رمان عشق سیاه و سفید....! part:28
ا/ت: کیونگ داری چیکار میکنی؟!(گریه)
کیونگ: من باید ازت بپرسم ا/ت منننننن(داد)
کیونگ: اون بوسه ها، توتخت کنار هم خوابیدن همشو به بوسه دادن بع این مرتیکع فروختی؟! هانننن؟(داد)
ا/ت: ا... اما تغصیر من ن.. نبود ک.. کیو.....(لکنت)(تا خواست حرفی بزنه کیونگ گفت:....)
کیونگ: خفشووو عوضی خفشووو فقط خفشوووو.....(داد)
(ا/ت: سرشو انداخت پایین و اروم گریه کرد)
(کیونگ ماشینو روشن کرد از مدرسه خارج شدن کیونگ از عصبانیت سرعتشو زیادمیکنه)
ا/ت: ک... کیونگ لطفا اروم تررر(ترسیده)
ا/ت: ک.. کیونگ لطفااا
(کیونگ اهمیت نمیده)
(تا اینکع خواست بزنع به یکی، ترمزمیکنه و ا/ت با سر میره تو شیشه و سرش خون میاد)
ا/ت: اخخ سرم....(گریع)
(کیونگ اهمیت نمیده و دوباره سرعتشو زیاد میکنع)
(ا/ت خیلی ترسیده ولی چیزی نمیگه)
(حدود یک ساعت با ماشین تو راه بودن)
(وا/ت همون یک ساعتو کامل اشک ریخت تا اینکه رسیدن به یه عمارت خیلی بزرگ و زیبا)
کیونگ: پیاده شو(لحن اروم)
ا/ت:چی؟!
کیونگ: مگه نشنیدی گفتم پیاده شوووو(ایندفعه داد میزنه)
(ا/ت پیاده میشه و بع عمارت نگاه میکنه اونم با گریه و بشدت تعجب کرده)
کیونگ: گمشو پشت سرم بیا
(پشت سرش تا در عمارت راه میوفته)
(درو میزنه ویکی درو باز میکنه ندیمه بود)
سینو: ارباب خوش اومدین....
سینو: خوش اومدین خانم...
(ا/ت با خودش میگه)
(چیییی؟! ارباب چرا ارباب صداش میکنه ابن عمارت واسع اونه؟! یعنی ارباب این عمارت اونع؟! واییی باورم نمیشه.....!!!!)
کیونگ: ایشون ا/ت هستین دیگه خانم صداش نکن اون یه هرزست اون نمدیمس...
(ا/ت: چرا باهام اونجوری رفتار میکنه؟!(اشکاش میریزع))
کیونگ: من باید ازت بپرسم ا/ت منننننن(داد)
کیونگ: اون بوسه ها، توتخت کنار هم خوابیدن همشو به بوسه دادن بع این مرتیکع فروختی؟! هانننن؟(داد)
ا/ت: ا... اما تغصیر من ن.. نبود ک.. کیو.....(لکنت)(تا خواست حرفی بزنه کیونگ گفت:....)
کیونگ: خفشووو عوضی خفشووو فقط خفشوووو.....(داد)
(ا/ت: سرشو انداخت پایین و اروم گریه کرد)
(کیونگ ماشینو روشن کرد از مدرسه خارج شدن کیونگ از عصبانیت سرعتشو زیادمیکنه)
ا/ت: ک... کیونگ لطفا اروم تررر(ترسیده)
ا/ت: ک.. کیونگ لطفااا
(کیونگ اهمیت نمیده)
(تا اینکع خواست بزنع به یکی، ترمزمیکنه و ا/ت با سر میره تو شیشه و سرش خون میاد)
ا/ت: اخخ سرم....(گریع)
(کیونگ اهمیت نمیده و دوباره سرعتشو زیاد میکنع)
(ا/ت خیلی ترسیده ولی چیزی نمیگه)
(حدود یک ساعت با ماشین تو راه بودن)
(وا/ت همون یک ساعتو کامل اشک ریخت تا اینکه رسیدن به یه عمارت خیلی بزرگ و زیبا)
کیونگ: پیاده شو(لحن اروم)
ا/ت:چی؟!
کیونگ: مگه نشنیدی گفتم پیاده شوووو(ایندفعه داد میزنه)
(ا/ت پیاده میشه و بع عمارت نگاه میکنه اونم با گریه و بشدت تعجب کرده)
کیونگ: گمشو پشت سرم بیا
(پشت سرش تا در عمارت راه میوفته)
(درو میزنه ویکی درو باز میکنه ندیمه بود)
سینو: ارباب خوش اومدین....
سینو: خوش اومدین خانم...
(ا/ت با خودش میگه)
(چیییی؟! ارباب چرا ارباب صداش میکنه ابن عمارت واسع اونه؟! یعنی ارباب این عمارت اونع؟! واییی باورم نمیشه.....!!!!)
کیونگ: ایشون ا/ت هستین دیگه خانم صداش نکن اون یه هرزست اون نمدیمس...
(ا/ت: چرا باهام اونجوری رفتار میکنه؟!(اشکاش میریزع))
۲۷.۹k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.