عشق یا ثروت (پارته هشت)
اینوپی: عههههههه اذیتم ن... نکن من که... از.. قسد ن.. نبوسیدمت یهویی ش.. شد
اروم خندیدم دستشو گرفتم و بردمش تو کلاس نشست سره جاش و منم دقیقا پشتش نشستم و سرمو گذاشتم رو میز اخه زیادی خسته بودم و به خواب نیاز داشتم چشمامو بستم که دستی نواشم کرد چشممو یکم باز کردم دیدم اینوپی بهم خیره بود سرخیش کم تر شده بود و لبخنده کمرنگی داشت جدا از نگاه اون حس میکردم خیلیا بهمون خیرن که یه دختر امد سمتم منم سریع چشمامو بستم و قبل رسیدنه دختر به اینوپی گفتم تا حواسش به من باشه وقتی دبیر امد و خودمو زدم به خواب صدایه قدمایه دختر همش نزدیک تر میشد با اون پاشنه بلنداش که صداشون تو کله کلاس که هیچ کله سالن رو برداشته بود
ویو: راوی
دختره میدونست که کوکو بیداره و انگار میخواست شمارشو بگیره اخه مبایلش دستش بود و گونه هاش کمی سرخ بود دستشو برد طرفه کوکو تا بیدارش کنه که اینوپی محکم زد رو دسته دختر انقدر محکم بود که با صداش کله کلاس برگشتن سمتشون دسته دختره قرمز شد و تو چشماش پره اشک بود کوکو با این که میدونست اتفاقه بدی افتاده چون اینوپی پیشش بود و خیالش راحت بود زیاد اهمیت نداد
دختره: چته نرتیکه وحشی مگه صاحابشی که همچین کاری میکنی اصن میدونی من کیم...
اینوپب: اره تو یه هرزه کوچولویه فاحشه ای که برا تنوع با همه خوابیدی ردایه گردنت هست عزیزم
دختره با ترس دستشو رو گرندش کشید قیافش داد میزد که مگه من نپوشوندمش اینوپی نیشخندی زد و بهش خیره شد صورت کوکو رو اروم بالا اورد و به لبه کبوده کومو اشاره کرد
اینوپی: و باید اضافخ کنم که اره صاحابش منم حالا گمشو دیگه ریختتو نبینم
دختره با طرزه شکایت در حالی که ترس از سرو روش میریخت برگشت و سره جاش نشست...
اروم خندیدم دستشو گرفتم و بردمش تو کلاس نشست سره جاش و منم دقیقا پشتش نشستم و سرمو گذاشتم رو میز اخه زیادی خسته بودم و به خواب نیاز داشتم چشمامو بستم که دستی نواشم کرد چشممو یکم باز کردم دیدم اینوپی بهم خیره بود سرخیش کم تر شده بود و لبخنده کمرنگی داشت جدا از نگاه اون حس میکردم خیلیا بهمون خیرن که یه دختر امد سمتم منم سریع چشمامو بستم و قبل رسیدنه دختر به اینوپی گفتم تا حواسش به من باشه وقتی دبیر امد و خودمو زدم به خواب صدایه قدمایه دختر همش نزدیک تر میشد با اون پاشنه بلنداش که صداشون تو کله کلاس که هیچ کله سالن رو برداشته بود
ویو: راوی
دختره میدونست که کوکو بیداره و انگار میخواست شمارشو بگیره اخه مبایلش دستش بود و گونه هاش کمی سرخ بود دستشو برد طرفه کوکو تا بیدارش کنه که اینوپی محکم زد رو دسته دختر انقدر محکم بود که با صداش کله کلاس برگشتن سمتشون دسته دختره قرمز شد و تو چشماش پره اشک بود کوکو با این که میدونست اتفاقه بدی افتاده چون اینوپی پیشش بود و خیالش راحت بود زیاد اهمیت نداد
دختره: چته نرتیکه وحشی مگه صاحابشی که همچین کاری میکنی اصن میدونی من کیم...
اینوپب: اره تو یه هرزه کوچولویه فاحشه ای که برا تنوع با همه خوابیدی ردایه گردنت هست عزیزم
دختره با ترس دستشو رو گرندش کشید قیافش داد میزد که مگه من نپوشوندمش اینوپی نیشخندی زد و بهش خیره شد صورت کوکو رو اروم بالا اورد و به لبه کبوده کومو اشاره کرد
اینوپی: و باید اضافخ کنم که اره صاحابش منم حالا گمشو دیگه ریختتو نبینم
دختره با طرزه شکایت در حالی که ترس از سرو روش میریخت برگشت و سره جاش نشست...
۲.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.