Days by days¹⁹
سرم رو برگردوندم..خودش بود.خون جلوی چشماش رو گرفته بود،انگار نفس کشیدن یادش رفته بود..
خدارو شکر می کنم که نمیتونه صدای رقصیدن قلبم توی رویاهاش رو بشنوه..
قهوم اماده شده بود پس تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد بدم که بشینیم چون ایستاده چیزی حل نمیشه.
تعجب کرده بود.
وقتی نشستیم اون همینجوری از خاطرات قدیممون تعریف می کرد. با صدای ملایمی که منو دیوونه می کرد.
یاداوری خاطرات برای من مثل یاداوری لرزش هایی بودن که برای درد هایی که کشیده بودم ایجاد میشد بود..
دمم رو با بازدمی اروم رها می کردم.
بوی قهوه،،باد بهاری،،،غروب خورشید و اون باعث می شد که به خودم ایمان بیارم که چه زندگی عالی دارم...
همین چند تا اثر می تونست تمام زندگیم رو دربر بگیره..
همینجوری که توی فکرو خیال بودم نگاهم به سونا افتاد..
با دیدن قطره اشکی که از چشماش سر اریز شد انگار کل جهان هستی روم خراب شد..
سریع رفتم نزدیک تر ..و به چشاش خیره شدم..
صورتش رو با دو دستام قاب کردم و اشکاش رو که برای من مثل مورواریدی ارزشمند بود رو پاک کردم.
فاصلمون زیاد نبود در حدی که نفسای داغش بهم بخورد..
اون..انگار...چیزی اذیتش می کرد..
ازش پرسیدم که چیزی شده..من می تونم کاری بکنم.؟
سرش رو اروم توی گردنم کرد و بو کشید..
.بچه ها من این پارتو ۳ بار نوشتم چون هر دفع دستم می خوردو می پرید...برای همین ممکنه یه حالتی نوشته باشم..☆
خدارو شکر می کنم که نمیتونه صدای رقصیدن قلبم توی رویاهاش رو بشنوه..
قهوم اماده شده بود پس تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد بدم که بشینیم چون ایستاده چیزی حل نمیشه.
تعجب کرده بود.
وقتی نشستیم اون همینجوری از خاطرات قدیممون تعریف می کرد. با صدای ملایمی که منو دیوونه می کرد.
یاداوری خاطرات برای من مثل یاداوری لرزش هایی بودن که برای درد هایی که کشیده بودم ایجاد میشد بود..
دمم رو با بازدمی اروم رها می کردم.
بوی قهوه،،باد بهاری،،،غروب خورشید و اون باعث می شد که به خودم ایمان بیارم که چه زندگی عالی دارم...
همین چند تا اثر می تونست تمام زندگیم رو دربر بگیره..
همینجوری که توی فکرو خیال بودم نگاهم به سونا افتاد..
با دیدن قطره اشکی که از چشماش سر اریز شد انگار کل جهان هستی روم خراب شد..
سریع رفتم نزدیک تر ..و به چشاش خیره شدم..
صورتش رو با دو دستام قاب کردم و اشکاش رو که برای من مثل مورواریدی ارزشمند بود رو پاک کردم.
فاصلمون زیاد نبود در حدی که نفسای داغش بهم بخورد..
اون..انگار...چیزی اذیتش می کرد..
ازش پرسیدم که چیزی شده..من می تونم کاری بکنم.؟
سرش رو اروم توی گردنم کرد و بو کشید..
.بچه ها من این پارتو ۳ بار نوشتم چون هر دفع دستم می خوردو می پرید...برای همین ممکنه یه حالتی نوشته باشم..☆
۲.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.