💦رمان زمستان💦 پارت 46
🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: که صدای در اومد...میدونستم ارسلانه از جام پاشدم و رفتم درو وا کنم...
رضا: دیانا نمیای جلوی در...
دیانا: باهاش کاری نداشته باش لطفا رضا
رضا: عسل دیانارو ببر تو اتاق...
عسل: دیانا بیا بریم تو اتاق...
رضا: رفتم درو باز کردم..بفرما؟
ارسلان: با دیانا کار دارم بهش بگو بیاد
رضا: دیانا با تو کاری نداره
ارسلان: خواهش میکنم باهاش کار دارم
رضا: مهراب میدونه ک چی کار کردی؟(با صدای اروم)
ارسلان: دیانا میدونه ک تو قضیه مهرابو میدونی و هیچی بهش نگفتی؟
رضا: میدونی ک پای خودتم گیره...
ارسلان: من میخوام دیانارو از این بازی فراری بدم
رضا: مهراب چی؟
ارسلان: مهراب خیلی عوض شده اون رفیقی ک فک میکنی دیگ نیس
رضا: یعنی میخوای پشت کنی به رفیقت؟
ارسلان: میخوای پشت کنم به دیانا؟...دیانا خیلی واسم مهمتره اون هیچ کسیو نداره به جز من...
رضا: میتونی از دلش در بیاری؟
ارسلان: سعیمو میکنم..
رضا: بیا تو...
ارسلان: اومدم برم تو ک شونمو گرفت چسبوند به دیوار...
رضا: اخرین بارت باشه دست روش بلند میکنی
ارسلان: فک میکنی خودم پشیمون نیستم..میدونم اشتباه کردم میدونم گند زدم(با داد)
رضا: ولش کردم...
دیانا: صدای داد ارسلان و از تو اتاق میشنیدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم از اتاق اومدم بیرون...
《رمان زمستون❄》
دیانا: که صدای در اومد...میدونستم ارسلانه از جام پاشدم و رفتم درو وا کنم...
رضا: دیانا نمیای جلوی در...
دیانا: باهاش کاری نداشته باش لطفا رضا
رضا: عسل دیانارو ببر تو اتاق...
عسل: دیانا بیا بریم تو اتاق...
رضا: رفتم درو باز کردم..بفرما؟
ارسلان: با دیانا کار دارم بهش بگو بیاد
رضا: دیانا با تو کاری نداره
ارسلان: خواهش میکنم باهاش کار دارم
رضا: مهراب میدونه ک چی کار کردی؟(با صدای اروم)
ارسلان: دیانا میدونه ک تو قضیه مهرابو میدونی و هیچی بهش نگفتی؟
رضا: میدونی ک پای خودتم گیره...
ارسلان: من میخوام دیانارو از این بازی فراری بدم
رضا: مهراب چی؟
ارسلان: مهراب خیلی عوض شده اون رفیقی ک فک میکنی دیگ نیس
رضا: یعنی میخوای پشت کنی به رفیقت؟
ارسلان: میخوای پشت کنم به دیانا؟...دیانا خیلی واسم مهمتره اون هیچ کسیو نداره به جز من...
رضا: میتونی از دلش در بیاری؟
ارسلان: سعیمو میکنم..
رضا: بیا تو...
ارسلان: اومدم برم تو ک شونمو گرفت چسبوند به دیوار...
رضا: اخرین بارت باشه دست روش بلند میکنی
ارسلان: فک میکنی خودم پشیمون نیستم..میدونم اشتباه کردم میدونم گند زدم(با داد)
رضا: ولش کردم...
دیانا: صدای داد ارسلان و از تو اتاق میشنیدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم از اتاق اومدم بیرون...
۱۰۶.۷k
۲۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.