کوچولوی من - پارت 2️⃣ -
کوچولوی من - پارت 2️⃣ -
ویو یوری
صبح به هر بدبختی که شد بیدار شدم و ساعت تقریبا ۱۰ صبح بود ، یاد دیروز افتادم که چه اتفاقی افتاده بود ، یعنی اون لعنتی منو بخاطر پول فروخت ؟ اخه چرا ؟
____
تو این فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد ، اون دختره هرزه چیکارم داشت ؟ لعنتی چرا اتفاقای بد باهم میوفته ؟
____
؟؟ : سلام یوری چطوری ؟ چند وقتی بود بهت زنگ نزده بودم
یوری : هر وقت کار داشته باشی زنگ میزنی ؟ چیشده ؟
؟؟ : امشب قراره بار شلوغ بشه ، خواستم بگم میتونی توام بیای کمک ؟
یوری : نمیخوام ی هرزه عین تو باشم ، ولی شاید ی سری زدم ولی نه برای کمک
؟؟ : همین که بیای خوشحال میشم
یوری : ساعت چند بار شلوغ میشه ؟
؟؟ : حدودای ساعت ۷
یوری : باشه حالا ی سر میزنم
؟؟ : باشه پس میبینمت
یوری : فعلا
____
پاشدم رفتم ی اب به صورتم زدم و خودمو توی اینه نگاه کردم
یوری : مامان ، میبینی دخترت بخاطر نبودت چقدر داغون شده ؟
کاش بجای تو من میرفتم ، از این زندگی خلاص میشدم اخه چرا ترکم کردی ؟
رفتم حولمو برداشتم و به سمت حموم قدم برداشتم ، حدود ی ۲۰ مین طول کشید تا کارم تموم بشه ، بعد از این که اومدم بیرون دیدم بیشتر زخمام خوب شده ، پس تصمیم گرفتم بعد از اینک از بار اومدم کارو تموم کنم ، رفتم پایین و یه نودل برداشتم و اب جوش ریختم توش تا گرم بشه بعد ۵ مین حاضر شد و خوردمش و رفتم بالا تصمیم گرفتم که دوباره بخوابم
____
ویو جونگ کوک
ساعت ۶ صبح بیدار شدم و رفتم یکم پیاده روی و وقتی که برگشتم خونه ساعت تقریبا ۷ بود تصمیم گرفتم ی دوش بگیرم که حداقل ۱۵ مین طول کشید و وقتی اومدم بیرون موهامو خشک کردم و فهمیدم امروز قراره تو بار ی مهمونی واسه شروع سال بگیریم ، همه کارامو کرده بودم و ساعت ۸ صبح بود که اجوما اومد واسه صبحونه منو صدا کرد و رفتم پایین با برادر بزرگ ترم صبحونه خوردم
____
ج : صبح بخیر
ته : صبح بخیر ، راستی امشب..
ج : میدونم میدونم صدبار گفتی
ته : نباید چیزی کم و کسری داشته باشه
ج : باشه بابا ، راستی اون دختره که گرفته بودیش چیشد
ته : تصمیم گرفتم ۱ هفته بهش محلت بدم ، بعد از یک هفته میارمش عمارت خودم
ج : اوو پسر میدونی چند وقته اونجا نرفتی ؟ حدودا ۹ ساله
ته : از وقتی مادر و پدر فوت شدن نخواستم دیگه توام از دست بدم واسه همین اومدم پیش تو
ج : هنوز اون جا رو خدمتکارا تمیز میکنن ؟
ته : معلومه ، خونه کثیف نظر منفی منه ، توام که کلا شلخته ای
ج : بیخیااال ، خدمتکارا تمیزش میکنن
ته : ذهن خودت باید تمیز باشه فهمیدی ؟
ج : اوف باشه ، واسه امشب کیا هستن ؟
ته : معاون های شرکت
ج : همین ؟
ته : اره نمیخوام زیاد شلوغ باشه
ج : خودشون در کل ۱۴ نفرن حواست هست ؟
ته : منظورم ۵۰ به بالا بود
ج : (خنده) باشه باشه تو خوبی
____
ویو یوری
صبح به هر بدبختی که شد بیدار شدم و ساعت تقریبا ۱۰ صبح بود ، یاد دیروز افتادم که چه اتفاقی افتاده بود ، یعنی اون لعنتی منو بخاطر پول فروخت ؟ اخه چرا ؟
____
تو این فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد ، اون دختره هرزه چیکارم داشت ؟ لعنتی چرا اتفاقای بد باهم میوفته ؟
____
؟؟ : سلام یوری چطوری ؟ چند وقتی بود بهت زنگ نزده بودم
یوری : هر وقت کار داشته باشی زنگ میزنی ؟ چیشده ؟
؟؟ : امشب قراره بار شلوغ بشه ، خواستم بگم میتونی توام بیای کمک ؟
یوری : نمیخوام ی هرزه عین تو باشم ، ولی شاید ی سری زدم ولی نه برای کمک
؟؟ : همین که بیای خوشحال میشم
یوری : ساعت چند بار شلوغ میشه ؟
؟؟ : حدودای ساعت ۷
یوری : باشه حالا ی سر میزنم
؟؟ : باشه پس میبینمت
یوری : فعلا
____
پاشدم رفتم ی اب به صورتم زدم و خودمو توی اینه نگاه کردم
یوری : مامان ، میبینی دخترت بخاطر نبودت چقدر داغون شده ؟
کاش بجای تو من میرفتم ، از این زندگی خلاص میشدم اخه چرا ترکم کردی ؟
رفتم حولمو برداشتم و به سمت حموم قدم برداشتم ، حدود ی ۲۰ مین طول کشید تا کارم تموم بشه ، بعد از این که اومدم بیرون دیدم بیشتر زخمام خوب شده ، پس تصمیم گرفتم بعد از اینک از بار اومدم کارو تموم کنم ، رفتم پایین و یه نودل برداشتم و اب جوش ریختم توش تا گرم بشه بعد ۵ مین حاضر شد و خوردمش و رفتم بالا تصمیم گرفتم که دوباره بخوابم
____
ویو جونگ کوک
ساعت ۶ صبح بیدار شدم و رفتم یکم پیاده روی و وقتی که برگشتم خونه ساعت تقریبا ۷ بود تصمیم گرفتم ی دوش بگیرم که حداقل ۱۵ مین طول کشید و وقتی اومدم بیرون موهامو خشک کردم و فهمیدم امروز قراره تو بار ی مهمونی واسه شروع سال بگیریم ، همه کارامو کرده بودم و ساعت ۸ صبح بود که اجوما اومد واسه صبحونه منو صدا کرد و رفتم پایین با برادر بزرگ ترم صبحونه خوردم
____
ج : صبح بخیر
ته : صبح بخیر ، راستی امشب..
ج : میدونم میدونم صدبار گفتی
ته : نباید چیزی کم و کسری داشته باشه
ج : باشه بابا ، راستی اون دختره که گرفته بودیش چیشد
ته : تصمیم گرفتم ۱ هفته بهش محلت بدم ، بعد از یک هفته میارمش عمارت خودم
ج : اوو پسر میدونی چند وقته اونجا نرفتی ؟ حدودا ۹ ساله
ته : از وقتی مادر و پدر فوت شدن نخواستم دیگه توام از دست بدم واسه همین اومدم پیش تو
ج : هنوز اون جا رو خدمتکارا تمیز میکنن ؟
ته : معلومه ، خونه کثیف نظر منفی منه ، توام که کلا شلخته ای
ج : بیخیااال ، خدمتکارا تمیزش میکنن
ته : ذهن خودت باید تمیز باشه فهمیدی ؟
ج : اوف باشه ، واسه امشب کیا هستن ؟
ته : معاون های شرکت
ج : همین ؟
ته : اره نمیخوام زیاد شلوغ باشه
ج : خودشون در کل ۱۴ نفرن حواست هست ؟
ته : منظورم ۵۰ به بالا بود
ج : (خنده) باشه باشه تو خوبی
____
۷.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.