خب خب بعد یک هفته پارت نهم عشق ویژه
بعد از چند دقیقه دکترت اومد و بعد از تایید سلامت جسمیت گفت که مرخصت کنن
کوک : خانم کوچولو وقت رفتنه
سریع از فکر اومدی بیرون کوک کمکت کرد و نشستی توی ماشین حالت بهتر بود ولی اون حرف ها و اون تهدید ها اجازه خوب شدن بهت نمیداد تمام راه به سکوت گذشت که کوک سعی کرد سکوت رو بشکنه کوک: حالت خوبه؟ چرا انقدر ساکتی
ا،ت : خوبم
دوباره توسکوت به فکر فرو رفتی و هر بار که کوک ازت
چیزی میپرسید مبپیچوندی و حرف هاش رو قطع میکردی که یکدفعه کوک عصبی شد
کوک : حرفی میزنی یا کلا خفه ات کنم راحت شی ؟
ا،ت : هیونگ ازم چیز با ارزش خواسته تهدید به مرگت
هیچ حرفی نزد با عصبانیت رانندگی میکرد تا اینکه رسیدید به خارج از شهر
کوک :پیاده شو
ا،ت : اینجا کجاست ؟
کوک : پیاده شو دختر
وارد سالنی شدید شبیه اتاق سایبری بود
کوک : اگه شنودی چیزی هم داشته باشی اینجا کسی متوجه نمیشه حرف بزن
ا،ت : بهم گفته که الماس قدرت پدرت رو براش ببرم وگرنه من و تو رو میکشه در مورد محافظ هاتم گفت بینشون جاسوس داره من دیگه طاقت تحمل این رو ندارم تو من رو تو این مخمصه گیر انداختی
کوک : من غلط کردم همون روز اول هم ابراز پشیمونی کردم ببخشید
زدی زیر گریه که نگاهی از زیر بهت کرد اشک هات رو پاک کرد و محکم بغلت کرد سرت رو تکیه دادی به شونه اش که شروع کرد به بازی کردن با موهات
کوک : ببخشید فرشته من
ا،ت : کوک من دوست ندارم به تو پدرت آسیبی برسه
کوک : همچی درست میشه بریم خونه نگرانمون میشن
ا،ت : بريم ببخشید
بغلت کرد و تا ماشین رو دستاش بودی
کوک : چقدر سنگینی کوچولو
ا،ت : یعنی میگی من چاق شدم ؟
کوک : تو یکم دیگه لاغر شی میشه به عنوان چوب ازت استفاده کرد
ا،ت : خیلی بی مزه ایی جونگ کوک
سعی کردی کمربندت رو ببندی همین که برگشتی با صورتش مواجه شدی که در ثانیه خودش رو چسبوند بهت و شروع کرد به بوسیدنت
ادامه دارد .....
کوک : خانم کوچولو وقت رفتنه
سریع از فکر اومدی بیرون کوک کمکت کرد و نشستی توی ماشین حالت بهتر بود ولی اون حرف ها و اون تهدید ها اجازه خوب شدن بهت نمیداد تمام راه به سکوت گذشت که کوک سعی کرد سکوت رو بشکنه کوک: حالت خوبه؟ چرا انقدر ساکتی
ا،ت : خوبم
دوباره توسکوت به فکر فرو رفتی و هر بار که کوک ازت
چیزی میپرسید مبپیچوندی و حرف هاش رو قطع میکردی که یکدفعه کوک عصبی شد
کوک : حرفی میزنی یا کلا خفه ات کنم راحت شی ؟
ا،ت : هیونگ ازم چیز با ارزش خواسته تهدید به مرگت
هیچ حرفی نزد با عصبانیت رانندگی میکرد تا اینکه رسیدید به خارج از شهر
کوک :پیاده شو
ا،ت : اینجا کجاست ؟
کوک : پیاده شو دختر
وارد سالنی شدید شبیه اتاق سایبری بود
کوک : اگه شنودی چیزی هم داشته باشی اینجا کسی متوجه نمیشه حرف بزن
ا،ت : بهم گفته که الماس قدرت پدرت رو براش ببرم وگرنه من و تو رو میکشه در مورد محافظ هاتم گفت بینشون جاسوس داره من دیگه طاقت تحمل این رو ندارم تو من رو تو این مخمصه گیر انداختی
کوک : من غلط کردم همون روز اول هم ابراز پشیمونی کردم ببخشید
زدی زیر گریه که نگاهی از زیر بهت کرد اشک هات رو پاک کرد و محکم بغلت کرد سرت رو تکیه دادی به شونه اش که شروع کرد به بازی کردن با موهات
کوک : ببخشید فرشته من
ا،ت : کوک من دوست ندارم به تو پدرت آسیبی برسه
کوک : همچی درست میشه بریم خونه نگرانمون میشن
ا،ت : بريم ببخشید
بغلت کرد و تا ماشین رو دستاش بودی
کوک : چقدر سنگینی کوچولو
ا،ت : یعنی میگی من چاق شدم ؟
کوک : تو یکم دیگه لاغر شی میشه به عنوان چوب ازت استفاده کرد
ا،ت : خیلی بی مزه ایی جونگ کوک
سعی کردی کمربندت رو ببندی همین که برگشتی با صورتش مواجه شدی که در ثانیه خودش رو چسبوند بهت و شروع کرد به بوسیدنت
ادامه دارد .....
۸.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.