پارت6
رفتم سمت خونه کوک درو زدم<br>
_چرا تنهایی پس راننده ای ک فرستادم بیاد دنبالت کو؟ <br>
کسی نیومد دنبالم تنها اومدم! <br>
_چییی! <br>
م.. من تنها اومدم<br>
_بیا داخل<br>
من رفتم داخل<br>
*پرش زمانی*<br>
_من میگم برو دنبال تهیونگ بعد تووو میری بار ارهههه!؟؟؟؟ <br>
پسر: قربان من... <br>
_ببند دهنتو اگه کسی اذیتش میکرد اگه چیزیش میشد چیی هاااا؟ <br>
پسر: قربان واسم سواله وقتی از این پول میخوای چرا واستون انقدر تهیونگ مهمه؟ <br>
دقیقا سوالی ک هروز از خودم میپرسیدمو از کوک پرسید<br>
_م.. مهم... نیستش... می... میخوام... اصن به تو چ ربطی نداره جواب سوالایه منو بده<br>
پسر: من غلط کردم دست خودم نبود اصن یادم رفت! <br>
این بارو ببخشینش دیگه تکرار نمیکنه قربان! <br>
_هوففف باشه بار اخرت باشه وگرنه میدم سرتو گوش تا گوش ببرن<br>
پسر: چشممم<br>
بعد یه لبخند به من زدو رفت بیرون<br>
اومد سمتم عصبی به نظر میرسید<br>
_تو چرا زنگ نزدی بگی من یکیو واست بفرستم ها؟ <br>
شما گوشیمو گرفته بودین... و شمارتونو حفظ نبودم! <br>
_هوفففف<br>
با مظلومیت نگاهش کردم <br>
خودشو چسبوند بهم<br>
دستشو دور کمرم حلقه کرد با تعجب نگاهش کردم! <br>
_کسی ک اذیتت نکرد امروز؟ <br>
با تعجب نگاهش میکردم<br>
_چیه؟ <br>
ن.. نه<br>
_خوبه<br>
بعد دستشو از دور کمرم برداشت<br>
این.. این دیگه چ حسی بود؟ <br>
چ حسههه مزخرفی بود<br>
ن... نه تهیونگ ببند دهنتو! لطفاا پیلیززززززز<br>
کوک رفت بیرون<br>
*پرش زمانی*<br>
تویه پارک نشسته بودمو داشتم تویه سرما میلرزیدم<br>
که کوک عصبی اومد سمتم<br>
*فلش بک*<br>
وقتی تهیونگ زد بیرون منم شروع کردم به تعقیب کردنش تا ببینم خونش کجاست<br>
اما دیدم بازم رفت پارک<br>
اخه دیشب هم اومد پارک فکر کردم بعدش میره خونش<br>
ولی بازم اومده اینجا<br>
ینی خونه نداره؟؟؟ ینی هرشب میاد اینجا وقتی دیدم داره میلرزه عذاب وجدان بدنمو صاحب شد رفتم سمتش<br>
*پایان فلش بک*<br>
ش... شما ا... اینجا چیکار میکنید؟ <br>
_این سوالو من باید بپرسم<br>
بلند شدم و جلوش وایستادم سرمو انداختم پایین گفتمو؛ ب.. ببخشید اومدم یکم هوا بخورم برم خونم<br>
_منو ببر سمت خونت میخوام خونتو ببینم<br>
دید هیچی نمیگمو سرم پایینه با داد گفت؛ با توام<br>
من خونه ندارم<br>
_چ... چی؟؟؟ <br>
من هرشب میام اینجا خونمو فروختمو نصف پولتونو دادم <br>
من هیچی جز این لباسه تنمو اون گوشیی ک ازم گرفتین ندارم! حتی یکم پول<br>
دیدم سکوت کرده سرمو اوردم بالا دیدم با اشک تویه چشم هاشو تعجب نگاهم میکنه<br>
_ه.. هر.. شب... میای... این.. اینجا؟؟! <br>
ب.. بله! <br>
_بعد به من نگفتی؟؟ <br>
دیدم داره عصبی میشه<br>
اشکی ک از چشمم اومدو سریع پاک کردمو گفتم؛ من نمیخواستم اذیتتون کنم الانم عادت کردم<br>
_داری از سرما میلرزی بعد میگی عادت کردم<br>
بله به این سرما عادت کردم!
کوک گفت
ادامه..
_چرا تنهایی پس راننده ای ک فرستادم بیاد دنبالت کو؟ <br>
کسی نیومد دنبالم تنها اومدم! <br>
_چییی! <br>
م.. من تنها اومدم<br>
_بیا داخل<br>
من رفتم داخل<br>
*پرش زمانی*<br>
_من میگم برو دنبال تهیونگ بعد تووو میری بار ارهههه!؟؟؟؟ <br>
پسر: قربان من... <br>
_ببند دهنتو اگه کسی اذیتش میکرد اگه چیزیش میشد چیی هاااا؟ <br>
پسر: قربان واسم سواله وقتی از این پول میخوای چرا واستون انقدر تهیونگ مهمه؟ <br>
دقیقا سوالی ک هروز از خودم میپرسیدمو از کوک پرسید<br>
_م.. مهم... نیستش... می... میخوام... اصن به تو چ ربطی نداره جواب سوالایه منو بده<br>
پسر: من غلط کردم دست خودم نبود اصن یادم رفت! <br>
این بارو ببخشینش دیگه تکرار نمیکنه قربان! <br>
_هوففف باشه بار اخرت باشه وگرنه میدم سرتو گوش تا گوش ببرن<br>
پسر: چشممم<br>
بعد یه لبخند به من زدو رفت بیرون<br>
اومد سمتم عصبی به نظر میرسید<br>
_تو چرا زنگ نزدی بگی من یکیو واست بفرستم ها؟ <br>
شما گوشیمو گرفته بودین... و شمارتونو حفظ نبودم! <br>
_هوفففف<br>
با مظلومیت نگاهش کردم <br>
خودشو چسبوند بهم<br>
دستشو دور کمرم حلقه کرد با تعجب نگاهش کردم! <br>
_کسی ک اذیتت نکرد امروز؟ <br>
با تعجب نگاهش میکردم<br>
_چیه؟ <br>
ن.. نه<br>
_خوبه<br>
بعد دستشو از دور کمرم برداشت<br>
این.. این دیگه چ حسی بود؟ <br>
چ حسههه مزخرفی بود<br>
ن... نه تهیونگ ببند دهنتو! لطفاا پیلیززززززز<br>
کوک رفت بیرون<br>
*پرش زمانی*<br>
تویه پارک نشسته بودمو داشتم تویه سرما میلرزیدم<br>
که کوک عصبی اومد سمتم<br>
*فلش بک*<br>
وقتی تهیونگ زد بیرون منم شروع کردم به تعقیب کردنش تا ببینم خونش کجاست<br>
اما دیدم بازم رفت پارک<br>
اخه دیشب هم اومد پارک فکر کردم بعدش میره خونش<br>
ولی بازم اومده اینجا<br>
ینی خونه نداره؟؟؟ ینی هرشب میاد اینجا وقتی دیدم داره میلرزه عذاب وجدان بدنمو صاحب شد رفتم سمتش<br>
*پایان فلش بک*<br>
ش... شما ا... اینجا چیکار میکنید؟ <br>
_این سوالو من باید بپرسم<br>
بلند شدم و جلوش وایستادم سرمو انداختم پایین گفتمو؛ ب.. ببخشید اومدم یکم هوا بخورم برم خونم<br>
_منو ببر سمت خونت میخوام خونتو ببینم<br>
دید هیچی نمیگمو سرم پایینه با داد گفت؛ با توام<br>
من خونه ندارم<br>
_چ... چی؟؟؟ <br>
من هرشب میام اینجا خونمو فروختمو نصف پولتونو دادم <br>
من هیچی جز این لباسه تنمو اون گوشیی ک ازم گرفتین ندارم! حتی یکم پول<br>
دیدم سکوت کرده سرمو اوردم بالا دیدم با اشک تویه چشم هاشو تعجب نگاهم میکنه<br>
_ه.. هر.. شب... میای... این.. اینجا؟؟! <br>
ب.. بله! <br>
_بعد به من نگفتی؟؟ <br>
دیدم داره عصبی میشه<br>
اشکی ک از چشمم اومدو سریع پاک کردمو گفتم؛ من نمیخواستم اذیتتون کنم الانم عادت کردم<br>
_داری از سرما میلرزی بعد میگی عادت کردم<br>
بله به این سرما عادت کردم!
کوک گفت
ادامه..
۴.۷k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.