با يه آمریکایى آشنا شدم پرسيد بچه كجايى؟ گفتم ((یزد)) تفن
با يه آمریکایى آشنا شدم پرسيد بچه كجايى؟ گفتم ((یزد)) تفنگ در اورد تیر زد تو گردنش
گفتم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تو اخرين لحظات مرگش گفت من و دوستام هميشه آرزو داشتم فداىِ بچه هاىِ یزدی بشیم قسمت من شده خدا قسمت بقیه هم بکنه..
گفتم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تو اخرين لحظات مرگش گفت من و دوستام هميشه آرزو داشتم فداىِ بچه هاىِ یزدی بشیم قسمت من شده خدا قسمت بقیه هم بکنه..
۴۷۰
۰۵ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.