جادوی عشقت مرا روانی کرد/پارت ۳/شیب ا.ت و ران هایتانی
از زبان نویسنده:
دخترک درحالی که بغض کرده بود و صدای شکستن قلبش را می شنید
به پدرش خیره شده بود به پدری که حاضر بود بخاطر پول دخترش را پاره تنش را بفروشد به مردی که 10سال ازش بزرگتر است .
دخترک با نا امیدی سرش را پایین برد تا بلکه بغضش را پنهان و آرام تر شود اما آیا دنیا واسه دختر تا حالا روشن شده که حالا بخواد بشه؟
پدرش با صدای دو رگه ای گفت: فردا میاد ، اگه خطایی ازت سر بگیر بدون که زیر کتک زدنام می کشمت ، گمشو حالا!
دخترک آنقدر اشک جلوی چشمانش بود که همه جا را تار می دید
پس تصمیم گرفت بغضش تا نترکیده از سر جاش بلند شه و سری رفت توی اتاقش و در رو محکم بست و
تو ت تختش رفت و مانند آبشار خون گریه کرد
دخترک درحالی که بغض کرده بود و صدای شکستن قلبش را می شنید
به پدرش خیره شده بود به پدری که حاضر بود بخاطر پول دخترش را پاره تنش را بفروشد به مردی که 10سال ازش بزرگتر است .
دخترک با نا امیدی سرش را پایین برد تا بلکه بغضش را پنهان و آرام تر شود اما آیا دنیا واسه دختر تا حالا روشن شده که حالا بخواد بشه؟
پدرش با صدای دو رگه ای گفت: فردا میاد ، اگه خطایی ازت سر بگیر بدون که زیر کتک زدنام می کشمت ، گمشو حالا!
دخترک آنقدر اشک جلوی چشمانش بود که همه جا را تار می دید
پس تصمیم گرفت بغضش تا نترکیده از سر جاش بلند شه و سری رفت توی اتاقش و در رو محکم بست و
تو ت تختش رفت و مانند آبشار خون گریه کرد
۴.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.