس خوبی بهم میدادن باهام مهربون بودن هیچکی انقدر باهام مهربون نبوده درواقع بهتره بگم تاحالا اصلا کسی باهام مهربون نبوده اما برای پدرم آدم هرچی کثیف ترعزیز تر ازش متنفر بودم هیچوقت بهم توجه نکرد اون هر آدم کثیفی و میبینه براش عزیزتره چون مثل خودشه
هیوجو: هانااااا
هانا: ه ها چیع
هیوجو: وایی سه ساعته دارم صدات میزنم
هانا: چیکار داشتین حواسم پرت بود
چان: میخوایم بریم پیش بابا اینا میخوایم تورو هم بهشون معرفی بکنیم
چی امکان نداره الان آماده نیستم درسته قرار بود ببینمشون اما الان امادگیشو نداشتم سخت بود برام
فیلیکس. هانا چیزی شده
هانا.چی را.....
حرفم با صدای زنگ گوشیم قط شد دستمو تو جیبم کردمو گوشیمو دراووردم با دیدن اسم اون شیطان اخمام توهم رفت
هانا: الان برمیگردم
یکم ازشون فاصله گرفتم تا بتونم راحت باهاش حرف بزنم
هانا: بله
مین جه: اوو سلام دختر عزیزم حالت چطوره
پوزخندی زدمو گفتم
_خوب بودم
مین جه: هه خب این چندش بازیارو بزاریم کنار
هه چندش بازی درسته وقتی ادم کثیفی مث اون محبت کنه چیزی فراتر از چندش بازیه
مین جه: پس کی میخوای بری با خانوادشون اشناشی
هانا: هنوز دو روزم نشده من باهاشون صحبت کردم همون اول کار که نمیبرنم خونشون ولی الان گفتن بریم ولی نمیتونم
مین جه: تو غلط میکنی باید بری(داد)
هانا: میفهمی دیدن قاتل های مادرت چقد سخته من الان امادگی ندارم
مین جه: میری زودتر بهشون نزدیک میشی اینجوری کارتم راحت تر میشه
مین جه: باید تمام تلاشتو بکنی هرچه زودتر فقط یادت باشع خیلی با خانواده جئون رفت و امد نکن
هانا: باشه
بعدشم قط کرد
چطور باید بهشون نزدیک بشم ولی باهاشون رفت و امد نکنم مگه نمیگف باید خودمو تو دل خانوادشون جا کنم
برگشتم پیش اونا
هانا: ببخشید بابام زنگ زد
لینو: حتما خیلی دوست داره
هانا: ارع
هه خیلی دوسم داره اینقد دوسم داره که یبارم بغلم نکرده یا بهم محبت نکرده و به ی هیولا تبدیلم کردو همش اینو سرم میزنه
کوک: بایدم داشته باشه ی دختر که بیشتر نداره
جیمین: نگفتی میای بریم پیش بابا اینا
هانا: آاا باشه بریم
هانا: عاااا
کوک: او ببخشید کارت خیلی خوب بود خیلی وقت بود نباخته بودم بیا بازم انجامش بدیم
هانا: اوم حتما
وقتی کوک بغلم کرد یه حس اشنایی داشتم اما نمیتونستم بفهمم چیه راستش این بچه ها حس خوبی بهم میدادن باهام مهربون بودن هیچکی انقدر باهام مهربون نبوده درواقع بهتره بگم تاحالا اصلا کسی باهام مهربون نبوده اما برای پدرم آدم هرچی کثیف ترعزیز تر ازش متنفر بودم هیچوقت بهم توجه نکرد اون هر آدم کثیفی و میبینه براش عزیزتره چون مثل خودشه
هیوجو: هانااااا
هانا: ه ها چیع
هیوجو: وایی سه ساعته دارم صدات میزنم
هانا: چیکار داشتین حواسم پرت بود
چان: میخوایم بریم پیش بابا اینا میخوایم تورو هم بهشون معرفی بکنیم
چی امکان نداره الان آماده نیستم درسته قرار بود ببینمشون اما الان امادگیشو نداشتم سخت بود برام
فیلیکس. هانا چیزی شده
هانا.چی را.....
حرفم با صدای زنگ گوشیم قط شد دستمو تو جیبم کردمو گوشیمو دراووردم با دیدن اسم اون شیطان اخمام توهم رفت
هانا: الان برمیگردم
یکم ازشون فاصله گرفتم تا بتونم راحت باهاش حرف بزنم
هانا: بله
مین جه: اوو سلام دختر عزیزم حالت چطوره
پوزخندی زدمو گفتم
_خوب بودم
مین جه: هه خب این چندش بازیارو بزاریم کنار
هه چندش بازی درسته وقتی ادم کثیفی مث اون محبت کنه چیزی فراتر از چندش بازیه
مین جه: پس کی میخوای بری با خانوادشون اشناشی
هانا: هنوز دو روزم نشده من باهاشون صحبت کردم همون اول کار که نمیبرنم خونشون ولی الان گفتن بریم ولی نمیتونم
مین جه: تو غلط میکنی باید بری(داد)
هانا: میفهمی دیدن قاتل های مادرت چقد سخته من الان امادگی ندارم
مین جه: میری زودتر بهشون نزدیک میشی اینجوری کارتم راحت تر میشه
مین جه: باید تمام تلاشتو بکنی هرچه زودتر فقط یادت باشع خیلی با خانواده جئون رفت و امد نکن
هانا: باشه
بعدشم قط کرد
چطور باید بهشون نزدیک بشم ولی باهاشون رفت و امد نکنم مگه نمیگف باید خودمو تو دل خانوادشون جا کنم
برگشتم پیش اونا
هانا: ببخشید بابام زنگ زد
لینو: حتما خیلی دوست داره
هانا: ارع
هه خیلی دوسم داره اینقد دوسم داره که یبارم بغلم نکرده یا بهم محبت نکرده و به ی هیولا تبدیلم کردو همش اینو سرم میزنه
کوک: بایدم داشته باشه ی دختر که بیشتر نداره
جیمین: نگفتی میای بریم پیش بابا اینا
هانا: آاا باشه بریم
۸.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.