☃𝐦𝐲 𝐝𝐫𝐞𝐚𝐦☃ 𝐏𝐀𝐑𝐓/𝟑
از اون اتفاق شش ماه میگذره .
شب و روز کار کردم تا بتونم پولامو پسانداز کنم .
امروز باید ساعت هفت اونجا باشم تا درمورد شرکت و قوانینش برام توضیح بده .
رفتم سمت کمد لباسام و یه کت و شلوار طوسی برداشتم و پوشیدم . موهامو پایین دم اسبی بستم و ساعتم رو انداختم .
عادت نداشتم آرایش کنم پس بیخیالش شدم ، رفتم تو حال و وارد آشپزخونه شدم و برای خودم یه لقمه درست کردم .
نگاهی به ساعت کردم ...
ا.ت :وای دیرم شد !
کیفم رو برداشتم و گذاشتم رو شونم گوشیمو گذاشتم داخلش .
داشتم از کنار اینه رد میشدم که کارت اون شرکت رو روی میز دیدم ، گفتم شاید نیاز شه پس برش داشتم .
زیاد با کفش پاشنه بلند راحت نبودم پس کتونی سفیدم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم .
یه تاکسی گرفتم و آدرس رو بهش گفتم . تو راه همش استرس داشتم که قبولم نکنه . ولی....
اون خودش گفت که منتظر میمونه پس من باید بتونم .
تو رشته ی گرافیک و طراحی زیاد خوب نبودم ولی یه چیزای کمی رو راجب طراحی سایت میدونستم پس اگه اونجا آموزش ببینم میتونم سطح یادگیریم رو بالا ببرم .
با ایستادن ماشین رشته ی افکارم پاره شد و به بیرون نگاه کردم ...
ا.ت :وای چقدر بزرگه ، یه شرکت خیلی بزرگ با طبقات زیاد بود ، حتما خیلی پولداره .
پول تاکسی رو دادم و از ماشین پیاده شدم ، قدم هامو آهسته و با استرس برمیداشتم ، به در شرکت رسیدم و درو باز کردم و وارد شدم .
ا.ت :واوو چه جای خفنیه ، شرکت خیلی شلوغ بود و هرکس مشغول کاری بود ، به طرف میز اطلاعات حرکت کردم و از خانمی که اونجا بود پرسیدم :سلام خسته نباشید میخواستم بپرسم که اتاق رئیس کجا هست ...
منشی :از قبل قرار ملاقات داشتین ؟
ا.ت :خب راستش نه ، اما خود رئیس میدونه که قرار بود بیام ..
منشی :ببخشید اما بدون قرار ملاقات نمیتونید رئیس رو ببینید
ا.ت :اما من برای استخدام اومده بودم ، و ایشون میدونن
منشی :چند لحظه من برم از رئیس بپرسم و بیام
ا.ت :چشم
منشی رفت ، منم رفتم نشستم رو یکی از مبل های اونجا گوشیمو از کیفم درآوردم که دیدم ایسول بهم پیام داده .
[خب یه اطلاعاتی راجب ایسول ، همونطور که میدونین ا.ت هیچ دوست یا خانواده ای نداره ، حدود یک سال پیش برای ا.ت یه پیام میاد و ا.ت اونو باز میکنه و با دختری به اسم ایسول آشنا میشه ، ا.ت بعد مدت ها به ایسول اعتماد میکنه و تمام اتفاقات زندگیشو براش تعریف میکنه ، وقتی ایسول از اتفاقات زندگی ا.ت با خبر میشه بهش پیشنهاد میکنه که باهم دوست بشن و از اون موقع ا.ت و ایسول باهم دوست های خیلی خوب و نزدیکی هستن ، هروقتی به هم دیگه سر میزنن و باهم کلی حرف میزنن]
ا.ت :پیام رو باز کردم ....
٫پیام هاشون٫
ایسول :سلام ا.ت چطوری ؟
ا.ت :سلام خوبم ممنون ، تو چطوری ؟
ایسول :منم خوبم ، هی دختر امروز قرار بود بری به اون شرکت درسته ؟
ا.ت :اوهوم
ایسول:خب بگو ببینم چی شد استخدام شدی یا نه ؟ رئیسش خوشتیپه یا نه ؟ فیافش چطوریه ؟
ا.ت :آروم باش دختر یه نفس بگیر ، هنوز باهاش حرف نزدم منشی رفته تا خبر بده ، بعدم تو با قیافش چیکار داری ؟
ایسول :اهااا ، یااااا اذیت نکن بگو خوشگله یا نه ...
ا.ت :از دست تو ، خب....آره خوشگله
ایسول :هومممم ، باشه پس من مزاحمت نمیشم.... ولی ببین هروقت کارت تموم شد حتما بهم پیام بده و کل ماجرا رو برام تعریف کن اوکی ؟
ا.ت :باشه باشه ، فعلا
ایسول :خدافظ
٫پایان پیام٫
ا.ت :با صدای منشی سرم رو از گوشی بالا آوردم و بلند شدم ...
منشی :
°اسلاید دوم لباس ا.ت°
شب و روز کار کردم تا بتونم پولامو پسانداز کنم .
امروز باید ساعت هفت اونجا باشم تا درمورد شرکت و قوانینش برام توضیح بده .
رفتم سمت کمد لباسام و یه کت و شلوار طوسی برداشتم و پوشیدم . موهامو پایین دم اسبی بستم و ساعتم رو انداختم .
عادت نداشتم آرایش کنم پس بیخیالش شدم ، رفتم تو حال و وارد آشپزخونه شدم و برای خودم یه لقمه درست کردم .
نگاهی به ساعت کردم ...
ا.ت :وای دیرم شد !
کیفم رو برداشتم و گذاشتم رو شونم گوشیمو گذاشتم داخلش .
داشتم از کنار اینه رد میشدم که کارت اون شرکت رو روی میز دیدم ، گفتم شاید نیاز شه پس برش داشتم .
زیاد با کفش پاشنه بلند راحت نبودم پس کتونی سفیدم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم .
یه تاکسی گرفتم و آدرس رو بهش گفتم . تو راه همش استرس داشتم که قبولم نکنه . ولی....
اون خودش گفت که منتظر میمونه پس من باید بتونم .
تو رشته ی گرافیک و طراحی زیاد خوب نبودم ولی یه چیزای کمی رو راجب طراحی سایت میدونستم پس اگه اونجا آموزش ببینم میتونم سطح یادگیریم رو بالا ببرم .
با ایستادن ماشین رشته ی افکارم پاره شد و به بیرون نگاه کردم ...
ا.ت :وای چقدر بزرگه ، یه شرکت خیلی بزرگ با طبقات زیاد بود ، حتما خیلی پولداره .
پول تاکسی رو دادم و از ماشین پیاده شدم ، قدم هامو آهسته و با استرس برمیداشتم ، به در شرکت رسیدم و درو باز کردم و وارد شدم .
ا.ت :واوو چه جای خفنیه ، شرکت خیلی شلوغ بود و هرکس مشغول کاری بود ، به طرف میز اطلاعات حرکت کردم و از خانمی که اونجا بود پرسیدم :سلام خسته نباشید میخواستم بپرسم که اتاق رئیس کجا هست ...
منشی :از قبل قرار ملاقات داشتین ؟
ا.ت :خب راستش نه ، اما خود رئیس میدونه که قرار بود بیام ..
منشی :ببخشید اما بدون قرار ملاقات نمیتونید رئیس رو ببینید
ا.ت :اما من برای استخدام اومده بودم ، و ایشون میدونن
منشی :چند لحظه من برم از رئیس بپرسم و بیام
ا.ت :چشم
منشی رفت ، منم رفتم نشستم رو یکی از مبل های اونجا گوشیمو از کیفم درآوردم که دیدم ایسول بهم پیام داده .
[خب یه اطلاعاتی راجب ایسول ، همونطور که میدونین ا.ت هیچ دوست یا خانواده ای نداره ، حدود یک سال پیش برای ا.ت یه پیام میاد و ا.ت اونو باز میکنه و با دختری به اسم ایسول آشنا میشه ، ا.ت بعد مدت ها به ایسول اعتماد میکنه و تمام اتفاقات زندگیشو براش تعریف میکنه ، وقتی ایسول از اتفاقات زندگی ا.ت با خبر میشه بهش پیشنهاد میکنه که باهم دوست بشن و از اون موقع ا.ت و ایسول باهم دوست های خیلی خوب و نزدیکی هستن ، هروقتی به هم دیگه سر میزنن و باهم کلی حرف میزنن]
ا.ت :پیام رو باز کردم ....
٫پیام هاشون٫
ایسول :سلام ا.ت چطوری ؟
ا.ت :سلام خوبم ممنون ، تو چطوری ؟
ایسول :منم خوبم ، هی دختر امروز قرار بود بری به اون شرکت درسته ؟
ا.ت :اوهوم
ایسول:خب بگو ببینم چی شد استخدام شدی یا نه ؟ رئیسش خوشتیپه یا نه ؟ فیافش چطوریه ؟
ا.ت :آروم باش دختر یه نفس بگیر ، هنوز باهاش حرف نزدم منشی رفته تا خبر بده ، بعدم تو با قیافش چیکار داری ؟
ایسول :اهااا ، یااااا اذیت نکن بگو خوشگله یا نه ...
ا.ت :از دست تو ، خب....آره خوشگله
ایسول :هومممم ، باشه پس من مزاحمت نمیشم.... ولی ببین هروقت کارت تموم شد حتما بهم پیام بده و کل ماجرا رو برام تعریف کن اوکی ؟
ا.ت :باشه باشه ، فعلا
ایسول :خدافظ
٫پایان پیام٫
ا.ت :با صدای منشی سرم رو از گوشی بالا آوردم و بلند شدم ...
منشی :
°اسلاید دوم لباس ا.ت°
۵۲.۲k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.