چرخُ فلک p4
اشتهام برای خوردن آب از بین رفت
ناکام بطری رو برگردوندم تو یخچال:
_الهی من قربون اون دلت برم که دلتنگشی...من که چند بار بهت گفتم بیا بریم حتی شده از دور ببینش خودت قبول نمیکنی
اخمی مصنوعی کرد رو مبل نشست و کنترل رو دستش گرفت:
_نخیر کی گفته دلم براش تنگ شده؟
لبخند تلخی زدم و دیگه ادامه ندادم...اوایل طلاقشون این رو کاملا فهمیدم که چقدر وابسته ی مامان بوده
شام رو کشیدم و سر میز نشستیم
_بابا دوباره سیگار کشیدی؟
بهم نگاه کرد..انتظار نداشت بفهمم اما خب چه کنم که شامه ام تیزه
جوابی نداد و با غذاش بازی کرد
_تو که میدونی برای قلبت بده...چرا هی سیگار میکشی...کدوم یک از درد هات رو دوا میکنه؟
سرشو آورد بالا
با غم بزرگی توی چشماش لب زد:
_امیدوارم هیچ وقت تو این موقعیت قرار نگیری ..ولی آدما یه روزی به یه جایی میرسن که هیچی براشون مهم نیست ...سیگار دردامو درمون نمیکنه ...اما آرومم میکنه
بغض تو صدای مانع این شد چیزی بگم
۵ دیقه بعد خودش سکوت رو شکست
_امروز داشت تو اخبار میگفت چند نفر ریختن سر یه مرده و همه دار و ندارشو دزدیدن..بیچاره خواسته مقاومت کنه که با چاقو زدنش...تو شبا میای خونه خیلی مراقب باش
غذامو قورت دادم:
_پدر من کی به من کار داره؟...ولی چشم حواسم هست
بعد شام قرصاشو بهش دادم بعد از خوابیدنش هم خودم خوابیدم.
صبح بخاطر ترافیک حدود ۱۰ دیقه دیر رسیدم بیمارستان
کتی با دیدنم اومد سمتم:
_ سلام چرا دیر اومدی؟
در کمدمو باز کردم:
_خیلی ترافیک بود..پام درد گرفت از بس کلاج ترمز گرفتم
_ نمیتونی باباتو راضی کنی یه خونه نزدیک بيمارستان بگیرین؟
پوفی کردم:
_صدبار بهش گفتم ..میگه منو مامانت ۲۸ سال تو این خونه زندگی کردیم نمیتونم از خاطرات این خونه دل بکنم
کتی در حالی ک ریملشو تمدید میکرد گفت:
_خودت چی ...توعم از موقعی ک ب دنیا اومدی اونجا بودی...میشه ۲۷ سال
ناکام بطری رو برگردوندم تو یخچال:
_الهی من قربون اون دلت برم که دلتنگشی...من که چند بار بهت گفتم بیا بریم حتی شده از دور ببینش خودت قبول نمیکنی
اخمی مصنوعی کرد رو مبل نشست و کنترل رو دستش گرفت:
_نخیر کی گفته دلم براش تنگ شده؟
لبخند تلخی زدم و دیگه ادامه ندادم...اوایل طلاقشون این رو کاملا فهمیدم که چقدر وابسته ی مامان بوده
شام رو کشیدم و سر میز نشستیم
_بابا دوباره سیگار کشیدی؟
بهم نگاه کرد..انتظار نداشت بفهمم اما خب چه کنم که شامه ام تیزه
جوابی نداد و با غذاش بازی کرد
_تو که میدونی برای قلبت بده...چرا هی سیگار میکشی...کدوم یک از درد هات رو دوا میکنه؟
سرشو آورد بالا
با غم بزرگی توی چشماش لب زد:
_امیدوارم هیچ وقت تو این موقعیت قرار نگیری ..ولی آدما یه روزی به یه جایی میرسن که هیچی براشون مهم نیست ...سیگار دردامو درمون نمیکنه ...اما آرومم میکنه
بغض تو صدای مانع این شد چیزی بگم
۵ دیقه بعد خودش سکوت رو شکست
_امروز داشت تو اخبار میگفت چند نفر ریختن سر یه مرده و همه دار و ندارشو دزدیدن..بیچاره خواسته مقاومت کنه که با چاقو زدنش...تو شبا میای خونه خیلی مراقب باش
غذامو قورت دادم:
_پدر من کی به من کار داره؟...ولی چشم حواسم هست
بعد شام قرصاشو بهش دادم بعد از خوابیدنش هم خودم خوابیدم.
صبح بخاطر ترافیک حدود ۱۰ دیقه دیر رسیدم بیمارستان
کتی با دیدنم اومد سمتم:
_ سلام چرا دیر اومدی؟
در کمدمو باز کردم:
_خیلی ترافیک بود..پام درد گرفت از بس کلاج ترمز گرفتم
_ نمیتونی باباتو راضی کنی یه خونه نزدیک بيمارستان بگیرین؟
پوفی کردم:
_صدبار بهش گفتم ..میگه منو مامانت ۲۸ سال تو این خونه زندگی کردیم نمیتونم از خاطرات این خونه دل بکنم
کتی در حالی ک ریملشو تمدید میکرد گفت:
_خودت چی ...توعم از موقعی ک ب دنیا اومدی اونجا بودی...میشه ۲۷ سال
۲۱.۶k
۲۸ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.