فیک تهیونگ 🐻 پارت ۲۴
از زبان ا/ت
لباس پوشیدم ( اسلاید دوم)
رفتم پایین و با ذوق گفتم : بریم
تهیونگ گفت: چه زیبا شدی
دستم رو گرفت و رفتیم بستنی فروشی
تهیونگ: چه بستی ای میخوری ؟
ا/ت : توت فرنگی
تهیونگ رفت و سفارش داد
سفارش رو آوردن تهیونگ هم نسکافه ای سفارش داده بود
بستی رو خوردیم و رفتیم پارک
داخل زمین بازی بچهها داشتن بازی میکردن گفتم: به نظرت روی تاپ جا میشم ؟
گفت: نکنه میخوای سوار بشی کوچولو ؟
گفتم: عهههه به من نگو کوچولو
گفت : باشه بزرگ خان
گفتم: آفرین بابا بزرگ
داشتیم راه میرفتیم که تلفن تهیونگ زنگ خورد جواب داد و بعد از صحبت گفت: ا/ت عملیات داریم
گفتم: جداااا ؟
گفت: از کنارم تکون نمیخوری داخل عملیات زود باش بریم
رفتیم شرکت و تجهیزات رو برداشتیم لباس هامون رو پوشیدیم
لباس من خیلی خفن و خوشگل بود ( اسلاید سوم )
به ماسک و کلاه مشکی هم گذاشتم و سوار ون شدیم و راه افتادیم
قیافه ی تهیونگ عصبانی بود
آروم دستش رو گرفتم و گفتم: حالت خوبه ؟
گفت: اره خیلی حواست باشه پیشم بمونی و گم نشی
گفتم: مگه بچه ام که گم بشم ؟
گفت: اره بچه ای کلا ۱۷ سالت هست
گفتم: یاااااا حالا نباید حتما بهم یادآوری کنی
۳۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
رسیدیم و حمله کردیم
به سه تا گروه تقسیم شده بودیم گروه A , B , C نامجون سرپرست گروه B یونگی هم باهاش بود و جیمین سرپرست گروه C بود و جیهوپ هم باهاش بود
من و جونگ کوک و تهیونگ هم گروه A بودیم
رسیدیم به یه اتاق و جونگ کوک با لگد در رو باز کرد و رفتیم داخل یه مرد بود
تهیونگ: به به جناب سوکجین
اسمش سوکجین بود
جین : راه گم کردی آقای کیم
به من نگاه کرد و گفت: نمیدونستم خانم های به این زیبایی رو استخدام میکنی
تهیونگ گفت: ایشون همسرم هستن
به جونگ کوک اشاره کرد که من رو ببره بیرون
جونگ کوک دستم و گرفت و از اتاق برد بیرون
دیدم یونگی اونجا بود
گفت: ا/ت بیا بریم
گفتم: برای چی من نباید باشم ؟
گفت: ممکنه خون راه بیوفته و تو حالت بد بسه برای همین باید ببریمت وگرنه تهیونگ زنده نمیزاره ما رو
رفتم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم و رفتیم شرکت
رفتم طبقه ی خودم و وارد اتاق شدم کیفم رو محکم پرت کرد رو مبل و نشستم روی صندلی و به میز نگاه کردم چند تا برگه بود خوندمش برگه های خرید اسلحه بود و به امضای من نیاز داشت امضا کردم و زنگ زدم به منشی ( علامت منشی ^ )
^ بله خانم کیم چیزی نیاز دارید ؟
ا/ت : نه این برگه هارو امضا کردم بیا ببر
اومد و برگه هارو برد
نفهمیدم کی خوابم برد
...
شرایط
لایک ۱۳ ✓
کامنت ۳۷ ✓
لباس پوشیدم ( اسلاید دوم)
رفتم پایین و با ذوق گفتم : بریم
تهیونگ گفت: چه زیبا شدی
دستم رو گرفت و رفتیم بستنی فروشی
تهیونگ: چه بستی ای میخوری ؟
ا/ت : توت فرنگی
تهیونگ رفت و سفارش داد
سفارش رو آوردن تهیونگ هم نسکافه ای سفارش داده بود
بستی رو خوردیم و رفتیم پارک
داخل زمین بازی بچهها داشتن بازی میکردن گفتم: به نظرت روی تاپ جا میشم ؟
گفت: نکنه میخوای سوار بشی کوچولو ؟
گفتم: عهههه به من نگو کوچولو
گفت : باشه بزرگ خان
گفتم: آفرین بابا بزرگ
داشتیم راه میرفتیم که تلفن تهیونگ زنگ خورد جواب داد و بعد از صحبت گفت: ا/ت عملیات داریم
گفتم: جداااا ؟
گفت: از کنارم تکون نمیخوری داخل عملیات زود باش بریم
رفتیم شرکت و تجهیزات رو برداشتیم لباس هامون رو پوشیدیم
لباس من خیلی خفن و خوشگل بود ( اسلاید سوم )
به ماسک و کلاه مشکی هم گذاشتم و سوار ون شدیم و راه افتادیم
قیافه ی تهیونگ عصبانی بود
آروم دستش رو گرفتم و گفتم: حالت خوبه ؟
گفت: اره خیلی حواست باشه پیشم بمونی و گم نشی
گفتم: مگه بچه ام که گم بشم ؟
گفت: اره بچه ای کلا ۱۷ سالت هست
گفتم: یاااااا حالا نباید حتما بهم یادآوری کنی
۳۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
رسیدیم و حمله کردیم
به سه تا گروه تقسیم شده بودیم گروه A , B , C نامجون سرپرست گروه B یونگی هم باهاش بود و جیمین سرپرست گروه C بود و جیهوپ هم باهاش بود
من و جونگ کوک و تهیونگ هم گروه A بودیم
رسیدیم به یه اتاق و جونگ کوک با لگد در رو باز کرد و رفتیم داخل یه مرد بود
تهیونگ: به به جناب سوکجین
اسمش سوکجین بود
جین : راه گم کردی آقای کیم
به من نگاه کرد و گفت: نمیدونستم خانم های به این زیبایی رو استخدام میکنی
تهیونگ گفت: ایشون همسرم هستن
به جونگ کوک اشاره کرد که من رو ببره بیرون
جونگ کوک دستم و گرفت و از اتاق برد بیرون
دیدم یونگی اونجا بود
گفت: ا/ت بیا بریم
گفتم: برای چی من نباید باشم ؟
گفت: ممکنه خون راه بیوفته و تو حالت بد بسه برای همین باید ببریمت وگرنه تهیونگ زنده نمیزاره ما رو
رفتم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم و رفتیم شرکت
رفتم طبقه ی خودم و وارد اتاق شدم کیفم رو محکم پرت کرد رو مبل و نشستم روی صندلی و به میز نگاه کردم چند تا برگه بود خوندمش برگه های خرید اسلحه بود و به امضای من نیاز داشت امضا کردم و زنگ زدم به منشی ( علامت منشی ^ )
^ بله خانم کیم چیزی نیاز دارید ؟
ا/ت : نه این برگه هارو امضا کردم بیا ببر
اومد و برگه هارو برد
نفهمیدم کی خوابم برد
...
شرایط
لایک ۱۳ ✓
کامنت ۳۷ ✓
۸.۴k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.