وقتی خود زنی میکنی...p1
#سناریو #استری_کیدز #فلیکس #یونگبوک #بی_تی_اس #کره_جنوبی
مدتی بود خودزنی میکردی،در واقع به نوعی خودت رو بابت اشتباهاتت تنبیه میکردی. این موضوع بیشتر مواقعی بود که با فلیکس دعوات میشد و باعث ناراحتی و عصبانیتش میشدی...
ولی فلیکس از هیچکدوم اینا خبر نداشت؛چون مدتی بود درخواست رابطشو قبول نمیکردی و اجازه نمیدادی به بدنت دست بزنه یا حتی ببینه!
زمان زیادی از دعواتون نمیگذشت،اینبارم مثل همیشه آخرش به گریه هر دوتاتون ختم شد...
×متا...سفم*با گریه و صدای لرزون*
قبل از اینکه بخواد حرفی بهت بزنه خودتو داخل اتاق حبس کردی؛با شدت گریه میکردی. مثل همیشه به سمت کشو کنار تخت رفتی و تیغ رو برداشتی؛همون کنار نشستی و شروع کردی خط انداختن روی ساعد دستت. درد داشت،اما انقدر اینکارو کرده بودی که دیگه دردشو حس نمیکردی.
همینطور که روی دستات خط مینداختی اشک میریختی و زیر لب خودتو لعنت میکردی.
×چطور میتونی هر بار باعث گریه کردنش بشی؟
×چرا نمیتونی مراقبش باشی؟
گریت شدت گرفت و صداتو بالا بردی که باعث شد فلیکس حرف آخرت رو بشنوه
×چرا نمیتونی براش پارتنر خوبی باشیییی*با صدای بلند و لرزون*
بعد از شنیدن صدا حسابی ترسیده بود؛میدونست روحیه حساسی داری و تصور اینکه بخوای به خودت آسیبی برسونی عصبیش میکرد. محکم به در میکوبید و میخواست که در رو باز کنی
÷ات درو باز کنننن
سکوت کرده بودی،و بی توجه به صدا تیغ رو به سمت بالا تنت بردی که محکم تر به در کوبید
÷این در لعنتی رو باز کننننن
÷ات بازش کننننن
از شدت داد هاش ترسیده بودی،تیغو روی زمین ول کردی و به سمت در رفتی. بازش کردی؛ بلافاصله به سمتت هجوم آورد و شونه هات رو گرفت و نگران نگاهت میکرد
÷کاری که نکردی نه؟
سرت پایین بود و جوابی نمیدادی
÷ات جواب بده میگم کاری کردی یا....
حرفش با دیدن رد خون روی آستین لباست قطع شد. ترسیده بود،دستت رو با شدت گرفت و آستینت رو بالا داد
÷این....چیه؟*با صدای لرزون*
به چشماش که پر از اشک بودن نگاه کردی
×متاسفم*با گریه*
÷تو...چیکار کردی*با گریه و صدای تقریبا بلند*
÷ات تو با خودت چیکار کردییییی
تنها کلمه که از دهنت خارج میشد "متاسفم" بود
مدتی بود خودزنی میکردی،در واقع به نوعی خودت رو بابت اشتباهاتت تنبیه میکردی. این موضوع بیشتر مواقعی بود که با فلیکس دعوات میشد و باعث ناراحتی و عصبانیتش میشدی...
ولی فلیکس از هیچکدوم اینا خبر نداشت؛چون مدتی بود درخواست رابطشو قبول نمیکردی و اجازه نمیدادی به بدنت دست بزنه یا حتی ببینه!
زمان زیادی از دعواتون نمیگذشت،اینبارم مثل همیشه آخرش به گریه هر دوتاتون ختم شد...
×متا...سفم*با گریه و صدای لرزون*
قبل از اینکه بخواد حرفی بهت بزنه خودتو داخل اتاق حبس کردی؛با شدت گریه میکردی. مثل همیشه به سمت کشو کنار تخت رفتی و تیغ رو برداشتی؛همون کنار نشستی و شروع کردی خط انداختن روی ساعد دستت. درد داشت،اما انقدر اینکارو کرده بودی که دیگه دردشو حس نمیکردی.
همینطور که روی دستات خط مینداختی اشک میریختی و زیر لب خودتو لعنت میکردی.
×چطور میتونی هر بار باعث گریه کردنش بشی؟
×چرا نمیتونی مراقبش باشی؟
گریت شدت گرفت و صداتو بالا بردی که باعث شد فلیکس حرف آخرت رو بشنوه
×چرا نمیتونی براش پارتنر خوبی باشیییی*با صدای بلند و لرزون*
بعد از شنیدن صدا حسابی ترسیده بود؛میدونست روحیه حساسی داری و تصور اینکه بخوای به خودت آسیبی برسونی عصبیش میکرد. محکم به در میکوبید و میخواست که در رو باز کنی
÷ات درو باز کنننن
سکوت کرده بودی،و بی توجه به صدا تیغ رو به سمت بالا تنت بردی که محکم تر به در کوبید
÷این در لعنتی رو باز کننننن
÷ات بازش کننننن
از شدت داد هاش ترسیده بودی،تیغو روی زمین ول کردی و به سمت در رفتی. بازش کردی؛ بلافاصله به سمتت هجوم آورد و شونه هات رو گرفت و نگران نگاهت میکرد
÷کاری که نکردی نه؟
سرت پایین بود و جوابی نمیدادی
÷ات جواب بده میگم کاری کردی یا....
حرفش با دیدن رد خون روی آستین لباست قطع شد. ترسیده بود،دستت رو با شدت گرفت و آستینت رو بالا داد
÷این....چیه؟*با صدای لرزون*
به چشماش که پر از اشک بودن نگاه کردی
×متاسفم*با گریه*
÷تو...چیکار کردی*با گریه و صدای تقریبا بلند*
÷ات تو با خودت چیکار کردییییی
تنها کلمه که از دهنت خارج میشد "متاسفم" بود
۲۵.۵k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.