چه خواهد شد / پارت ۳۷
چه خواهد شد
پارت ۳۷
ملینا : تخیلی ، درام، عاشقانه ، فیلمای پلیسی رو هم دوس دارم
ایلیا : آها فهمیدم
منتظر نشستم و ایلیا تو گوشیش درحال پیدا کردن فیلم بود .
ایلیا : میان ستاره ای رو دیدی ؟
ملینا : اسمو زیاد شنیدم ولی تا حالا ندیدش
ایلیا : همینو دوس داری؟
ملینا : آره
ایلیا فیلمو تو تلویزیون گذاشت و نگهش داشت و از جاش بلند شد .
ایلیا : صبر کن الان میام....
رفت تو آشپزخونه و بعد با کلی چیپس و پفک برگشت . نشست و خوراکی هارو رو میز گذاشت .
ایلیا : گرمت نیست ؟
ملینا : چطور؟
ایلیا : چون شال سرته میگم
ملینا : آها...اره یکم گرممه ....
ایلیا : کولرو روشن کنم ؟
ملینا : نه ولش کن..... الان که دیگه محرمی ..... پس...
شالمو از رو شرم برداشتم و یه گوشه گذاشتم .
ملینا : راضی شدی؟
ایلیا : اوهوم (شوکه)
فیلمو شروع کرد و جفتمون با دقت دلشتیم میدیدیم .....
*دو ساعت بعد*
بعد از دو ساعت فیلم تموم شد و هردومون مات و مبهوت مونده بودیم....
ایلیا : چطور بود؟
ملینا : خیلی خوب بود
ایلیا : فوق العاده بود
ملینا : زیبا و عمیق
ایلیا : شگفت انگیز و علمی
بالاخره چشممون رو از رو تلویزیون برداشتیم و متوجه شدم من و ایلیا همدیگه رو بغل گردیم و سفت بهم چسبیدیم.....
ملینا : اههههه
زود از بغلش درومدم و کنار رفتم
ایلیا : اععععع
ملینا : از فرصت استفاده کردی اره؟
ایلیا : من کاری نکردم خودت اومدی چسبیدی بهم
ملینا : ع ع ع دروغم که میگی
ایلیا : دروغ کجا بود بابا...دیگه چیزیه که شده...
ملینا : ایشششش
ایلیا : ساعت چنده ؟
ملینا : نمیدونم
ایلیا : فکر کنم وقت ناهاره
ملینا : من صبحونه رو حاضر کردم و ناهارو تو باید آماده کنی.... خودت گفتی نوبت نوبتی
ایلیا : اههه باشه .......
نظر بدین بفهمم میخونین....
دوستون دارم😉
پارت ۳۷
ملینا : تخیلی ، درام، عاشقانه ، فیلمای پلیسی رو هم دوس دارم
ایلیا : آها فهمیدم
منتظر نشستم و ایلیا تو گوشیش درحال پیدا کردن فیلم بود .
ایلیا : میان ستاره ای رو دیدی ؟
ملینا : اسمو زیاد شنیدم ولی تا حالا ندیدش
ایلیا : همینو دوس داری؟
ملینا : آره
ایلیا فیلمو تو تلویزیون گذاشت و نگهش داشت و از جاش بلند شد .
ایلیا : صبر کن الان میام....
رفت تو آشپزخونه و بعد با کلی چیپس و پفک برگشت . نشست و خوراکی هارو رو میز گذاشت .
ایلیا : گرمت نیست ؟
ملینا : چطور؟
ایلیا : چون شال سرته میگم
ملینا : آها...اره یکم گرممه ....
ایلیا : کولرو روشن کنم ؟
ملینا : نه ولش کن..... الان که دیگه محرمی ..... پس...
شالمو از رو شرم برداشتم و یه گوشه گذاشتم .
ملینا : راضی شدی؟
ایلیا : اوهوم (شوکه)
فیلمو شروع کرد و جفتمون با دقت دلشتیم میدیدیم .....
*دو ساعت بعد*
بعد از دو ساعت فیلم تموم شد و هردومون مات و مبهوت مونده بودیم....
ایلیا : چطور بود؟
ملینا : خیلی خوب بود
ایلیا : فوق العاده بود
ملینا : زیبا و عمیق
ایلیا : شگفت انگیز و علمی
بالاخره چشممون رو از رو تلویزیون برداشتیم و متوجه شدم من و ایلیا همدیگه رو بغل گردیم و سفت بهم چسبیدیم.....
ملینا : اههههه
زود از بغلش درومدم و کنار رفتم
ایلیا : اععععع
ملینا : از فرصت استفاده کردی اره؟
ایلیا : من کاری نکردم خودت اومدی چسبیدی بهم
ملینا : ع ع ع دروغم که میگی
ایلیا : دروغ کجا بود بابا...دیگه چیزیه که شده...
ملینا : ایشششش
ایلیا : ساعت چنده ؟
ملینا : نمیدونم
ایلیا : فکر کنم وقت ناهاره
ملینا : من صبحونه رو حاضر کردم و ناهارو تو باید آماده کنی.... خودت گفتی نوبت نوبتی
ایلیا : اههه باشه .......
نظر بدین بفهمم میخونین....
دوستون دارم😉
۶.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.