bad girl p: 154
یوهان:کیم کیوجین
کیم کیوجین پدر یونا و البته دوست بچگی و صمیمیه بابا اینا
کوک: با با بابای یونا
نامی با تکون دادن سرش تایید کرد
هانا: اون که دوست بچگی بابا اینا بود
یوهان: در ظاهر دوست بوده ولی در اصل دشمن بوده
نامی: فهمیدیم کسی که اون پیام هارو برات میفرستاده کی بوده
هانا: کی بوده؟
نامی: اونم کیم کیوجین بوده
اینو که گف ی لحظه همینجوری موندم اخه حضم همه اینا یکم سخت بود اون عوضی هم پدر مادرمونو کشت هم عشقمونو از بین برد
کوک: درمورد کدوم پیام حرف میزنین
هانا: چیزی نیس
یوهان: هانا قبل جد.....
حرفشو قط کردم
هانا: یوهان نمیخواد بفهمه فعلا
کوک: چیه که من نباید بفهمم(جدی)
یوهان: قبله اینکه شما جدا بشین یکی همش با شماره های مختلف واسه هانا پیام میفرسته و تحدیدش میکنه اگه از تو جدا نشه تورو میکشه حتی وقتی که تو نزدیک بود تصادف کنی اونم کار همین کیم کیوجین بوده بعد این هانا شروع کرد به سرد رفتار کردن باهات و بعدم که طلاق گرفتین و الان معلومه که این نقشه کیوجین و دخترش یونا بودن
کوک معلوم بود تو شک بدی فرو رفته بود و به نقطه نا معلومی زل زده بود
دیگه طاقت شنیدن حرفای دیگه رو نداشتم پس سریع رفتم داخل اتاقمو درو بستم و خودمو پرت کردم رو تخت
کوک نباید میفهمید حس خوبی به اینکه کوک فهمیده ندارم حس میکنم میخواد ی اتفاق بدی بیوفته
رو تخت دراز کشیدم و پشت دستمو رو چشام گذاشتم و تو فکر بودم که اصن نفهمیدم کوک کی وارد اتاق شد که الان بغلم کرده
دستمو برداشتم از رو چشام
هانا: کی اومدی
کوک: تازه اومدم متوجه نشدی
روبه کوک دراز کشیدم
سریع بغلم کرد و لباشو روی گردنم گذاش بدون نقطه مشخصی بوسید
زیون داغشو روی پوست گردنم میکشید
مک میزد و نفس خای گرمشو همونجا رها میکرد بین بوسه هایی که به گردنم میزد اروم گف
کوک: چرا چیزی بهم نگفتی
هانا: میگفتم قبول نمیکردی
کوک: ولی میدونی بدون تو چقد اذیت شدم نه فقط من خودتم اذیت شدی
هانا: تنها کاری که میتونستم بکنم همین بود
مطمئنم الان گردنمو پر از لکه های پررنگ وسرخ کرده بود و من باید برا مخفی کردنشون کلی دردسر بکشم ولی اهمیتی ندادم
گردنمو ول کرد و ی نگذ ب لبام کردو شصتشو رو لب پایینم کشید و گف
•میدونی چقد دلتنگت بودم حتی با اینکه فک میکردم که بهم خیانت کردی بازم دلم برات تنگ میشد•
هانا: اونوقت توعه احمق فک کردی کسی تو این دنیا هس که بتونه جای بانیمو برام پ.......
حرفم با برخورد لبای کوک با لبام نصفه موند
وحشیانه لبامو میبوسید در حدی کع گفتم الان لبامو میکنه
دلتنگی این چن وقت رو دراوورد
دستمو تو موهای خاکستری رنگ و خوش حالتش به حرکت دراووردم
با کمبود نفس از لبام جدا شد همینکع یکم نفس گرف دوباره لبای داغشو رو لبام گذاش ولی ایندفعه اروم میبوسیدم
هانا:باید ی نقشه خوب بکشیم کع انتقام بابا اینا رو ازون کیم کیوجین بگیریم
کوک: هوم اینو میسپاریم به نامی
محکم تر از قبل بغلم کرد و بوسه ای که حکم مسکن رو داش روی شقیقم گذاش
***
هانا: هویییی ی چیزی بگو دیگه
یوهان: بابا چیزی به ذهنم نمیرسه
هانا: مثلا مغر متفکرمون تو و نامجونید
نامی: بابا انیشتنم باشی واسه اینکه بخوای ی نقشه درس حسابی بکشی وقت میخوای
کوک: خو چقد وقت میخواین
یوهان: فوقش 2.3روز
هانا: آییییییی
کوک:
کیم کیوجین پدر یونا و البته دوست بچگی و صمیمیه بابا اینا
کوک: با با بابای یونا
نامی با تکون دادن سرش تایید کرد
هانا: اون که دوست بچگی بابا اینا بود
یوهان: در ظاهر دوست بوده ولی در اصل دشمن بوده
نامی: فهمیدیم کسی که اون پیام هارو برات میفرستاده کی بوده
هانا: کی بوده؟
نامی: اونم کیم کیوجین بوده
اینو که گف ی لحظه همینجوری موندم اخه حضم همه اینا یکم سخت بود اون عوضی هم پدر مادرمونو کشت هم عشقمونو از بین برد
کوک: درمورد کدوم پیام حرف میزنین
هانا: چیزی نیس
یوهان: هانا قبل جد.....
حرفشو قط کردم
هانا: یوهان نمیخواد بفهمه فعلا
کوک: چیه که من نباید بفهمم(جدی)
یوهان: قبله اینکه شما جدا بشین یکی همش با شماره های مختلف واسه هانا پیام میفرسته و تحدیدش میکنه اگه از تو جدا نشه تورو میکشه حتی وقتی که تو نزدیک بود تصادف کنی اونم کار همین کیم کیوجین بوده بعد این هانا شروع کرد به سرد رفتار کردن باهات و بعدم که طلاق گرفتین و الان معلومه که این نقشه کیوجین و دخترش یونا بودن
کوک معلوم بود تو شک بدی فرو رفته بود و به نقطه نا معلومی زل زده بود
دیگه طاقت شنیدن حرفای دیگه رو نداشتم پس سریع رفتم داخل اتاقمو درو بستم و خودمو پرت کردم رو تخت
کوک نباید میفهمید حس خوبی به اینکه کوک فهمیده ندارم حس میکنم میخواد ی اتفاق بدی بیوفته
رو تخت دراز کشیدم و پشت دستمو رو چشام گذاشتم و تو فکر بودم که اصن نفهمیدم کوک کی وارد اتاق شد که الان بغلم کرده
دستمو برداشتم از رو چشام
هانا: کی اومدی
کوک: تازه اومدم متوجه نشدی
روبه کوک دراز کشیدم
سریع بغلم کرد و لباشو روی گردنم گذاش بدون نقطه مشخصی بوسید
زیون داغشو روی پوست گردنم میکشید
مک میزد و نفس خای گرمشو همونجا رها میکرد بین بوسه هایی که به گردنم میزد اروم گف
کوک: چرا چیزی بهم نگفتی
هانا: میگفتم قبول نمیکردی
کوک: ولی میدونی بدون تو چقد اذیت شدم نه فقط من خودتم اذیت شدی
هانا: تنها کاری که میتونستم بکنم همین بود
مطمئنم الان گردنمو پر از لکه های پررنگ وسرخ کرده بود و من باید برا مخفی کردنشون کلی دردسر بکشم ولی اهمیتی ندادم
گردنمو ول کرد و ی نگذ ب لبام کردو شصتشو رو لب پایینم کشید و گف
•میدونی چقد دلتنگت بودم حتی با اینکه فک میکردم که بهم خیانت کردی بازم دلم برات تنگ میشد•
هانا: اونوقت توعه احمق فک کردی کسی تو این دنیا هس که بتونه جای بانیمو برام پ.......
حرفم با برخورد لبای کوک با لبام نصفه موند
وحشیانه لبامو میبوسید در حدی کع گفتم الان لبامو میکنه
دلتنگی این چن وقت رو دراوورد
دستمو تو موهای خاکستری رنگ و خوش حالتش به حرکت دراووردم
با کمبود نفس از لبام جدا شد همینکع یکم نفس گرف دوباره لبای داغشو رو لبام گذاش ولی ایندفعه اروم میبوسیدم
هانا:باید ی نقشه خوب بکشیم کع انتقام بابا اینا رو ازون کیم کیوجین بگیریم
کوک: هوم اینو میسپاریم به نامی
محکم تر از قبل بغلم کرد و بوسه ای که حکم مسکن رو داش روی شقیقم گذاش
***
هانا: هویییی ی چیزی بگو دیگه
یوهان: بابا چیزی به ذهنم نمیرسه
هانا: مثلا مغر متفکرمون تو و نامجونید
نامی: بابا انیشتنم باشی واسه اینکه بخوای ی نقشه درس حسابی بکشی وقت میخوای
کوک: خو چقد وقت میخواین
یوهان: فوقش 2.3روز
هانا: آییییییی
کوک:
۴.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.